او ، از پیامبران بنى اسرائیل بود . خداوند او را در بعلبک براى سِبط و نواده هاى بنى اسرائیل برانگیخت و پس از داود(علیه السلام) یعنى در زمان حکومت رومیان ، آمد. همسر پادشاه ، رومى فاجرى بود و آنان بُتى به نام « بَعْل » را مى پرستیدند . خداوند در مورد الیاس مى فرماید : « الیاس از فرستادگان ما بود . چون به قوم خود گفت: آیا پروا نمى کنید ؟ آیا « بَعْل » را مى پرستید و بهترین آفرینندگان را وا مى گذارید ؟! خدا پروردگار شما و پدران پیشین شماست ! پس او را دروغگو شمردند و در آتش احضار خواهند شد ، مگر بندگان پاکدین خدا ، و براى او میان آیندگان ، آوازه نیک به جا گذاشتیم »
 
درباره پیامبر خدا « الیاس » و زندگى اش ، احادیث و قصه هایى در منابع سنى و شیعه آمده است اما به قوّت و صحت احادیث « خضر نبی  » نیست .

کمال الدین  داستان « معمر ابن أبى الدنیا » را آورده که در زمان جاهلیت، خضر و الیاس را دید و آنها به او بشارت آمدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دادند و گفتند که زنده مى ماند تا عیسى(علیه السلام) را در آخر الزمان ببیند .

بحار دعایى را از پیامبر روایت کرده که براى ایمنى از دزدى ، غرق شدن و سوختن است . همچنین افزوده است : خضر و الیاس یکدیگر را در هر موسم حج مى بینند ، و هنگام جدا شدن ، این کلمات را مى خوانند :

« بسم الله ، ما شاء الله ، لا قوة إلا بالله ، ماشاء الله ، کل نعمة فمن الله ، ماشاء الله ، الخیر کلّه بید الله ، ما شاء الله ، لا یصرف السوءَ إلا الله » .

کافى از مفضل بن عمر آورده است که خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید . امام دعایى به سریانى مى گفت و مى گریست . امام گفت که این ، دعاى نبى الله الیاس(علیه السلام)است که در سجود مى گفت : خدایا ! آیا عذابم مى کنى ، در حالى که تمام وجودم را تشنه و مشتاق تو کرده ام ؟! آیا عذابم مى کنى ، در حالى که صورتم را براى تو بر خاک ساییده ام ؟! آیا عذابم مى کنى ، در حالى که براى رضاى تو از گناهان دورى کرده ام ؟! آیا عذابم مى کنى ، در حالى که براى تو شب زنده دارى کرده ام ؟!

سپس امام افزود : خدا به او وحى کرد که سرت را بلند کن ، تو را عذاب نخواهم کرد ! الیاس به خدا عرض کرد : اگر بگویى عذاب نمى کنم اما بعداً عذابم کنى ، چه ؟! آیا بنده ات نبودم و تو پروردگارم نبودى ؟! خدا وحى کرد : سرت را بلند کن ، تو را عذاب نمى کنم ، چون وقتى وعده اى دادم ، به آن وفا مى کنم .

المحاسن از ابو عبدالله(علیه السلام) آورده است که رسول خدا فرمود : کرفس بخورید که غذاى الیاس ، یَسَع و یوشع بن نون است . ( کافى 6/366 ; مکارم الأخلاق /180 ) .

در بحار  قصه نبى الله الیاس به نقل از وهب بن منبه و ابن عباس آمده که گزیده آن چنین است : او ، از پیامبران بنى اسرائیل بود . خداوند او را در بعلبک براى سِبط و نواده هاى بنى اسرائیل برانگیخت و پس از داود(علیه السلام) یعنى در زمان حکومت رومیان ، آمد. همسر پادشاه ، رومى فاجرى بود و آنان بُتى به نام « بَعْل » را مى پرستیدند . خداوند در مورد الیاس مى فرماید : « الیاس از فرستادگان ما بود . چون به قوم خود گفت: آیا پروا نمى کنید ؟ آیا « بَعْل » را مى پرستید و بهترین آفرینندگان را وا مى گذارید ؟! خدا پروردگار شما و پدران پیشین شماست ! پس او را دروغگو شمردند و در آتش احضار خواهند شد ، مگر بندگان پاکدین خدا ، و براى او میان آیندگان ، آوازه نیک به جا گذاشتیم » . (صافات /123 ـ 129)

الیاس را تکذیب کرده و به او اهانت نمودند . او را ترساندند و به آزار و اذیت او پرداختند . بنابراین از میان آنها گریخت و در کوهى صعب العبور پناه گرفت و هفت سال به تنهایى در آن جا ماند و از گیاهان زمینى و میوه درختان مى خورد . خدا قومش را گرفتار قحطى کرد و عزیزترین پسر پادشاه ، بیمار شد ، به طورى که امیدى به سلامتى او نمى رفت . از بُت پرستان خواستند که (نزد بت) شفاعت وى را کرده ، شفایش را بخواهند اما سودى نبخشید . پس شخصى را به دنبال الیاس(علیه السلام) در کوه فرستادند که از آنجا پایین بیاید و شفاعت شان را نزد خدا بکند .

الیاس از کوه پایین آمد و دعا کرد ، خدا هم فرزند پادشاه را شفا داد و باران بارید . . .

در آخر روایت آمده است : سپس الیاس ، « یَسَع » را جانشین خود کرد . خدا به الیاس پر و بال داد و در هاله اى از نور ، او را به آسمان بُرد. از آسمان ، کسا (بالاپوش) الیاس را براى « یَسَع » انداخت و وى را پیامبر بنى اسرائیل کرد و برایش وحى فرستاد و یاریش کرد . بنى اسرائیل او را بزرگ شمردند و از هدایتش بهره مند شدند .

از طبرسى نقل کرده است که خدا او را از میان مردم بالا برد و لذت خوردن و آشامیدن را از وى گرفت و بر او پر و بال پوشاند ، پس آدمى فرشته گونه ، زمینى ـ آسمانى شد . آن گاه خدا دشمنى را بر پادشاه و قومش ، مسلّط کرد که شاه و زنش را کشت . بعد خدا « یَسَع » را به عنوان رسول برانگیخت که بنى اسرائیل به او ایمان آورده ، احترام کرده و به دستورش عمل نمودند .

بحار الأنوار  از امام صادق(علیه السلام) آورده است : پادشاه بنى اسرائیل عاشق زنى از غیر بنى اسرائیل شد که بت پرست بودند . شاه از او خواستگارى کرد ، زن گفت : به شرطى مى پذیرم که بُت را با خودم بیاورم و در دیار تو آن را بپرستم . شاه نپذیرفت ، ولى مجدداً از او خواستگارى کرد تا اینکه سرانجام خواسته آن زن را پذیرفت و در حالى که بُت را همراهش آورده بود ، با وى ازدواج کرد . هشتصد مرد بت پرست همراه زن آمدند ... در نهایت ، دچار قطحى شدند . از الیاس درخواست کمک کردند ; شاه به نیکى توبه کرد ، حتى لباس مویین و خشن پوشید ، پس خدا برایشان باران و سرسبزى فرستاد .

ایراد این گونه روایات ، ضعف استناد آن به اهل بیت(علیهم السلام) است ، و به سبب ساختار غیر منطقى اش در برخورد خدا با پیامبران ، بیشتر به مبالغه گویى اسرائیلیات شبیه است . سپس در ادعایشان مبنى بر اینکه بنى اسرائیل هدایت شده و به الیاس و « یَسَع »(علیهما السلام) ایمان آوردند ، یا ادعایشان بر اینکه یهود بر خود حاکم بودند . اما باید دانست که آنها زیر نظر حکومت روم بوده و حاکمانشان توسط رومیان منصوب مى شدند ، و این وضع یهود را به ستوه آورده بود ! دژ بعلبک پرستشگاه بت پرستان رومى بود ، چنان که پرسش حضرت الیاس که ( آیا بُت « بَعْل » را مى پرستید و بهترین آفریدگار را وا مى نهید ؟! صافات /125 ) دلالت دارد که او براى مشرکان رومى و پیروان یهودى آنها مبعوث شده بود .

کافى از ابن حریش از امام محمد جواد(علیه السلام) آورده است که ابوعبدالله(علیه السلام) فرمود : هنگامى که پدرم ، کعبه را طواف مى کرد ، مردى که عمامه کوچکى بر سر داشت و معلوم نشد از کجا آمد ، مانع طواف پدرم شد . پدرم او را به سرایى ، کنار صفا برد . او به دنبال من فرستاد ، بنابراین سه نفر شدیم . آن مرد به من گفت : اى فرزند رسول خدا ، خوش آمدى ; سپس دستش را بر سرم گذاشت و گفت : اى امین خدا پس از پدرانت ، خدا خیر تو را زیاد گرداند ! (آن گاه رو به پدر کرده ، عرض نمود :)اى ابو جعفر ! اگر مى خواهى سخن بگو، وگرنه من سخن بگویم، اگر مایلید بپرسید و گرنه من بپرسم . اگر مى خواهید، من اخبارى بگویم تا تصدیقم کنید و گرنه (از شما بشنوم و) تصدیق کنم !

پدر فرمود : من هم همین را مى خواهم . مرد گفت : اگر از من مى پرسى ، مبادا به زبان چیزى بگویى اما در دلتان مقصود دیگرى داشته باشى ] = توریه و تقیه نکنید [ ! پدر فرمود : کسى این کار را مى کند که دو نظر و رأى دارد و یکى بر عکس دیگرى است ، اما خدا ابا دارد علمى داشته باشد که در آن اختلاف هست. مرد عرض کرد : درخواستم همان بود که گفتم . درباره مطالبى توضیح بفرمایید که در آن اختلاف نیست ، چه کسى آن را مى داند ؟! پدر فرمود : تمامى دانش نزد خداى بلند مرتبه است اما آنچه که باید بندگان بدانند ، نزد اوصیا(علیهم السلام) است .

مرد عمامه اش را باز کرد و درست نشست و در حالى که صورتش از شادى مى درخشید ، گفت : همین پاسخ را مى خواستم و براى شنیدن این گونه جواب ها خدمت شما رسیدم . مى دانستم دانشى که در آن اختلافى نیست ، نزد اوصیا یافت مى شود اما چگونه آن را آموخته اند ؟! فرمود : چنان که رسول خدا آموخته بود ، اما آنچه را که رسول الله مى دید ، اوصیا نمى بینند ، چون ایشان پیامبر بود ، و اوصیا « محدَّث »(1) هستند . پیامبر از محضر خدا وحى دریافت مى کرد اما اوصیا دریافت نمى کنند .
ـــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ یعنى فرشتگان با آنان سخن مى گویند اما دیده نمى شوند .

مرد عرض کرد : درست فرمودى ، اى فرزند رسول الله ! پرسش مشکلى دارم: درباره این دانش بفرما ، چرا همان گونه که براى رسول الله پیش مى آمد ، اکنون رخ نمى دهد ؟! پدرم خندید (1) و فرمود : خدا کسى را بر علمش آگاه مى کند که قلبش با ایمان اطمینان یافته است ، چنان که بر رسول الله شرط و حکم کرد که بر آزار قومش ، شکیبایى کند و جز به دستور خدا با آنان جهاد ننماید . و رسول خدا آنقدر امور را پنهان کرد تا بالاخره وحى رسید که: « آنچه را بدان مأمورى ، آشکار کن و از مشرکان روى برتاب » ( حجر/94 ) .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ  (چون سؤال سختى نبود ، یا مى دانست که پرسشگر درصدد امتحان کردن امام است)

سوگند به خدا ! اگر مأموریتش را پیش از نزول آیه آشکار مى کرد هم در امن و امان بود اما چون اطاعت خدا را در نظر داشت و از مخالفت با او پروا داشت ، خویشتن دارى کرد . دوست دارم بدانى دانشى که در آن اختلافى وجود ندارد ، همراه « مهدى » امت است . در زمان او ، فرشتگان میان آسمان و زمین با شمشیرهاى آل داوود ، روح کافران مرده را عذاب مى دهند و روح افراد زنده اى که مانند آنها هستند، بدیشان ملحق مى شود.

سپس امام شمشیرى بیرون آورد و فرمود : ببین ! این یکى از آن شمشیرهاست . و افزود : سوگند به خدایى که محمد(صلى الله علیه وآله) را براى آدمیان برانگیخت ، (مطلب همان است که گفتم) !

در این هنگام مرد عمامه اش را برداشت و گفت : من الیاسم . درباره آنچه از شما پرسیدم و راجع به خود گفتم ، ناآگاه نبودم اما دوست داشتم این حدیث بماند و باعث دلگرمى یارانت باشد . . .

در آخر حدیث آمده است : مرد (= الیاس)گفت : گواهى مى دهم شما دارنده حکمتى هستید که در آن شک و شبهه اى نیست . [امام مى افزاید :] سپس برخاست و رفت و دیگر او را ندیدم .

به نقل از همین منبع ، بحار الأنوار  روایت را آورده است که شاید بهترین نصّ درباره حیات الیاس(علیه السلام)باشد ، اما در حاشیه بحار آمده است : « حسن بن عباس بن حریش » راوى ضعیفى است که به حدیثش اعتنا نمى شود . شیخ نجاشى در کتاب رجال خود  از وى نام بُرده و مى گوید : « بسیار ضعیف است . نگاشته اى در فضل « إنّا أنزلناه . . . » دارد اما احادیث کتاب سست ، و با الفاظ و عباراتش ، مضطرب است » . خلاصة الرجال مى نویسد که ابن غضائرى مى گوید : وى ابو محمد است و ضعیف مى باشد . از ابو جعفر(علیه السلام) در فضیلت « إنا أنزلنا . . . » روایاتى را در یک کتاب جمع کرده است اما عباراتى فاسد دارد . ظاهرش گواهى مى دهد که روایات جعلى است . بدین راوى اعتنا نشده و احادیثش نوشته نمى شود .
 

برگرفته از: موعود

 


mahdimouood.ir