«عهد» باطن همه اعمال و اقوال فردی و جمعی است؛ حتّی اگر بر پهنه هیچ کاغذ یا عهدنامه‌ای نیامده باشد. بی‌عهد هیچ حادثه‌ای اتّفاق نمی‌افتد. هیچ حرکت بزرگی به وجود نمی‌آید. آدمی می‌تواند عهد ببندد به‌همان‌سان که می‌تواند عهد بگسلد؛ یعنی قدرت اختیار، این امکان را برای او فراهم آورده است. هریک از فرهنگ‌ها و تمدّن‌های سترگ نیز صورت بیرونی «عهد»ی خاصّند که با مطالعة جدّی (و نه سرسری که موجب بروز غفلت و یا شیفتگی شود) در آن فرهنگ یا تمدّن کشف می‌شوند و ماهیت و باطن آن فرهنگ یا تمدّن را نشان می‌دهند.


عهد چیست؟
«عهد» باطن همة اعمال و اقوال فردی و جمعی است؛ حتّی اگر بر پهنة هیچ کاغذ یا عهدنامه‌ای نیامده باشد. بی‌عهد هیچ حادثه‌ای اتّفاق نمی‌افتد. هیچ حرکت بزرگی به وجود نمی‌آید. آدمی می‌تواند عهد ببندد به‌همان‌سان که می‌تواند عهد بگسلد؛ یعنی قدرت اختیار، این امکان را برای او فراهم آورده است.
هریک از فرهنگ‌ها و تمدّن‌های سترگ نیز صورت بیرونی «عهد»ی خاصّند که با مطالعة جدّی (و نه سرسری که موجب بروز غفلت و یا شیفتگی شود) در آن فرهنگ یا تمدّن کشف می‌شوند و ماهیت و باطن آن فرهنگ یا تمدّن را نشان می‌دهند.
«عهد»، فصل‌الخطاب حیات فردی و جمعی مردم در پهنة خاک است و از همین جاست که می‌توان به راز تعالی و اوج گرفتن یا زمین‌گیر شدن بسیاری از اقوام پی برد.
اگر به آنچه در جهان پیرامون ما می‌گذرد و حتّی آنچه دربارة عوالم ناپیدا و پنهان گفته شده است، بنگریم، به حقیقت درخواهیم یافت که از روز ازل و اوّل، همه چیز با «عهد» آغاز شده است. زندگی و حرکت آدمی بر پهنة خاک، بی‌عهد، فاقد معنی است؛ امّا اینکه با چه چیز یا چه کسی عهد منعقد شده، سخن دیگری است. رفت و آمد نسل‌ها و سرزندگی دوبارة طبیعت نیز خود انعکاس عهدی است که نو می‌شود.
تجدید عهد با اسم حیّ، زندگی دوباره را در رگ طبیعت جاری می‌سازد. همان‌که فقدانش موجب پژمردگی و افسردگی و انجماد می‌شود.
طبیعت در بهار، عهد تازه می‌گرداند و نشاط مثل خونی گرم و تازه در رگ زمین و گیاه و جانور می‌دود تا سرزندگی و شادابی موجب برخورداری همگان از خوان گستردة زمین شود؛ گویا جملگی ریزه‌خوار این تجدید عهدند.
در داستان آفرینش، مبتنی بر آنچه که با زبان شاعرانه و رمزگونه از میان متون دینی و روایی به ما رسیده، لزوم بستن عهد و میثاق به روشنی ذکر شده، چنان‌که در «قرآن» آمده است:
«پروردگار تو از پشت آدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری!»1
این عهد و میثاق در نزد اهل معرفت به «میثاق فطرت» مشهور است و خداوند واسپس خلقت آدم(ع)، از همة فرزندان او که تا روز قیامت متولّد می‌شوند (در عالم ذر)، عهدی گرفته تا معترف شوند که خالقشان یکتا خداوندگار هستی است.
وقتی زراره از امام محمّد باقر(ع)، در این‌باره سؤال می‌کند، حضرت می‌فرمایند:
از پشت آدم، نژادش را تا روز قیامت درآورد و مانند مورچگان خارج شدند. سپس [خداوند] خود را به آنها معرفی کرده و وانمود، و اگر چنین نمی‌کرد، هیچ‌کس پروردگارش را نمی‌شناخت.
رسول خدا(ص)، می‌فرماید:
نوزاد بر همین فطرت متولّد می‌شود؛ یعنی خدای عزّوجلّ را خالق خود می‌داند.2
اهل معرفت این میثاق را «عهد امانت» می‌شناسند، پیمانی ازلی برای بندگان در تحمّل بار امانت، و به قول حافظ:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
این عهد، ازلی چنان‌که فرمود:
«ألم أعهد الیکم یا بنی‌آدم3، ألست بربّکم قالوا بلی؛4
اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم، آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا.»
خواجه عبدالله انصاری نیز در «کشف‌الاسرار» به همین موضوع اشاره دارد:
روز اوّل در عهد ازل قصه‌ای رفت میان جان و دل. نه آدم و حوا بود، نه آب و گل. حق بود حاضر و حقیقت حاصل.5
در بسیاری از روایات مسلّم وارد شده از سوی ائمة معصومان(ع)، ذکر شده است که خداوند در عالم میثاق، از آدم(ع) و همة بندگان و مخلوقات بعد از آدم، دربارة وحدانیّت خود، نبوّت نبیّ‌اکرم(ص) و ولایت علی(ع) و اهل‌بیتش(ع) پیمان گرفت؛ چنان‌که از قول حضرت امام محمّد باقر(ع) آمده است که:
خداوند پس از اقرار گرفتن از بندگان دربارة خدای عزّوجل، آنها را به اقرار به پیغمبران دعوت کرد. برخی اقرار کردند و برخی انکار ورزیدند. آنگاه به ولایت ما دعوتشان فرمود.6
و شاید از همین روست که در لسان ائمة معصومان(ع)، ولایت به عنوان رکن پنجم از ارکان دین اعلام شده است.
امام محمّد باقر(ع)، فرمود:
اسلام روی پنج پایه نهاده شده است:
نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و آن‌گونه که برای ولایت [در روز غدیر خم یا در عالم میثاق] فریاد زده شده است، برای هیچ چیز دیگر فریاد زده نشد.7
زراره می‌گوید به حضرت امام محمّد باقر(ع)، عرض کردم: کدامیک از اینها برتر است؟ فرمود:
«ولایت برتر است؛ زیرا ولایت کلید آنهاست و شخص والی دلیل و راهنمای آنهاست.»8
و فرمودند:
اگر مردی شب‌ها را به عبادت به پا خیزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود و امر ولایت ولیّ خدا را نشناسد تا از او پیروی کند؛ برای او از ثواب خدای عزّوجلّ حقّی نیست و او از اهل ایمان نباشد.9
فرزندان آدم(ع)، جملگی بر این عهد و میثاق متعهّد شدند که ولایت محمّدبن عبدالله(ص)، و والیان منتخب پس از او را پاس دارند تا از جمله رستگاران باشند.
نام محمّد چو زد بر سر ایوان عرش
کرد ملک سجده بر آدم خاکی تبار
اقرار به ولایت، آدم(ع)، را در مقام قرب جنّت ساکن ساخت و پیامد آن تکلیفی آشکار شد که متضمّن حضور در بهشت قرب بود.
عهد یک سوی این ماجرا بود و پاسداری از آن، سوی دیگر. گویی آدمی پای بر عرصه نهاده بود که بار سنگین و طاقت‌فرسای پاسداری از عهد را به سرمنزل مقصود برساند، تا در زمرة ابرار، پای در بهشت قرب و حضور نهد و شاهد انعام و زیبایی‌های این پاسداری امانت باشد؛ چنان‌که در قرآن آمده است:
«إنّا عرضنا الأمانة علی السّموات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان؛10
همانا ما عرضه داشتیم امانت را به آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها، امّا آنان از پذیرش سرباز زدند و انسان آن را حمل کرد.»
عهد ازلی آدم(ع) و فرزندان او تا ابدالاباد، میثاقی فطری و تنیده در جان شد تا چونان خون در رگ‌های آنها جاری باشد؛ به همان‌سان که همة آنچه در صورت اعمال، آدمی بدان مکلّف شد، خود تذکاری مستمر بود تا هماره فرزندان آدم جایگاه و مقام خویش را در نسبت به ذات حضرت باری، عالم ملک و برگزیدگان درخور و شایسته‌اش بدانند و با درک سنّت‌های لایتغیّر خداوند، خود را از افتادن در وادی‌های پرخطر و هولناک دوری و حرمان و هلاکت، رهایی بخشند. از همان زمان بود که گوئیا آدمی به اجمال، همة آنچه را که باید بداند، دانست:
1ـ خداوندگار هستی از سوی آدم و ذریّه‌اش، او را به اجمال، دانای بسیاری از حقایق ساخت:
«و علّم آدم الأسماء کلّها.»11
از همین‌جا بود که همة انبیا(ع) تنها متذکّرانی بودند که علم و عهد فراموش شده رامتذکّر می‌شدند، نه آنکه خالق و مبدع آن‌همه باشند. این فرستادگان، بشیر و نذیر بودند که به حکم خداوند در میان همة امّت‌ها حضور داشتند:
«و إن من أمّة إلّا خلا فیها نذیر؛12
هیچ امّتی نبود، جز اینکه بیم‌دهنده‌ای از میان آنها بود.»
2ـ پروردگار عالم، آدم(ع) و همة آنچه را بر او وارد آمده است، چونان نمونه‌ای ازلی فراروی انسان قرار دارد تا امکان درک و دریافت همة آنچه که او را به مهلکه درمی‌اندازد، برایش فراهم نماید.13
3ـ و همة بودن و نبودنش را در گرو عهدی نهاد که می‌توانست سرنوشت او را در همة برهه‌های حیات در گسترة خاک تعیین کند. از همین رو، همة آنچه که از بدو خلقت آشکار شده، همة فرهنگ و تمدّن‌هایی که آمده و رفته‌اند، همة تباهی‌ها و زیبایی‌های مخلوقات آدمی، همة شکوه و همة ذلّت‌ها، همه و همه تابع عهد بستن‌ها و عهد گسستن‌های نسل‌های پی در پی آدمی در عرصة خاک هستند.
همة منابع و متون دینی و اقوال بزرگان دین، حکایت از این دارند که آدم(ع)، نه تنها از طریق دریافت و درک حضوری و شهودی، ناظر و متذکّر حقیقت هستی و مبدأ آفرینش شدند؛ بلکه این درک به اجمال در صفحه و لوح قلب و روح او چنان حک شد که می‌توانست در هر زمانی و بی‌مدد هیچ معلّمی، تنها با نگاهی پیراسته از غرض به عوالم پیرامون، پی به گوهرهای گرانبهایی برد که حامل آنها بود. اگرچه خالق او از روی لطف، معلّمانی را از میان فرزندان آدمی مبعوث ساخت تا متذکّر مخلوقاتی شوند که داغ نسیان و غفلت را با خود داشتند و از همین رو او را «انسان» یعنی انس گیرنده و مستعدّ نسیان و فراموشی نامید.
دربارة داستان خلقت آدم(ع) و آنچه که بر او گذشته است، از امام رضا(ع) روایتی بلند نقل شده است:
«...آدم(ع) پس از آنکه اکرام داشته شد و مسجود ملائک گشت و پای در جنّت نهاد، در نفس خود پرسید: آیا خداوند بشری برتر از من خلق کرده است؟ خداوند تبارک و تعالی به او ندا در داد که: ای آدم! سر خود را بلند کن و بر ساق عرش بنگر!
آدم سر بلند کرد، مکتوبی را بر عرش دید که بر آن نوشته بود:
«لااله‌الاالله، محمّد رسول‌الله، علیّ‌بن‌ابی‌طالب امیرالمؤمنین، و زوجه فاطمة سیّدة نساءالعالمین و الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة» آدم(ع)، گفت: «یا ربّ اینان کیانند؟» خداوند گفت:
«آنان از فرزندان تواند و از تو و همة مخلوق من برترند که اگر آنان نبودند، تو را و جنّت و نار و آسمان و زمین را خلق نمی‌کردم. هشدار که با چشم حسد بر آنها ننگری که از جوارم دور خواهی شد. آدم با چشم حسد بر آنها نگریست و در دل تمنّای جایگاه آنان کرد. پس شیطان بر او چیره شد تا آن هنگام که از درختی که نهی شده بود، خورد. چنان‌که بر حوا مسلّط شد، آنگاه که با چشم حسد بر جایگاه حضرت فاطمه نگریست. او هم از درختی که نهی شده بود، خورد. پس هر دو از جنّت رانده شدند و بر پهنة زمین هبوط کردند.»14
آدمی برای قبول امانت خلق و برای حراست از عهد خداوندی برگزیده شده بود و آن‌همه تجهیز و نفخة روح و تعلیم اسماء و اکرام خداوندی که در حقّ آدم(ع)، بیان شده و فرمود:
«فتبارک الله أحسن الخالقین»15
جز برای قبول مأموریتی بزرگ و یگانه نبود.
آدمی یگانه موجودی بود که همة قوای لازم را برای انجام مأموریت محوّله داشت؛ امّا انجام آن‌همه در گرو بستن عهد بود. تضمینی قلبی که موجب ارتباط آدمی با خداوند تبارک و تعالی و گسست آن، موجب دوری و حرمان می‌شد.
اگرچه آدم(ع)، خود مصطفی و برگزیده بود، امّا بین او تا نیل به مقام لولاک16 چنان‌که در مقام حضرت نبیّ‌اکرم(ص)، آمده و مقیم شدن در کوی قاب قوسین أو أدنی17 فاصله‌ای بس دراز بود.
آنچه آدم(ع)، بر ساق عرش می‌دید، مکتوب بلندی بود که او را متذکّر وجهی از حقیقت عهد می‌ساخت. عهد و میثاق خداوند دربارة ولایت کسانی که در حقّشان خطاب لولاک آمده بود و او در آستان حضرت ربّ جلیل، شاهد نام برگزیدگانی شد که به ارادة حق، از حیث رتبه، برتر و رفیع‌تر بودند و شایستة بلامنازع خلافت الهی بر عرصة خاک؛ چنان‌که از امام جعفر صادق(ع)، منقول است که خداوند پس از آنکه آدم و حوّا را متذکّر منزلت حضرت ختمی‌مرتبت و اهل‌بیت(ع) شد، به آنان فرمود:
«هؤلاء خزنة علمی و أمنائی علی سرّی، إیّا کما أن تنظرا بعین الحسد؛18
همانا اینان خزانة علم من و امنای اسرار منند. هشدار که به چشم حسد بر آنها ننگری.»
گویا همة رفتن و همة کشیدن بار امانت الهی و همة تعهّد در پانهادن بر خود، خلاصه می‌شد. خواه این پانهادن در هنگامة رویارویی با مقام عالی‌ترین مخلوق حضرت خداوندی یعنی محمّد(ص) و اهل‌بیتش(ع) باشد و خواه در ترک تمنّای خود در وقت مواجهه با درختی که از نزدیک شدن بدان نهی شده بودند.
ترک اولی آدم و حوّا را بر آن داشت تا در سیری طبیعی، مهیّای ورود به سرزمین ابتلا، سرزمین کینه و بغض و هواجس و غفلت؛ یعنی زمین شوند.
شیطان نیز با سنگ عتاب از درگاه رانده شد.
تمکین نفس، تسلیم شیطان را آورد، بی‌آنکه آدم خود وقوف بر آن داشته باشد و چه بسا که گاه شهوت، چنان کار را در چشم آدمی می‌آراید که همان دم که بر فرش‌الشّیطان نشسته، گمان کند که بر عرش‌الرّحمان غنوده است.
هبوط بر خاک، صاعقه‌ای بود که به یک‌باره بر جان آدم فرود آمد و او را متذکّر عهد گسسته، بهشت و منزلت از دست رفته (قرب الهی) ساخت. امّا کو راه نجات؟
ندامت اوّلین منزل برای راه یافتن به حرم و مقرّب شدن در محضر حضرت خداوندی بود. ندامت، چشمة لطف را به جوشش آورد و جبرئیل(ع)، بر او فرود آمد و گفت:
«ای آدم ترا چه شده که می‌گریی؟» گفت: «چرا نگریم؟ خداوند مرا از جوار خود دور ساخت و بر خاک دنیا هبوط داد.» (جبرئیل که خود پیک حضرت ربّ‌الارباب بود راه بازگشت را بدو نمایاند) گفت: «توبه کن!» آدم گفت: «چگونه!» جبرئیل او را به قبله‌ای فرود آمده از آسمان (کعبه) در صحن زمینی فراخ (مسجدالحرام) رهنمون ساخت تا آدم(ع)، دیگر بار روی به سوی حرم آورد شاید که مقرّب شود و خود تعلیمش داد تا با تضرّع اعلام کند: «سبحانک اللّهم و بحمدک لاإله‌إلّا أنت عملت سوء و ظلمت نفسی و اعترفت بذنبی فاغفرلی انّک أنت الغفور الرّحیم...»19
امّا اعتراض از عمل کرده و تبرّی از جرم رفته، کفایت نمی‌کرد و او ناگزیر به تجدید عهد و میثاق فراموش شده بود. از همینجا کلماتی بدو القاء شد که او را ضمن متذکّر ساختن به عهد، مهیّای پذیرفته شدن می‌ساخت.
«فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ...؛20
پس آدم از پروردگارش سخنانی را فراگرفت که موجب پذیرفتن توبه‌اش شد.»
اگر چه القاء این کلمات که در لسان و زبان ائمة معصومان(ع) آمده، نوعی تمنّا و قسم به دوست داشتنی‌ترین آفریده‌ها نزد خداوند است؛ امّا در خود سرّی نیز نهفته دارد. «رجعت» و بازگشت بر سر عهد پیشین.
پس گفت:
«أللّهم إنّا نسألک بحقّ الأکرمین علیک: محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الائمة إلّا تبت علینا و رحمتنا؛
خدایا از تو می‌خواهم به حقّ گرامی‌ترین‌ها نزد تو؛ یعنی محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمه(ع)، که توبه‌ام را پذیرا شوی و بر من رحمت آوری.»
باید دانست این کلمات، هم کلید مشکل‌گشاست و هم راه. به عبارت دیگر توبه خود بازگشت به طریقی است که فراموش شده است.
چنان‌که بازگشت صادقانه در طریق صلاح به صورت طبیعی موجب پذیرفته شدن نیز می‌گردد:
«یاآدم أنا الله الکریم، خلقت الخیر قبل الشّر و خلقت رحمتی قبل غضبی.»21
چنان‌که پیش از این ذکر شد؛ آدم(ع)، رویارو با دو امر مهم است: عرض عبودیّت و بندگی در پیشگاه خداوند یکتا و عهدی که وی را در نسبت با آن مبدأ حفظ می‌کند. در واقع عهد واسپس حقیقتی است که او را متذکّر ساخته‌اند و از آنجا که این تذکّر را شهود کرده، بنا به درخواست و نیّتی مبدّل به میثاق نظری شده، واقعه‌ای که خلقت آدم(ع) در میان همة فرزندان و ذریّة او تا ابدالاباد می‌ماند.
خداوند خود ذاکری‌است‌که وی را متذکّر پاسداری از عهد می‌سازد و با واسطة جبرئیل، چونان نبیّ و معلّمی بر حراست از آن عهد تأکید می‌ورزد.
این «عهد» و پاسداری از آن، آدم(ع)، را در مسیری قرار داد که هم‌سو با سایر پدیده‌ها در قدری معیّن، رو به کمال و هدایت حرکت کند. سنّتی که به صورت قانونی لایتغیّر و متضمّن ماندن آدمی در طریق رشد است و به عکس گسست عهد به صورت طبیعی او را مستوجب پذیرش دوری از حریم قدس و بهشت حضور می‌سازد؛ چنان‌که دوری آدم(ع)، از بهشت نتیجة طبیعی نقض عهد بود.
واسپس آدم و تجربة تلخ او فرزندان او مواجه با دو امر مهم شدند: «تجدید عهد و ترک عهد»
در واقع، آدم(ع)، خود، نمونه‌ای ماندگار شد تا پس از او، همة فرزندانش متذکّر سنّت‌ها باشند. حقیقت هستی ثابت بود، مبدأ فیض و خالق باری که همة چیز در تحت عملکرد و پادشاهی وی بود. او طریق خیر و شرّ و رشد و غیّ را نمودار می‌ساخت.
اگر چه این حقیقت را در صبحگاه آفرینش، همة فرزندان آدم تا ابد شاهد بودند و به سبب همراهی روح حضرت خداوندی (و نفخت فیه من روحی)22 نیز آن را وجدانی درک می‌کردند، امّا از سوی دیگر، خداوند انبیا و اولیا را حجّتی قرار داده تا ضمن متذکّر ساختن آدمی در سراشیبی غفلت، طریق حراست‌از میثاق و تجدید عهد را بدو بنمایانند. از همین روست که عرض می‌کنم بعد از آدم(ع)، جملگی مردمان مواجه با مثلّث هدایت شدند.23
نمونة ازلی که در خود همة سنّت‌ها را منعکس می‌ساخت، همانی بود که در روز جمعه و در صحرای عرفه بر پیامبر نازل شد.
شایداین خود، نکتة لطیفی باشد که آدم(ع) در روز جمعه آفریده شد و پس‌ازهبوط بر زمین و در عرفه او را متذکّر تجدید عهد ساختند؛ چنان‌که پیامبر(ص)، را در همین روز و در همین صحرا متذکّر امر ولایت نمودند.
ابی‌الجارود گوید:
شنیدم امام باقر(ع)، می‌فرمود:
«خدای عزّوجلّ پنج چیز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چیزش را گرفتند و یکی را رها کردند.»24
سپس حضرت این پنج امر را ذکر کرده‌اند: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت.
«ولایت، نقطة اتّکا و اتّصال مردم با منبع فیض و پاسداری از عهد بود. عهد با «انسان کامل».
ابوحمزه ثمالی گوید:
شنیدم امام باقر(ع)، می‌فرمود:
«چون محمّد(ص) وظیفة نبوّت خود را انجام داد و عمرش به پایان رسید خدای بدو وحی کرد: ای محمّد! نبوّت را گذرانیدی و عمرت به آخر رسید، اکنون آنچه که نزد تو است از ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّت خاندان را به علیّ‌بن ابی‌طالب بسپار؛ زیرا من هرگز علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّت را از نسل و ذریّه تو قطع نکنم، چنان‌که از ذریّه‌های پیغمبران قطع نکردم.»25
بعثت نبیّ اکرم(ص)، خود زمان تجدید عهد بود، چنان‌که همة داستان بلند غدیر با عهد بستن آغاز شد.
همة آنچه که واسپس غدیر، گریبان مسلمانان را گرفت؛ بدبختی‌ها و تفرّق‌ها و جدایی‌ها، صحنه‌های پرشوری، چون عاشورای حسین بن علی(ع) و... نیز انعکاس عهد و عهدشکنی بود.
جماعتی پاسدار عهد شدند و در میانة میدان رقص‌کنان تن به زیر شمشیر انداختند و رستند و جماعتی دیگر با رویگردانی از عهد، سر به آستانی سودند که در آنجا اذنی برای عهد بستن وجود نداشت. آنان خود سبب دوری و باعث فرود بلا و ابتلا شدند؛ همان ابتلایی که آدم و حوّا دچارش گشتند. این جماعت حج کردند، امّا درنیافتند که حج تذکّری است برای تجدید عهد بر گرد خانة کعبه تا خود را از بلای دوری برهانند. صورت حج در میان ما ماند؛ امّا حقیقت حج که جز تجدید عهد نبود، رخت بربست؛ زیرا وقتی که آدمی بی‌اذن حجّت خدا و در غفلتی تمام با نفس خود و با مردی چونان خود عهد وفاداری و بندگی می‌بندد؛ خود ضامن همة ابتلا و بلا می‌شود.
عهد همة زندگی و سرزندگی مردان و زنانی است که رمز بودن و ماندن را دریافته‌اند. تجدید عهد استعداد ماندن را موجب می‌شود؛ چنان‌که گسست آن استحقاق فلاکت و هلاکت را سبب می‌گردد.
غدیر در خود، زیبایی عهد با ولیّ را متجلّی ساخت؛ همچنان‌که تفرّق و تشتّت جامعة مسلمانان، واسپس رحلت نبی زشتی گسست عهد را می‌نمایاند. در این میان، یاد همة مردان و زنانی که خالصانه بر عهد خویشتن پایدار ماندند، باقی ماند حتّی آنان که در زیر تازیانه‌ها و شمشیرها جان خود را از دست دادند.
در حقیقت، پیامبر اکرم(ص) در غدیر امکان ماندن مسلمانان در طریق هدایت را واسپس خود فراهم ساخت تا با حراست از عهد خاندان ولایت، دیوار حصینی در برابر ابتلائات زمان و مکر شیطان به گرد خویش فراهم آورند.
تجدید عهد و ترک عهد ناروا دو رویة یک سکّه‌اند. بدون ترک عهد ناروا، امکان تجدید عهد فراهم نمی‌آید؛ چنان‌که بدون تجدید عهد، از عهد ناروا نمی‌توان گذشت. دو امری که به هیچ روی با هم جمع نمی‌شوند. دو امر مهمّی که در ساحت‌های حیات آدمی اعمّ از ساحت معرفتی و اعتقادی، ساحت فرهنگی و اخلاقی و بالأخره در ساحت عملی، سیر در پهنة خاک و زندگی در عرصة زمین، آدمی را با سه وجه مهم از حیات مواجه می‌سازد.
آدم(ع)، خود نمونة ازلی شد. اگر چه بعد از هبوط خود نیز حجّتی آشکار شد تا همة ابنای خود را متذکّر پاسداری از عهد نماید و راه فلاح را بدان‌ها نشان دهد. چنان‌که به صراحت در «قرآن کریم» آمده است:
«وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ؛26
آنچه رسول حق دستور داده است، بگیرید و هر چه نهی کرده، واگذارید.»
و در جایی دیگر فرمود:
«مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًاً؛27
هر که اطاعت کند رسول خدا را، اطاعت کرده و هر که مخالفت کند کیفرش با خداست.»
«عهد» با حجّت خداوند و انبیای عظام او و نگهداری آن متضمّن نگهداری عهد و میثاق الهی شد؛ چنان‌که به سبب تجدید عهد انبیا، طریق هدایت را پس از آدم(ع)، مستمر ساخت. هر یک از انبیا عهده‌دار امر تجدید عهد بندگان شدند تا امر هدایت از فرزندان آدمی دور نشود و ضلالت در میانشان جاری نگردد.
روایتی از امام باقر(ع)، منقول است که می‌فرماید:
«واجبات خدا یکی پس از دیگری نازل می‌شد و امر ولایت آخرین آنها بود که خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل فرمود: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم.»28 خدا بعد از این، واجبی را بر شما نازل نکرد [بلکه] واجبات را برای شما کامل کرده است.»29
در روایت ماندگار و معروف «سلسلـةالذّهب» که از حضرت امام رضا(ع)، در وقت ورود به «نیشابور» آمده است، به خوبی ارتباط میان دو عهد بزرگ فطرة و ولایت را می‌توان دید.
«کلمة لاإله‌إلّاالله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها.»
عهد و میثاق امامت با کلمة «لاإله‌إلّاالله» راست می‌شود؛ امّا به شرط حراست از میثاق ولایت.
در تفسیر آیات 34 و 35 سوره اسراء:
«و أفوا بالعهد انّ العهد کان مسئولاً...»
از قول امام هفتم(ع)، آمده است که:
«عهد، پیمانی است که پیامبر از مردم اخذ کرد در مودّت ما اهل‌بیت و اطاعت از امیرالمؤمنین و اینکه با او مخالفت نکنند و هم از او سبقت نگیرند و پیوند خویشی او را قطع نکنند و به آنها اعلام کرد که از آنها دربارة این عهد پرسیده می‌شود.»30
امام علی(ع) هم دربارة همین امر عهد در روز غدیر می‌فرمود:
«انّ هذا یوم عظیم الشأن... یوم کمال الدّین، یوم العهد المعهود؛31
آن عهد معهودی که بر آدم نهاده شد و بر آن مسئول بود در روز غدیر که روز کمال دین بود عهد ولایت بود.»
در سرتاسر ماجرای خلقت آدم تا بعثت نبیّ اکرم(ص) و موضوع غدیر و حتّی پس از آن، دریافته می‌شود که عهد فطرة و ادامة آن، عهد ولایت، چونان دژی است که آدمی را از درغلتیدن در دام مکر ابلیس که به قول قرآن، همان دشمن بزرگ آدمی است در امان می‌دارد و عدول از آن، شیطان را بر آدمی مسلّط می‌کند.
امام باقر(ع)، سه تکلیف بزرگ را متذکّر می‌شوند:
«معرفت امام، تسلیم در برابر او (آنچه که می‌خواهد) و واگذاری امور بدو (در اموری که اختلاف پیش می‌آید) سه امر مهمّی است که مردم بر حفظ آن مکلّفند.»32
بنابر آنچه ذکر شد، می‌توان گفت که همة متون و منابع، همة مبانی نظری دینی و همة شواهد تاریخی تا به امروز، ما را مواجه با مثلّث ولایت می‌کند.
مثلّث هدایت و مثلّث ولایت، انعکاس طریقی است که بندگان اهل ایمان به مدد آن از درماندگی، حیرت و مهلکة تردید، خلاص می‌شوند و اگر جز این بود که خداوند واسپس خلقت، از روی لطف، ابناء آدم(ع) را متذکّر این دو مثلّث نمی‌ساخت؛ موضوع معاد و ثواب و عقاب مردود بود؛ همان‌گونه که با این مثلّث، موضوع ارسال انبیا و انزال کتب معنی پیدا می‌کند و به‌طوری که در روایات قبلی ذکر آن رفت، جملة طالبان هدایت و ره‌یابی به حقیقت هستی و دوست‌داران ورود به ساحت قرب حق و در امان ماندن از بلای تسلّط شیطان، ناگزیر به حفظ این عهد بوده و در برابر آن مسئولند.
در هیچ جا ذکر نشده که تعهّد در برابر این عهد، به معنی دوستی زبانی و عرض ادب و زیارت است؛ زیرا دوستی و عرض ادب، مقدّمة این امر و نه تمامیّت آن است. همان‌که طیّ قرون متمادی و هم امروز، مسلمانان و شیعیان بدان گرفتار آمده‌اند. آنان، حقیقت این پاسداری از عهد را در عرض ادب صوری و انجام پاره‌ای مناسک مستحبّ فرض کرده و از آن غافل مانده‌اند. شاید بتوان مهم‌ترین و در عین حال اوّلین مشکل اینان را در فقدان معرفت دربارة ائمة هدی(ع)، دانست.
از اوّلین روز خلقت که در واقع اوّلین کلاس معرفت امام و حجج الهی نیز هست، خداوند از ایشان، با عنوان خزانة علم خداوند، امناء اسرار الهی، حجج خداوند در عرصة زمین، صاحب‌الامر، صراط مستقیم، میراث‌دار علم انبیا و... یاد کرده است و این همه به جز صفات، القاب و مشخّصاتی است که از طریق پیامبر(ص) و سایر ائمة معصومان(ع)، دربارة اولیا و حجج الهی بعد از پیامبر به ما رسیده‌اند؛ چنان‌که در بسیاری از دعاهای ماثوره از اینان با عنوان: محل نزول ملائک، معدن رحمت، پیشوای امم، درهای ایمان، صاحبان عقل کامل، پناه خلق عالم، حجج بالغه الهی برای اهل دنیا و آخرت، معدن حکمت الهی، دعوت کنندگان به سوی خداوند، آشکار کنندگان امر و نهی الهی، بقیـ[الله، راهنمایان صراط مستقیم و... یاد شده است.
درک این هم برای همگان ساده نیست؛ امّا وقوف به شأن و منزلتی که خداوند برای حجج بالغه قائل شده، همگان را متذکّر آن می‌سازد که معرفت در این باره، رهنمون به سر منزل ولایت است تا از طریق و به مدد آن، امکان ورود به آستان قرب الهی و دخول به بهشت رضوان وی فراهم آید.
مشکل دوم فقدان درک درست از عهد و میثاقی است که تعهّد بدان، تکلیف ماست. بی‌گمان هر یک از بندگان در هیئت مناسبات فردی و جمعی، متعهّد به پیمانی هستند که نانوشته، آن را پاس می‌دارند و حتّی پاسداری آن را از بدیهیات به حساب می‌آورند.
اگر دانسته می‌شد که عدم پای‌بندی به عهد ولایت و پاسداری از آن، به منزلة خروج از جوار حق و ورود به خیل عاصیان دور مانده از رحمت است و موجب نگونساری در دوزخ، همة نگاه و همة دریافت و عمل ما تغییر می‌کرد.
متأسّفانه چنان‌که قبلاً متذکّر شدم، همواره ما در سه ساحت از حیات به سر می‌بریم. ساحت اعتقادی، ساحت اخلاقی و ساحت عمل و مناسبات عادی حیات. این سه ساحت به هم متصّل و مرتبطند و هیچ‌کدام منفک و بریده از دیگری نیستند؛ نمی‌توان در ساحت اعتقاد و تفکّر به دریافت‌های شرک‌آلود و کفرآمیز معتقد بود و گمان برد که در ساحت اخلاق و فرهنگ در ساحت مؤمنان به ادیان الهی به سر می‌بریم.
وقتی در مبانی اعتقادی خدشه وارد شد، به صورت طبیعی در همة جهات، دچار لغزش و خطا خواهیم شد؛ به همان‌سان نمی‌توان انتظار داشت ابنای آدم همة مناسبات فردی و مادّی خود را مطابق اوامر و نواهی حجج غیرالهی و دستاوردهای شرک‌آلود، سامان دهند و در عین حال مؤمنی راستین و پیرو مکتب اولیا و انبیا نیز بمانند. از همین روست که مشکل سوم را در عدم درک کامل از ساحت‌های مختلف حیات و پیوستگی آنها و تأثیرشان در حیات و ممات فردی و جمعی می‌دانم.
ماحیات را منحصر به سازوکار این جهانی کرده‌ایم و بر طبل عملة ظلم می‌کوبیم و در عین حال از درگاه حجج الهی طلب مغفرت و غفران می‌کنیم.
ما عهد ولایت را در ذکر مصیبتی و برگزاری جشن ولادتی خلاصه می‌کنیم و سایر مناسبات فرهنگی و عملی را در پی عهد ظالمان سامان می‌دهیم. در واقع به منافقانی می‌مانیم که به برخی از آیات ایمان آورده و برخی را انکار می‌کنند.
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً ٭ أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا؛33
همانا آنان که کفر ورزیدند به خدا و پیغمبرانش، می‌خواهند جدایی افکنند میان خدا و پیامبرانش و گویند ایمان آورده‌ایم به بعضی و کفر ورزیدیم به بعضی و خواهند که برگیرند میان این راهی، آنانند به‌راستی کافران و برای آنان آماده کرده‌ایم عذابی خوارکننده.»
متأسّفانه ما همواره سر در پی راهی میانه نهاده‌ایم، تا خود را قانع و راضی سازیم. به طمّاعی حریص می‌مانیم که دنیا و آخرت را با هم می‌خواهد. بهشت زمین و آخرت را یک‌جا می‌طلبیم، بی‌آنکه عهد راست کرده باشیم.
آیا هیچ اندیشیده‌ایم چه امری موجب بروز انحراف در حیات اجتماعی و سیاسی مسلمانان شد و زمینه‌های بروز تباهی‌های اخلاقی و اعتقادی را در میانشان فراهم ساخت؟!
مگر جز این بود که به عهدی که در غدیر بستند، پایبند نماندند و پس از غدیر، عهد ظالمان را گردن نهادند؟!
حسین و اولادش(ع)، در کربلا به شهادت نمی‌رسیدند، اگر عهد غدیر پاس داشته می‌شد.
امام موسی کاظم(ع)، در زندان و امام رضا(ع)، در مرو به شهادت نمی‌رسیدند؛ اگر عهد غدیر پاس داشته می‌شد. امام عصر(ع)، ناگزیر به قبول رنج غیبت کبری نمی‌شد و مسلمانان در گیرودار حیات وحشتناک پس از غیبت نمی‌ماندند؛ اگر عهد غدیر یا همان عهد ولایت پاس داشته می‌شد. چنان‌که استمرار غیبت و محروم ماندن از حضور آن امام همام نیز ـ که نتیجه‌ای جز دورماندن از بهشت وصل و قرب نیست ـ نتیجة طبیعی عهد رها شده است.
با ساده‌اندیشی تمام ـ که محصول علم و آموزش بی‌بنیاد غربی است ـ میان ساحت‌های حیات فردی و جمعی بندگان خدا و ارتباط آن حیات با مناسبات فرهنگی و اعتقادی انسلاخ ایجاد می‌کنیم و با همان ساده‌لوحی، همّ خود را مصروف مسلمان کردن محصول عمل دیو و شیطانی می‌کنیم که سوگند یاد کرده است که همة بندگان خداوند را اغواء کند.

پی‌نوشت‌ها:
1. سورة اعراف(7)، آیة 172.
2. اصول کافی، ج1، ص20.
3. سورة یس (36)، آیة 60.
4. سورة اعراف(7)، آیة 172.
5. کشف‌الاسرار، ج ، ص.
6. اصول کافی، ج3، ص16.
7. همان، ج2، ص29ـ30.
8. همان.
9. همان.
10. سورة احزاب (33)، آیة 72.
11. سورة بقره (2)، آیة 31.
12. سورة فاطر (35)، آیة 24.
13. سورة بقره (2)، آیة 35 و 36.
14. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج11، ص165.
15. سورة صافات (37)، آیة 125.
16. لولاک لما خلقت الأفلاک (اگر تو نبودی همانا افلاک را خلق نمی‌کردم).
17. سورة نجم (53)، آیة 9، اشاره به جایگاه بلندی که حضرت نبی‌اکرم(ص)، با مرکب براق بدان بار یافت.
18. بحارالانوار، ج11، ص173.
19. همان، ج11، ص178.
20. سورة بقره(2)، آیة 37.
21. بحارالانوار، ج11، ص182.
22. سورة ص (38)، آیة 72.
23. عیون‌الاخبار، ص194؛ بدیهی است این پیشامد آنگاه از آدم به ظهور رسید که هنوز به مقام رسالت نائل نگردیده بود گذشته از این، گناهی که وی مرتکب شد از گناهان بزرگ نبود که سزاوار دوزخ باشد؛ بلکه از گناهان خردی است که ممکن است پیغمبران پیش از نزول وحی مرتکب شوند.
24. همان، ص52.
25. همان، ص54.
26. سورة حشر (59)، آیة 7.
27. سورة نساء (4)، آیة 80.
28. سورة مائده(5)، آیة 3.
29. اصول کافی، ج2، ص48.
30. بحارالانوار، ج24، ص187.
31. همان، ج37، ص164.
32. وسایل الشیعه، ج27، ص67.
33. سورة نساء (4)، آیة 150 و 151.

 

برگرفته از: موعود

 


mahdimouood.ir