- admin
- Monday 16 June 14
- 17:44
- ۰ نظر
در این مقاله به توضیح مختصری راجع به تصوف اسلامی و ایرانی و سپس معرفی فرقهی نقشبندیه خواهیم «گرایش های زاهدانه و عرفانی از زمان پیامبر (ص) در اسلام پدیدار شد و از آنگاه باز در سراسر دنیای اسلام عمومیت یافت. این گرایش ها در آغاز پیدایی بیشتر به شیوه های انفرادی و سازمان نیافته پدیدار می شد. سپس چنان شد که نام تصوف بیشتر جریان های سازمان یافته زاهدانه و عرفانی در مذهب اهل تسنن و گاه اسلام شیعی را در بر گرفت...» (مادلونگ: 1377: 71)
«تصوف طریقتی روحانی است و چون هر مذهب و طریقه دیگری آغاز ساده ای داشته و بمرور زمان و رنگ پذیرفتن از افکار و آراء دیگران دگرگون و منبسط شده است» (دشتی: 1362:141) تصوف را باید به سه دسته و سه ناحیه تقسیم کرد:
1. تصوف عراق و جزیره که از تعلیمات نصارای نستوری و یعقوبی و صابئین و اصول مرقیون و ابن دیصان و هرمس متأثر شده بود؛
2. تصوف مصر و شام و مغرب و اندلس که برگرفته از تعلیمات افلاطونیان جدید و یهود و حکمای اسکندرانی بود؛
3. تصوف ایران و هند که برگرفته از تعلیمات ایرانی زردشتی و مانوی و بودایی هندی بود.
در معنای کلمه تصوف و وجه تسمیهی آن، دلایل بسیاری مطرح شده است که معروفترین آن، به پیشینهی تصوف عراق باز می گردد. ترسایان عراق و جزیره، در سواحل دجله و فرات، به دسته های بسیار منقسم شدند و بسیاری از آن ها در اواخر عهد ساسانی و صدر اسلام، ترک دنیا کرده و در صومعه به ریاضت مشغول گشتند. از جمله ریاضت های آنان، پوشیدن لباس پشمین (صوف) زبر و خشن بود. (نفیسی: 1343: 34) از نظر زرین کوب، صوفیان به عنوان نشانه ای از فقر دینی خود، جامه های پشمین خشن به تن می کردند، (زرین کوب: 1383: 38) از نظر عبیدالله احرار هم، «سرّ و حکمت آنکه ارباب سلوک و اهل الله جامه های پشمین و خرقه های مرقّع اختیار می کرده اند... آن است که اهل عرف و عادت از همنشینی ایشان استنکاف نمایند و محترز شوند تا به سبب مصاحبت نسبتِ جمعیت مفقود نگردد.» (نوشاهی: 1380: 149) ولی به گفتهی خواجه محمد پارسا، اهل حقیقت برای تواضع و ستر حال، صوف پوشیده اند و «شرط مرقّعه آنست که، از برای خفّت و فراغت سازد، و چون اصلی باشد، هر کجا پاره شود، رقعه ای بران گذارد...» (پارسا: 1381: 422-423) به هر حال همین اشتراک صوفیان در استفاده از جامه های پشمین یا خرقه و در معنا همان صوف، سبب شد که مردان ایشان به صوفی و زنانشان به صوفیه مشهور گردند. (نفیسی:1343: 34) با رواج این موضوع، کم کم عنوان صوفی و متصوفه و تصوف، به عنوان کلماتی برای بازشناسایی افرادی که به این مسلک بودند، متداول گردید. به طوری که خواجه پارسا می گوید: «صوفی نامی است مر کاملان ولایت و محققان اولیا را به این نام خوانند. و متعلقان و طالبان ایشان را متصوّف گویند.» (پارسا: 1381: 416)
لازم به ذکر است که عده بسیاری هم واژهی صوفی را برگرفته از کلمهی صفا می دانند. تنویر دل را صوفیان صفا می خوانند. (زرین کوب:1383: 37) از نظر پارسا، صوفیان، «... اخلاق و معاملات خود را مهذّب کردند، و از آفات طبیعت تبرّی جستند، مر ایشان را صوفی خواندند...و صفا را اصلی و فرعی است؛ اصلش انقطاع دل است از اغیار، و فرعش خلوّ دست از دنیای غدّار.» (پارسا:1381: 415) رودباری، با درایت، معنای صوف و صفا را با هم به کار برده است. از او پرسیدند «صوفی کیست؟ گفت: کسی است که بر صفا صوف بپوشد با هوی و هوس بستیزد، دنیا را پشت سر خود قرار دهد و بر طریق محمد مصطفی سلوک نماید». (کیائی نژاد: 1366: 80)
تصوف ایرانی:
سعید نفیسی در مورد ریشه های ایجاد تصوف در ایران معتقد است که آیین بودایی یکی از سرچشمه های الهام تصوف ایران است. (نفیسی:1343: 20) مرکز تصوف ایران، خراسان و منشأ آن شهر بلخ، مرکز بودائیان است. (نفیسی:1343: 197) به طوری که پیشوایان تصوف ایران، سه تن بلخی بوده اند: ابواسحاق ابراهیم ادهم (متوفی 161 یا 166 ق)، ابوعلی شقیق بن ابراهیم (متوفی 174 ق) و ابوعبدالرحمن حاتم اصم (متوفی 237 ق) (نفیسی:1343: 34-35) بوداسف یا همان بودا، بدون آموزگار و راهنما، به روش طبیعی و با لطف خدایی، به حقیقت و معرفت رسید و این همان اصل کشف و شهود در تصوف ایران است. (نفیسی:1343: 13)
محرک شکل گیری تصوف ایرانی، آیین مانویت است. محرک عمدهی ظهور مانی، امتیازات طبقاتی و برتری نژادی بود و دین مانی واکنشی از سوی مردم تحقیر شده به کسانی که خود را نجیب تر می دانستند، محسوب می شد. بنابر این در آیین مانوی، برتری تنها بسته به عبادت و ریاضت و ارتقاء در درجات روحانی بود که همین مفاهیم در تصوف ایرانی تداعی گردید. (نفیسی:1343: 100) چنانچه هفت درجهی سلوک در تصوف ایرانی، همان درجت معنوی مانویت است. (همان، ص 35) بر این اساس، تصوف به صورت نوعی اعتراض علیه جامعهی به هم ریخته، سنت گرا و عقل گرای اموی به وجود آمد. (زرین کوب:1383: 29) پس، تصوف در آغاز واکنشی در برابر حکومت امویان بوده است. ایرانیان در برابر بیدادگری تازیان، سعی کردند مسلکی را رواج دهند که همهی ستم کشیدگان از دستگاه خلافت، آن را بپذیرند و با هم متحد شوند. مهم ترین مقصود آنان هم، اعراض از مخلوق و اتصال به خالق بود. (نفیسی:1343: 193) فقر اختیاری صوفیان، که راهی برای رسیدن به آرامش بود، مردم ستم کشیده را جلب می نمود. (زرین کوب:1383: 75) البته باید توجه داشت که صوفیان، تا قبل از دورهی تیموری، هیچگونه دخالتی در سیاست و تعارضی با حکومت نداشتند و هرگز برای دولت های حاکم به عنوان یک اخلالگر به حساب نمی آمدند؛ بلکه در اغلب موارد، حکومت ها از قدرت معنوی ایشان، در جهت استحکام موقعیت خود بهره می گرفتند.
عامل دیگری که در شکل گیری تصوف ایرانی مؤثر بوده، فشارهای مذهبی می باشد. صوفیان نمی توانستند نیاز های دینی خود را در چارچوبه های سنتی و فکری و متعارف اسلامی برآورده کنند. (زرین کوب:1383: 36) سختگیری های فقیهان و محدثان قشری که شریعت را دستمایهی کسب مال و جاه ساخته بودند، مردم را به سوی تصوف کشانید؛ چرا که صوفیان با همهی ورع و تقوای خود، اصل تسامح را رعایت می کردند. (دشتی:1362: 143) صوفیان طرفدار تأکید بر افعال دل بودند و این برای مردمی که فرصت آداب وسواس آمیز مذهبی فقها را نداشتند، جاذبهی بیشتری داشت. (زرین کوب:1383: 75-76)
جنبه های خاص تصوف ایران عبارتند از:
1. بیشتر جنبهی طریقت داشته و کمتر با شریعت پیوند داشته است.
2. خانقاه و آیین و رسوم آن مخصوص به تصوف ایران بوده است.
3. بحث رقص و سماع و دست افشانی تنها در تصوف ایران مطرح بوده است. (نفیسی:1343: 103-104)
در پایان این بخش باید گفت، در ابتدای امر، تفاوتی میان یک صوفی و یک زاهد وجود نداشت. در اواخر قرن دوم هجری بود که این گوشه گیران منزوی، عنوان صوفیه یافتند. از قرن سوم هجری، تصوف بنیان و اساس ثابت یافت و اصطلاحات مخصوص آن شکل گرفت و اصولی برای صوفیان به وجود آمد و کم کم مریدانی به دور مشایخ بزرگ جمع شده و فرقه های مختلف تصوف را تشکیل دادند. (واعظ کاشفی:2536: 26-28) در قرن هفتم هجری تصوف ابن عربی و طریقهی مغرب از سوریه و عراق وارد ایران شد و با تصوف خراسان و ماوراءالنهر ممزوج گشته و تصوف ایران رنگ تازه ای به خود گرفت. (نفیسی:1343: 79-80) با حملهی مغول و افزایش اعتقاد مردم به تقدیر آسمانی، گسترش فرق تصوف تسریع گردیدتا جایی که در عهد تیموری نفوذ تصوف در جامعه، به اوج خود رسید.
کلیات نقشبندیه
نقشبندیه گسترده ترین فرقهی تصوف:
تعابیر مختلفی در مورد نقشبندیه بیان شده که در زیر به تعدادی از آن ها اشاره شده است:
نقشبندیه از «امهات سلاسل صوفیه» می باشد. (سیدین، 1387، ص 332) این طریقت، «یک جریان اصلاحی در دین و تصوف» بود. (بخاری: 1383: بیست و دو) نقشبندیه، اعتراضی بود به تصوفی که به جای معنای عرفان، به ظواهر و رسوم می پرداخت و پایگاه صوفیان چله نشین بیکار و درویشان یاوه گرد شده بود. (پارسای بخارائی: 1354: 10) سلسلهی نقشبندیه در طریقت معتدل و در شریعت متعصب بودند، (واعظ کاشفی، 2536، ص 35) «اعتدال در سلوک و سادگی در معیشت و فرهیختگی در باطن» سبب رواج این طریقت گردید (گلجان، 1383، ص 132) تا جایی که پیروان آن از ایالت چینی هانسو تا قازان و قفقاز و قسطنطنیه و از هند تا مصر و شام و ازبلخ و بخارا تا بصره و بغداد، پراکنده گشتند. (بخاری:1383: هفده) حتی تا امروز نیز «نقشبندیه طریقتی است که در تمام وعالم اسلام گسترده است... و بین طریقت و شریعت به موازنه کاملی معتقد است...» (الگار، خرداد 1387، شماره 27)
سلسلهی نقشبندیه را از عهد ابابکر تا بایزید، صدیقیه، از بایزید تا عبدالخاق غجدوانی، طیفوریه، از غجدوانی تا خواجه بهاءالدین، خواجگان و از خواجه بهاءالدین به بعد نقشبندیه می نامند. (همان، صص 64-65) در واقع عنوان نقشبندیه، از قرن دهم به بعد برای این فرقه رایج شد. انتساب عنوان صدیقیه برای ابتدای سلسلهی نقشبندیه اشتباه است، چرا که در قرون نخستین اسلامی، اصلا مشرب تصوفی وجود نداشته است که نامی داشته باشد. (پارسای بخارائی:1354: 28) گفته شده به دلیل این که همهی مشایخ این طریقت، عنوان خواجه داشته اند، این سلسله به خواجگان مشهور بوده است. (صفا، ج 4، 1378، ص 76) پس از سقوط خاندان احرار، حوزهی تبلیغی نقشبندیه به هند انتقال یافت. در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری، پیشوای این طریقه در هند، شیخ احمد سرهندی، ملقب به مجدد الف ثانی (متوفی 1032 ق) بوده که از آن پس نقشبندیان هند به مجددی معروف شده اند و این طریقه از هند به افغانستان رفته است. پیشوای نقشبندیان ماوراءالنهر، در قرن یازدهم، ابواسحاق جویباری بوده و طریقهی جویباری این سرزمین منسوب به اوست. شعبه ای از طریقت نقشبندیه، در قرن هشتم هجری به خلوتیه معروف شده و به آسیای صغیر و کردستان رفته است و از قرن دوازده هجری به بعد که خالد شهروزی (متوفی 1242 ق) پیشوای نقشبندیان کردستان گشته، به طریقهی خالدی مشهور شده است. بکتاشیان و دمرداشیان آسیای صغیر و سوریه و مصر نیز پیرو تعلیمات نقشبندیه بوده اند. نقشبندیه به شمال آفریقا هم راه یافته و هم اکنون در میان اعراب، زنگیان و سیاه پوستان آفریقا وجود دارد. (نفیسی:1343: 97-98) سلسله های باقیه، حسنیه، زبیریه و مظهریه نیز از شعب نقشبندیه محسوب می شوند. (سیدین، 1387، ص 325)
وجه تسمیه نقشبندیه:
وجه تسمیه های بسیاری برای عنوان سلسلهی نقشبندیه بیان شده است که به برخی از آنان اشاره می شود:
1. به واسطهی شغل پدر بهاءالدین که کمخاباف (اطلس باف) و نقشبند بوده است، این عنوان را یافته اند؛
2. چون حرفهی پدر شیخ بهاءالدین، سرسلسلهی این طریقت، کنده کاری در فلز بوده است؛ (کیایی نژاد، 1366، ص 244)
3. چون تأثیر روحانی اذکار مشایخ نقشبندی، در قلب مریدان نقشی جاودان بر جای می گذارد؛
4. شیخ بهاءالدین از کثرت ذکر به مرتبه ای رسیده بود که ذکر تهلیل در قلب وی نقش می بست؛ (سیدین، 1387، ص 332) 5. نقشبند نام دهی است که بهاءالدین در آن متولد شده است؛
6. «ذکر خفیه چون بند است و تأثیر آن در قلب سالک و مرید، چون نقش که در اثر ممارست و دوام و استغراق در ذکر، کم کم در قلب مرید نقش می بندد...» (واعظ کاشفی:2536: 37-39)
از تمام دلایل ذکر شده، آنچه صحیح تر و جامع تر می نماید، نظر دکتر شکاری نیری است با محتوای این که: «نقشبندی حرفه ای در قدیم بود که عمدتا به نقاشی کردن و نقش انداختن اطلاق میشده است. این حرفه در هنرهای مختلف اعم از بافندگی، معماری، نقاشی، کتاب آرایی... رایج بوده است و سران نقشبندیه نیز به دلیل دارا بودن زیر مجموعه هایی از حرف فوق، به این نام منتسب شده اند...» (شکاری نیری، خرداد و تیر 1385)
سلسله نسب نقشبندیه:
سلسلهی معروفیه که به ابومحفوظ معروف بن فیروزان کرخی بغدادی (متوفی 200 ق) منسوب بود، به چهارده سلسله منشعب گردید که نقشبندیه دهمین زنجیرهی آن است. (بخاری:1383: پانزده و شانزده) ابو علی فارمدی، سر سلسله جدایی نقشبندیه از دیگر فرق تصوف است. (واعظ کاشفی:2536: 40) نقشبندیه سه سلسله نسب برای خود مطرح کرده اند که هر سه از شخصیت فارمدی به بعد مشترک هستند. این سه سلسله نسب عبارتند از:
1. سلسله الذهب که از امام هشتم به معروف کرخی واز او به جنید به ابوعلی رودباری به ابوعلی کاتب به عثمان مغربی ابوالقاسم گرگانی به ابوعلی فارمدی به خواجه یوسف همدانی و در نهایت به خواجه عبدالخالق غجدوانی می رسد.
2. سلسلهی علویه که از رسول اکرم «صلی الله علیه و اله و سلم» به امام علی «علیه السلام» و از ایشان به حسن بصری به حبیب عجمی به داوود طایی به معروف کرخی و پس از چند شخصیت به ابوعلی فارمدی می رسد.
3. سلسلهی صدیقیه که از رسول اکرم «صلی الله علیه و اله و سلم» به ابوبکر صدیق به سلمان فارسی به قاسم بن محمد بن ابی بکر به امام صادق «علیه السلام» به بایزید به ابوالحسن خرقانی و سرانجام شیخ ابوعلی فارمدی می رسد. (سیدین، 1387، 333) نقشبندیه از میان سه سلسلهی ذکر شده، سلسله نسب صدیقیه را ترجیح می دادند و دلیل آن را کوتاهی و شمول بر نسبت های روحانی قلمداد می کردند. (بخاری:1383: بیست و پنج) اما پر واضح است که برگزیدن این سلسله، برای صوفیان سنی مذهب متعصبی چون نقشبندیه، بهترین گزینه بوده است.
در میان سلسله های تصوف اسلامی، تنها نقشبندیه است که نسب خود را به ابوبکر می رساند، (مدرسی چهاردهی: 1360: 76) اما با اندکی تأمل مشخص جعلی بودن این سلسله نسب مشخص می شود:
1. نسب اکثر فرقه های صوفی به امام علی «علیه السلام» می رسد و رسیدن نسب به ابوبکر، مسئله ای جدید است؛
2. بی شک ارادت سلمان فارسی به پیامبر «صلی الله علیه و آله وسلم» و علی «علی السلام» بیش از ابوبکر بوده است؛
3. در زمان سلمان فارسی، قاسم بن محمد طفلی صغیر بوده و قابلیت درک محضر سلمان را نداشته است؛
4. چنین چیزی ممکن نیست که امام جعفر صادق «علیه السلام» با وجود افضلیت پدرش، از قاسم بن محمد ابی بکر پیروی کرده باشد؛ (واعظ کاشفی:2536: 53-57)
5. ازنظر زمانی، خرقانی بایزید را ملاقات نکرده و مرید ابوالعباس قصاب آملی بوده است. بایزید هم امام صادق «علیه السلام» را دیدار نکرده است. به نظر صاحب روضات، احتمالا بایزید بسطامی خدمت ابوجعفر جواد «علیه السلام» رسیده است و ناقلین ابوجعفر را با جعفر اشتباه گرفته اند. نیز ممکن است بایزید، مرید جعفر کذاب بوده باشد نه جعفر صادق!! (مدرسی چهاردهی:1360: 69-71)
سر سلسلگان نقشبندی:
1. ابوسلیمان داوود نصر طائی (متوفی 165 ق): او از شاگردان ابوحنیفه بود و در علم و فقه درجهی بالایی داشت. وی پس از مدتی عزلت اختیار کرد. (جامی، 1336، ص 41)
2. معروف کرخی (متوفی 200 ق): پدر او به نام فیروز، دربان امام علی «علیه السلام»، توسط ایشان به اسلام گرویده بوده است. (همان، ص 39)
3. ابوالحسن سری سقطی (متوفی 253 ق): وی مرشد جنید بغدادی و از مشاهیر محققان صوفیه بود. گویند در آغاز کار تجارت داشته و به سبب عروض حال و جذبه، همه دارائی خود را به فقرا بخشیده است. در بغداد به سن 98 سالگی درگذشته است. (همان، ص 53)
4. بایزید بسطامی (متوفی 261 ق): بایزید از صوفیان عاشق پیشه و اهل ذکر و خلوت بود و به عدم رعایت شرع و ادای شطحیات معروف. وی فردی فقر پیشه و پیوسته در مشاهدهی دل بود. تعلیمات او سرشار از ریاضت است. بایزید همیشه خود را در معرض نکوهش خلق قرار می داد تا مبادا دچار غرور شود و از حق باز ماند. (سیدین، 1387، صص 75-78)
5. جنید بغدادی (متوفی 268 یا 269 ق): جنید از صوفیان نامی می باشد. اصل وی از نهاوند است. او معتقد بود حجاب دل خواص این است که اعمال خود را ببیند و طلب پاداش کند. (جامی:1336: 80-83) وی نه فقط مورد توجه صوفیان بوده بلکه آوازه او قرن ها بعد به گوش سیاحان خارجی رسیده به گونه ای که شاردن که در دوره صفویه از ایران دیدن کرده در مورد زندگانی او مطالبی را گزارش کرده است.(ر. ک. شاردن: 1372: ج 5: 1813)
6. ابو علی رودباری (متوفی 321 ق): " بغدادی بود و به مصر مقیم... صحبت جنید و نوری و ابن جلّا و این طبقه کرده بود و ظریفترین پیران بود..." (جنید شیرازی: 1328: 472)
7. ابوعلی کاتب (متوفی 341 ق): " صحبت ابوعلی رودباری و ابوبکر مصری و پیران دیگر کرده بود و بزرگ بود اندر حال خویش..." (فروزانفر، 1361، صص 73-75).
8. ابوعثمان سعید مغربی (متوفی 373 ق): او از شاگردان ابوحنیفه دینوریست. اصل وی از قیروان مغرب بوده ولی سال ها در مجاورت کعبه روزگار می گذرانیده است. سپس به نیشابور می اید و همان جا فوت می کند. (جامی:1336: 87)
9. ابوالقاسم گرگانی: " در وقت خود بی نظیر بود و در زمان خود بی عدیل..." (جامی:1336: 307) وی در سال چهرصد و چهل و یک هجری وفات یافت. (هدایت: 1373: 103)
10. ابوالحسن خرقانی (متوفی 425 ق): ابوالحسن در ظاهر تحت تربیت شیخ ابوالعباس قصاب آملی بوده و در باطن تحت تربیت بایزید بسطامی. (هدایت: 1344: 34) گفته شده ابوسعید ابوالخیر، ابوعلی سینا و ناصرخسرو قبادیانی با او صحبت داشته اند. از شاگردان معروف وی خواجه عبدالله انصاری می باشد. وفات ابوالحسن در خرقان بوده است. (حقیقت: 1372: 357)
نتیجه
هر چند کلمهی تصوف ریشهی عربی دارد و برگرفته از تاریخ اسلام است، ولی باید توجه داشت تصوف در ادیان دیگر هم وجود داشته است. البته تصوف اسلامی و به ویژه تصوف ایرانی، خصوصیات منحصر به فردی دارد که آن را از دیگر سلوک ادیان مجزا می سازد. فرق صوفیه، کمتر وارد مباحث سیاسی می شدند و بیشتر دنباله رو آداب و عادات طریقت خویش بودند. از مهم ترین فرقی که وارد مباحث مختلف سیاسی و فرهنگی جامعه شد، فرقهی نقشبندیه بود که تأمل در مراحل شکل گیری آن، جالب توجه است. این فرقه که همچنان نیز دارای طرفدارانی می باشد مشایخ بسیاری را پرورش داده است که نیاز است که جامعه علمی کشور با تیز بینی دقیق مراحل شکل گیری و گسترش این فرقه را مورد بررسی قرار دهد.
پینوشت:
1. مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منابع:
الگار، حامد (1387)؛ طریقت نقشبندیه،ترجمه داوود وفایی؛ مجله اطلاعات حکمت و معرفت،شماره 27.
بخاری، صلاح بن مبارک (1383): انیس الطالبین و عده السالکین، به تصحیح خلیل ابراهیم ساری اوغلی؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
پارسا، خواجه محمد (1381) فصل الخطاب، تصحیح جلیل مسگر نژاد؛ تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
پارسای بخارائی، خواجه محمد بن محمد (1354) قدسیه (کلمات بهاءالدین نقشبند)؛ تهران: کتابخانه طهوری.
جامی، مولانا عبدالرحمن بن احمد (1336)؛ نفحات الانس من حضرات القدس، تصحیح مهدی توحید پور؛ تهران: کتابفروشی محمودی.
حقیقت، عبدالرفیع (1372)؛ تاریخ عرفا و عارفان ایرانی از بایزید بسطامی تا نور علیشاه گنابادی؛ تهران: کومش.
دشتی، علی (1362): در دیار صوفیان؛ بی جا: جاویدان.
زرین کوب، عبدالحسین (1383): تصوف ایران در منظر تاریخی آن، ترجمه مجد الدین کیوانی؛ تهران: سخن.
سیدین، علی (1387): پشمینه پوشان (فرهنگ سلسلههای صوفیه)؛ تهران: نی.
شکاری نیری، جواد (1385)؛ حرفه نقشبندیه، فرقه نقشبندیه؛مجله کتاب ماه و هنر، شماره 94-93.
فروزانفر، بدیع الزمان (1361)؛ ترجمه رساله قشیریه؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
کیائی نژاد، زین الدین (1366)؛ سیر عرفان در اسلام؛ تهران: اشراقی.
گلجان، مهدی (1383)؛ میراث مشترک نظری اجمالی بر حوزه فرهنگ و تمدن شرق ایران و ماوراءالنهر از کوروش تا تیمور؛ تهران: امیر کبیر.
مادلونگ (1377): فرقههای اسلامی، ترجمه ابوالقاسم سری؛ تهران: اساطیر.
مدرسی چهاردهی، نورالدین (1360): سلسلههای صوفیه ایران؛ بی جا: بتونک.
نفیسی، سعید (1343): سرچشمه تصوف در ایران؛ تهران: چاپخانه اتحاد.
واعظ کاشفی، مولانا فخرالدین علی بن حسین (2536)؛ رشحات عین الحیات ج 1 و 2، تصحیح علی اصغر معینیان؛ تهران: بنیاد نیکوکاری نوریانی.
هدایت، رضاقلی خان (1344)؛ تذکره ریاض العارفین، به کوشش مهرعلی گرگانی؛ بی جا: کتابفروشی محمودی.
شاردن (1372)، سفرنامه، ترجمه اقبال یغمایی، تهران: توس
جنید شیرازی،معین الدین ابو القاسم (1328) شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار، حواشی و اضافات بقلم محمد بن عبد الوهاب قزوینی، ترجمه محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران: چاپخانه مجلس.
هدایت، رضا قلی خان (1373): فهرس التواریخ، تصحیح عبد الحسین نوایی و میر هاشم محدث، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی.
نظرات (۰)
هنوز نظری ثبت نشده است، اولین نظر را شما ثبت کنید!