1تجزیه و ترکیب برخی اصطلاحات صهیونیستی. سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین
 
این دروغ بزرگ صهیونیسم است که صهیونیست ها دهها سال از آن برای فریب افکارعمومی غرب بهره برده اند. شعار سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین، شعاری صهیونیستی است که آگاهی یافتن از زمان پیدایش آن سخت است.با این حال می توانیم فرآیند تجزیه این اصطلاح را شروع کنیم. این اصطلاح قالب سکولار شده از نگاهی انجیلی است که معتقد است فلسطین سرزمین موعود و سرزمین مقدس است. یهودیان نیز ملت مقدس اند.

از این رو ملت مقدس باید به سرزمین مقدس برگردد چرا که او صاحب این سرزمین است. شاید اولین کسی که اقدام به سکولار کردن این قالب نمود «لرد شافتسبری» (صهیونیست غیر یهودی) بود که در نیمه قرن نوزدهم سخن ازسرزمین قدیم برای ملتی کهن به میان آورد. سپس این فرآیند سکولاریزاسیون کامل تر شد وبه شکل فعلی در آمد: «سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین».

این شعار بازاری ساده، به یک الگوی تکرار پذیر در گفتمان جدید غرب بر می گردد که ازنگاه معرفت شناختی سکولاری امپریالیستی تراوش یافته است. نگاهی که به سکولاریزاسیون دیدگاههای انجیلی اقدام نمود و آنها را از شکل های مجازی که در آخرالزمان با مشیت الهی محقق می گردند، به شعارهای شهرک نشینانه و تحت اللفظی تبدیل نمود که در زمان و مکان حاضر با زور سلاح محقق می گردند. این نوع نگاه به هستی (طبیعت و بشر) به عنوان ماده ای مصرفی، انسان غربی را در محور قرار می دهد.

در نتیجه تمام جهان خالی از بشر و بدون تاریخ می گردد که اگر هم بشری در آن یافت شود ماده مصرفی عَرَضی و بی ارزش خواهدبود. شاید آنچه در آمریکای شمالی اتفاق افتاد از بهترین مثال های عملی و متبلورترین اقدامات این نوع جهان بینی باشد.  انسان سفید با این باور که خود مرکز هستی است وسرزمینی را که کشف کرده تنها از آن اوست و این سرزمین بدون ملت است، وارد این منطقه شد. لذا کشتار ساکنان اصلی این سرزمین و انتقال میلیونها افریقایی به منظور به کارگیری درجهت منافع اش امری سخت نبود. صهیونیست ها نیز در همین راستا حرکت کردند و فلسطین برای آنان همان ارتس یسرائیل، سرزمین موعود، منطقه عاری از سکنه و سرزمین بدون ملت شد که حق دارند انسانهای موجود در آن را استثمار کنند.

در نتیجه فلسطین سرزمینی بدون سکنه یعنی بدون ملت می شود و فلسطینی ها ماده مصرفی می شوند که به خودی خود ارزشی ندارند.اعضای گروههای یهودی نیز خود در همین فرآیند قرار می گیرند. به جای آنکه ملت مقدس به معنای مجازی دینی باشند، «ملت یهود» به معنای لغوی (نژادی یا قومی[.در زبان انگلیسی nohte به معنای نژاد می باشد. اما به اعتقاد نگارنده میان این واژه و نژاد تفاوت وجود دارد. نژادعبارت از اموری زیست شناختی است که با وراثت منتقل می شوند ولیکن nohte عبارت است از سنت های موروث تمدنی گروه در طول تاریخ از قوم و نسل های پیشین به ارث برده شده است (ر. ک . مباحث پاکی نژادی و پاکی قومی یهود).

لذا در این متن برای تمایز میان این دو معنای مورد نظر نگارنده معادل این واژه لاتینی را «قوم» گذاشتیم. م.] مبدل می گردد. ازآنجا که آنان یک ملت می باشند، به تمدن غرب وابسته نیستند و در نتیجه باید سرزمین داشته باشند. پس از آن نوبت به فرآیند به کارگیری و استثمار می رسد که شکل ترانسفر دو سویه به خود می گیرد: تحریک یهودیان برای انتقال از سرزمین تبعید به وطن و تحریک ساکنان اصلی از وطن به تبعید در راستای خدمت به منافع غرب. این همان طرح صهیونیستی فراگیر است.شعار «سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین» هم آهنگی لفظی سحرانگیزی دارد.

این شعار به دو بخش مساوی و با تعداد کلمات مساوی تقسیم می شود. کلمه «بدون» در هردو بخش محور ثابت و عنصر مشترک است. کلمه «سرزمین» و «ملت» در حال جابجایی اند جای خود را به دیگری می دهند، همان گونه که یهودیان و اعراب موقعیت خود را معاوضه خواهند کرد!این شعار یک انسجام عالی و وحدت کامل دارد. نه حرف زائدی در آن هست و نه کلمه ای که در جای خود قرار نداشته باشد. این تجلی بارز این دیدگاه مبهم و آلی است که گفتمان جدید تمدنی غرب به آن متصف است.

گفتمانی که به کارگیری شکل های زیبا و از لحاظ لفظی منسجم را ترجیح می دهد به طوری که این صیغه مبنا و اساس این گفتمان می شود و مانند«شمایل» به امر دیگری مبتنی نیست. بسا که فرد در برابر زیبایی عبارت بهت زده شود وفراموش کند که این عبارت برای قلع و قمع کردن، و به معنای پنهان کردن اعراب و از بین بردن آنان [وضع شده] است. از یاد می برد که این عبارت به معنای جدا کردن مجموعه ای بشری (یهودیان) از سرزمینهایشان و اسکان آنان در میان یک بافت تمدنی است که آنان راطرد می کند. این عبارت در اعلامیه بالفور با اشاره نمودن به اعراب به عنوان «گروههای غیریهودی» ترجمه ای سیاسی شد.

این شعار خود را در مقوله ای که «عرب غائب» در گفتمان نژادی صهیونیستی می نامیم نشان داد. ما بر این باوریم که ادراک جهان عرب نسبت به فلسطینی هاهمچنان در چارچوب مقوله «سرزمین بدون ملت» در حرکت است و رفتار اعراب که ممکن است برای ما غیر عقلانی باشد بر همین اساس است.نیاز به ذکر این نکته نیست که این شکل بازاری صهیونیستی و آشکار کننده ماهیت حقیقی صهیونیسم، بیانگر گرایش نژادپرستانه و نابودکننده و درنده، به طور کامل در گفتمان صهیونیستی پنهان شده و جای خود را به شکل های پیچیده و جذاب تر مانند «حقوق مطلق ملت یهود» داده است.

این عبارت در حقیقت به این معناست که حقوق اغیار (اعراب) نسبی و عرضی است. بنابراین می توان آن را به حاشیه راند و در نهایت امر از بین برد.همچنان که گفتمان صهیونیسم بعد از سال 1967م و پس از اشغال بخش دیگری از اراضی فلسطین که از تراکم جمعیتی بالایی برخوردار است، ناچار شد به وجود ملت در این سرزمین اعتراف کند. لذا به خدعه متوسل شد تا این شعار قدیمی را بر جهان خارج تحمیل کند. به همین دلیل مفهوم اسرائیلی «تشکیلات خودگردان»، به معنای حقوق فلسطینی ها دراداره امورشان می باشد بدون آنکه هیچ حقی برای آنها در مورد این سرزمین داشته باشند یعنی که فلسطینی ها ملتی بدون سرزمین اند. همچنان که «راههای محاصره کننده».By-PassRoads.

2. ماسادا

افسانه «ماسادا» به اندازه دروغ «سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین» اهمیت ندارد،ولیکن در دو سطح فعالیت دارد: ایجاد ترس در دل اعراب و بسیج کردن جوانان اسرائیلی.این افسانه بر این باور است که رویکردی شمشونی[. nosmaS : قاضی قدیم قوم اسراییل (سفر داوران ، باب سیزدهم) که نیروی بدنی فوق العاده ای داشت. مجازا: پهلوان] که «شخصیت یهودی یا اسرائیلی» نامیده می شود، وجود دارد، مبنی بر اینکه اگر یهودیان در محاصره واقع شوند، انتحار را بر تسلیم وسازش ترجیح می دهند و ممکن است بگویند «نه من و نه دشمنانم» و جهان عرب را به طور کامل ویران کنند!

تجزیه این افسانه با تاباندن نور برخی حقایق تاریخی بر آن آسان می شود. «ماسادا»واژه ای آرامی است که به معنای «قلعه» می باشد، «ماسادا» آخرین قلعه یهودیان بود که درشورش اول یهودیان علیه امپراتوری رم توسط رومی ها سقوط کرد. این قلعه را یکی از پادشاهان حشمونی بنا کرد. سپس هیرود در آن کاخ ساخت و دژهای آن را محکم کرد و در آن سیستم آبرسانی و ذخیره سازی آب نسبتاً پیشرفته ای ایجاد کرد تا در موقع نیاز پشتوانه آنان باشد. این اقدام به دلیل ترس از خطر «کلو پاترا» ملکه مصر بود. رومی ها قلعه را اشغال کردند ولیکن غیوری ه[2.Zealots.] با فرماندهی «مناحم جلیلی» فرزند یکی از سرکرده های شورشیان، در سال 66میلادی بر «ماسادا» سلطه یافتند.

مناحم جلیلی به دلیل ادعاهای شاهانه و مشیحانی[.مشیحانی. به دلیل اعتقاد نگارنده بر لزوم تمایز میان اندیشه منجی در مسیح و یهودیت، به صورت عبری به کار رفته است.م.] و استبدادش، در قدس به دست شورشیان کشته شد ولیکن پیروان وی به رهبری «الیعازر بن یائیر» به ماسادا گریختند. وی یکی ازرهبران گروه خناج[1.Sicarii.] بود و شاید پسر عموی مناحم جلیلی باشد. آنها در قلعه تا پایان جنگ پنهان شدند و زمانی که روم ها آنان را به محاصره در آوردند شورشیان یهود حاضر به تسلیم نشدند و انتحار را بر سازش ترجیح دادند.این روایت صهیونیسم از واقعه «ماسادا» است، این گزارش شامل حقایق تاریخی زیادی است.

ولیکن دیگر حقایق تاریخی این واقعه که بسیار اهمیت دارد، حذف شده اند تا بر امر به اصطلاح «شخصیت یهودی» تأکید شود. خواندن کتب تاریخی، روایت صهیونیستی از واقعه را به طور کلی باطل می کند! صهیونیست ها به عنوان مثال یک محوریت مشخصی به ماسادامی دهند ولیکن هنگامی که کتب تاریخی را می خوانیم می بینیم که رومیان قلعه ماسادا را تازمان فارغ شدن از سرکوب شورش یهودیان رها کردند. چون این قلعه نسبت به دیگر مواضع بی اهمیت بود.

سپس یک نیروی رومی به فرماندهی «فلافیوس سیلوا» این قلعه را به مدت 73 هفته محاصره کردند و راهی را که 200 ذراع بود پیمودند و رخنه ای در دیوارهای قلعه ایجاد کردند (برخی مورخان همه این جزئیات را به سخره می گیرند و بر این باورند که این محاصره بیش از هشت هفته به طول نینجامید. راه مزبور نیز تنها امتداد طبیعی ناشی ازعملیات کانال سازی و کاهش آبهای دریای سیاه است و بخشی از شکل گیری صخره ای زمین می باشد).

صهیونیست ها با حذف برخی حقایق تاریخی، بر ماسادا معنای صهیونیستی حمل می کنند. به گونه ای که نماد وحدت ملت یهود و سمبل سازش ناپذیری یهود می شود. به عنوان مثال، منابع صهیونیستی از جنگ طبقاتیِ میان فقرا و ثروتمندان یهود که زمینه این شورش یهود را تشکیل می دهد، چیزی ذکر نمی کنند. همچنین در منابع خود نمی آورند که قبل از واقعه ماسادا دست کم دوازده هزار ثروتمند یهودی به دست هم کیشان تهی دست خود کشته شدند! منابع صهیونیستی به این که شورشیانی که بر ماسادا سیطره یافتند به یهودیان محاصره شده در قدس هیچ کمکی نکردند و فعالیت اصلی خود را به هجوم برروستاهای یهودی در منطقه پیرامون ماسادا و ارعاب اهالی آن متمرکز نمودند، اندک اشاره ای ندارند.

«شمعون برجیوار» (یکی از رهبران شورشیان) و هوادارانش به آنان پیوستند. او و پیروانش پس از آن در یورش به روستاهای یهودی با آنان شرکت داشتند؛ یعنی ارائه ماسادا به عنوان سمبل وحدت یهود پایهء درستی ندارد.به روایت صهیونیستی، فرمانده یهودی «الیعازر بن یائیر» تلاش کرد تا همراهان خود رابه انجام انتحار گروهی به جای اسیر شدن به دست رومیان متقاعد سازد. این نکته در خطبه ای آمده که به الیعازر نسبت داده شده که گفت: «انتحار دستور شریعت است.» طبق روایت مورخ یهودی «یوسیفوس»، الیعازر در قانع کردن محاصره شدگان برای پذیرش نظرش موفق شد واین امر منجر به انتحار 960 زن و مرد و کودک گردید.

و در ضمن آنان در سال 73 میلادی منازل و انبار توشه خود را به آتش کشیدند. یوسیفوس ادعا می کند که دو زن و پنج کودک به هنگام این رویداد در یکی از غارها پنهان شدند و آنان روایتگر این رویدادند.می توان برخی از عناصری را که این روایت صهیونیستی ابطال می کند چنین بر شمرد:

الف) دیانت یهود مانند دیگر ادیان آسمانی انتحار را حرام می داند (تثنیه 19/20) به همین دلیل خاخام ها در مورد انتحار می گویند نوعی «میثاق با مرگ» است.

ب) در مطالعه «دورکهایم»[1.EmileDurkheim) 7191 - 8581).]در مورد انتحار مشاهده گردیده که متوسط انتحار در میان اعضای گروههای یهود کمتر از دیگر گروههای بشری یک جامعه می باشد، و این امر عجیبی نیست، چون اشتغال اعضای گروههای یهود به کارهای پولی، از آنان افرادی ساخته که درمیان گروههای انسانی از بیشترین آمادگی برای سازگاری برخوردار می باشند.

از این روتعمیم واقعه ماسادا به وقایع تاریخی اعمال اعضای گروههای یهودی مستند نیست.

ج) مشهور است که نیروهای اسرائیلی که سال 1973 میلادی در نوار بارلیف محاصره شدند،به صورت عملیاتی و با رشادت کامل در برابر دیدگان صلیب سرخ بین الملل و تلویزیون مصر تسلیم شدند. در یکی از این مواضع، سربازان از فرمانده شان با تمسخر پرسیدند که هدف مبارزه تا مرگ برای برپایی ماسادای دیگر بود؟! با حالت سازش به آنان پاسخ داده شد:در برابر دوربین های تلویزیون مصر لبخند بزنند.

اما سربازان اسرائیلی که در اثنای عملیات لبنان دست به انتحار زدند، ظاهراً به دلیل نا امیدی از جنگ و هزینه های کمرشکن آن بود،چون آنان در یک موضع محاصره قرار نداشتند، بنابراین انتحار آنان نه به خاطر حکومت وآرمان صهیونیسم بلکه در اعتراض به حکومت و آرمان صهیونیسم بود. تعداد سربازانی که به هنگام مواجهه با فشارهای روانی و عوامل ناشی از تلاش برای خاموش کردن انتفاضه همانند ازپا افتادگی دست به انتحار می زنند به طور قابل ملاحظه ای رو به افزایش است و تاکنون چندکمیته تحقیق برای مطالعه این موضوع تشکیل شده است. این پدیده به مهاجران فلاشا و شوروی نیز کشیده شده، چرا که اخیراً مشاهده شده میزان انتحار میان آنان به دلیل سرخوردگی که درحکومت صهیونیستی از آن رنج می برند و نیز شکست آنان در تحقق رؤیاها و آرزوهایشان افزایش یافته است.

د) با شعله ور شدن انتفاضه، صهیونیست ها از پایان در چارچوب واقعه انتحاری ماساداسخن نمی گویند.

«یهودشفاط مرکبی» و «آرییل شارون» از پایان رژیم صهیونیستی سخن گفتند،ولی به ماسادا اشاره نکردند بلکه به بالگردی که بقیه شهرک نشینان را از بام سفارت آمریکا به طور کامل و مانند آنچه در ویتنام اتفاق افتاد، نجات خواهد داد، اشاره نمودند.داستان ماسادا حتی در نظر برخی باستان شناسان خرافات است و افسانه ای ساختگی است،چرا که نمی توان از نظر تاریخی اکتشافات باستانی را که این داستان به آن استناد می کند، به عنوان دلیل ذکر کرد:

الف) تنها منبع این داستان «یوسیفوس» است که وی یک نویسنده است نه مورخ.

در زمان فرماندهی وی بر پادگان جلیل - که به تصرف رومیان درآمده بود - سربازانش پس از تصمیم جمعی بر انتحار، وی را مجبور به فرار و پنهان شدن در یک غار نمودند.وی ناچار به موافقت با آنان شد، و حتی بر اساس قرعه ای که انجام شد، خود بر عملیات انتحاری نظارت داشت. وقتی نوبت به خودش رسید، سرباز بازمانده وی را قانع کرد که انتحار فایده ندارد و با یکدیگر هر دو سالم بیرون آمدند.

پس از آن به رومی ها ملحق شد ومبلّغ آنان در بین یهود شد. شاید داستانی که یوسیفوس فلافیوس در مورد ماسادا بافت یکی از انواع جبران باشد که یک نویسنده ادبی که خود نتوانسته قهرمانی در عالم واقع باشد، بدان مبادرت نموده و بدین وسیله خواسته با پرداختن به ارزشهایی که خود در رؤیا داشته اقدام به جبران نماید. این چیزی است که ما اینرا «عقده فلافیوس» نامیده ایم.

ب) برخی منابع صهیونیستی یوسیفوس را به عنوان ادیب نه مورخ بر می شمرند.

خطبه الیعازر و پنهان شدن دو زن و 5 کودک در یکی از غارها به منظور شهادت بر رویداد یک سنت ادبی معروف است که در بسیاری از کارهای ادبی تخیلی وجود دارد.

ج) در منابع صهیونیستی از دیگر قلعه های یهود مانند «هیرودیوم» و «ماکایروس» نامی به میان نیامده است، در حالیکه نسبت به ماسادا از اهمیت بیشتری برخوردار بوده اند. این دوقلعه تسلیم شدن و باقی ماندن را بر انتحار و مرگ ترجیح داده اند.

د) هنگامی که شورشیان یهود بر ماسادا سلطه یافتند، سربازان پادگان رم تسلیم آنان شدندکه به دست یهودیان کشته شدند.

اینها اطلاعاتی می باشند که معمولاً منابع صهیونیستی آنها رانادیده می انگارند، چون تفسیر این واقعه بر اساس این معلومات چنین می شود که علت ترجیح انتحار بر تسلیم توسط محاصره شدگان این بود که سرنوشتی جز مرگ برای خودنمی دیدند، همان گونه که با اعضای پادگان رم چنین کردند، اما در مورد ساکنان قلعه هیرودیوم[1.Herod'sTemple.] و ماکایروس این مسأله وجود ندارد. ساکنان این دو قلعه بر ضد رومیان که تسلیم آنها شده بودند دست به جنایت زدند و آنان را کشتند. قلعه «ماکایروس» بعد از قدس قوی ترین و مهم ترین دژ بود.

اگر قرار است یک نماد انتخاب شود، این قلعه نسبت به «ماسادا» شایسته تر است! منابع صهیونیستی همچنین از فرماندهان شورشیان که تسلیم وروانه رم شدند و در آنجا اعدام شدند یادی نمی کنند.تمامی این موارد ما را به پذیرش این دیدگاه که واقعه «ماسادا »یک استثنا بوده و نه یک قاعده رهنمون می سازد. همچنین نتیجه می گیریم این واقعه بیانگر تاریخ یهود یا «نبوغ یهود»

3. معابد:

(معبد) .یهود:یهودیان پیوسته از «باز سازی هیکل»، «هیکل سوم» و «تخریب هیکل» سخن می گویند. تمامی این اصطلاحات به صیغه مفرد به کار می رود گویا که «هیکل» مرکز وجدان یهودی بوده و هست.در این جا نیز می توان با تمسک به راهبردهای تحلیلی مختلف این مفهوم را تجزیه کرد.می توان به واقعیت یهودیان معاصر اشاره نمود که یهودیان اصلاح طلب و سکولار (که اکثریت یهودیان جهان و اسرائیل را تشکیل می دهند) اهتمام به «هیکل» و هیچ یک از عبادت های قربانی و غیرقربانی یهود ندارند. معاصران یهود این اعمال را بقایای گذشته و مرده می دانند،لذا با آنها ارتباطی ندارند. حتی برخی از آنان موزه «هولوکاست» در واشنگتن یا مجسمه یادمان «یادفاشیم» در مورد کشتار یهودیان اروپا توسط نازی ها را «هیکل» حقیقی می دانند.

می توان به گذشته برگشت و به یک حقیقت تاریخی که صهیونیست ها تلاش در پنهان کردن آن دارند و نیز به این واقعیت اشاره کنیم که هیکل های یهودی متعددی وجود دارد.عبرانی های باستان تا پیش از تاسیس حکومت متحده عبرانی به مکانی با نام «شیلو» سفرمی کردند. از این پس قدس پایتخت آن و «هیکل» مرکز عبادت قربانی شد. اما این مملکت متحده 80 سال بیشتر دوام نیافت. در سال 928 ق.م با تقسیم آن به دو حکومت، هیکل بسیارکم اهمیت شد. چون پادشاهان حکومت شمالی (یسرائیل افرائم) مراکز مستقلی برای عبادت بنا نهادند.

یریعام (اولین پادشاه حکومت شمال) دو معبد یا هیکل ساخت.  یکی از آن دو را در«دان» واقع در شمال و دیگری در «بیت ایل» بنا نهاد و در آنها گوساله هایی از طلا گذاشت وآنها را مزار شاهنشاهی مقدس نمود. او به دو هیکل هاله ای ازقدسیت داد و زمان اعیاد را تغییرداد و لاویان[1.Levites.]  را طرد کرد، همان ها که بروکراسی دینی حکومت متحد عبرانی را تشکیل می دادند.انگیزه وی از تمامی این اقدامات از بین بردن عبادت مرکزی و تلاش برای نرفتن شهروندانش به معبد قدس در حکومت جنوبی «یهودا» بود.

با وجود پیمان هایی که گاه میان پادشاهان شمال و جنوب بسته می شد، دیگر معبد قدس محوریت گذشته اش را هرگز به دست نیاورد. بسیاراتفاق می افتاد که شاهان یهود به دلیل پیمانهای سیاسی شان ناچار به وارد کردن عبادات غیریهودی می شدند. سلیمان توراتی، قربانی هایی را برای خدایان همسران بیگانه خود، پایه گذاری کرد، و این امر با اصل توحید منافات دارد، چنان که عبادت های گوناگونی به منظور ابرا وابستگی سیاسی وجود داشت، «منسه» 1 [1.Menasse.] عبادت آشوری را به منظور اظهار کرنش در برابرآشوریین وارد یهود کرد.از جالب ترین مثال ها برای تعدد معابد، معبدی به نام «أونیاس» 2.Onias. می باشد.

این معبدی است که کاهن اعظم یهودی «اونیاس چهارم» که از منصب خود در فلسطین عزل شد و به همراه برخی سربازان یهودی به مصر گریخت بنا نهاد.احتمال می رود که این سربازان پس از ورود به مصر به عنوان مزدوران حکام فعالیت[.این احتمال می رود که آنان پس از ورود به مصر مزدور شدند.]می کردند. به ظاهر این هیکل با توصیه سلسله بطلمیوس ها (حاکمان مصر) در عصر بطلمیوس ششم (181 - 145ق. م) ساخته شد تا مرکزی برای یهودیان مصر ایجاد شود و این مرکزی برای وفاداری آنان باشد و آنان را از هیکل فلسطین که وابسته به سلوکی ها است دور کند.

به اونیاس و سربازانش زمینی برای سکونت دادند تا از عایدات آن امرار معاش کنند. این هیکل در لیونتوپولیس واقع در نزدیکی هلیوپولیس به جای هیکل مصری الهه باشت بنا نهاده شد.اونیاس به پیشگویی أشعیاء (19/18/19) استناد کرد که گفته بود در وسط سرزمین مصرقربانگاهی برای خدا بنا خواهد شد. وی تلاش کرد بدینوسیله به معبد خود مشروعیت دینی ببخشد، و خودش کاهن اعظم آن شود.

بسیاری از یهودیان در پادگانی نظامی که به دور معبد کشیده شده به عنوان سربازان مزدورکار می کردند. این هیکل به شکل قلعه ای بنا شد که دیواری به گرد آن کشیده شده بود. شایدعلت این امر صبغه مبارزه ای شهرک نشینی باشد. هر چند این معبد از لحاظ معماری با هیکل قدس متفاوت بود، اما همان ظرف های مخصوص مناسک در آن وجود داشت، و فانوسی به جای شمعدان «مینوراه» از سقف آن آویزان بود. بطلمیوسیان به کاهنان این هیکل قطعه ای زمین داده بودند تا از عایدات آن امورات زندگی خود را بگذرانند.

هیکل اونیاس همان معبد «سیناجوج» نبود، بلکه هیکلی مرکزی برای ادای شعایر عبادت قربانی بود، و هدف از آن جایگزینی آن به جای هیکل فلسطین بود. همچنین یهودیان درمصر به آنجا می آمدند و در آن قربانی می کردند. با وجود اینکه اقلیتی از یهودیان مصر موضع مخالف اتخاذ کردند، اما برخی فقهای یهود اهتمام خاصی به آن نشان دادند و شعائر آن رافراگرفتند.

این امر به معنای اعتراف ضمنی به آن بود. اما نظر رایج حاخام ها بر نپذیرفتن این هیکل بود، چرا که رقابتی برای عبادت قربانی ایجاد می کرد. رومیان در سال 73 میلادی بعد ازشورشی که یهودیان مصر انجام دادند این هیکل را بستند (دو سال پس از بسته شدن هیکل فلسطین).هیکل اونیاس متعلق به یک الگوی معماری عام و شامل تر می باشد که عبارت است ازالگوی «هیکل/ قلعه». این یک الگوی معماری است که در اکراین (در دوران تحت الحمایگی لهستان در سده هفدهم) در مناطق مرزی میان لهستان و روسیه رواج یافت.

اعضای این گروه یهودی در اینگونه معابد به عبادت و فراگیری شعائر می پرداختند. این معابد به طوری طراحی شده بود که می توانست در همین حال به عنوان سپر نظامی و دژ استفاده شود.نیاز به این نوع هیکل در چارچوب وجود نظام فئودالیسم شهرک نشین لهستانی دراکراین به وجود آمد. اشراف لهستان (شلاختا) برخی اعضای گروه یهود را برای گرفتن بیشترین سود ممکن از کشاورزان اکراین به کار گرفتند، لذا گروهی یهودی، گروهی کارکردی ووکلای مالی ارنداتور1[.Arendator.] شدند که در شهرهایی مخصوص وکلاء شتتل[.Shtetl] زندگی می کردند که ازنظر زبانی، دینی، اجتماعی و فرهنگی از عموم کشاورزان جدا بودند.

این گروه از سوی مردم اکراین مورد غضب بودند. (همان وضعی که امروزه نیز در مورداعضای گروههای کارکردی 3.FunctionalGroups. به ویژه کارگری وجود دارد)، لذا نیروهای نظامی لهستان ازآنان در برابر مردم و انقلابهای احتمالی مردمی محافظت می کردند. با این حال اعضای گروه یهود، آموزش نظامی می دیدند و باید به تعداد افراد مذکر که توانایی حمل سلاح داشتند،اسلحه در اختیار می داشتند. نیز میزان مشخصی باروت باید در اختیار می داشتند (طبق متن صریح پیمانهای قطعی که میان اشراف لهستانی و وکلای یهودی بسته می شد).

4. تخریب هیکل

عبارت «تخریب هیکل» معمولاً برای اشاره به تخریب هیکل به دست «تیتوس» در سال 70م به کار می رود. هر چند مشهور است بخت النصر پیشتر در سال 685ق. م آن را ویران کرده بود. همچنین هیروز در سال 20 - 19 ق. م برای اینکه دوباره آن را بنا کند، هیکل را تخریب کرد. هیکل طبق نوشته های فقهی یهودی در 9 آگوست خراب شده است. این روز را روزه می گیرند. اما برخی اعتقاد دارند که تخریب هیکل در هفتم یا حتی دهم آگوست رخ داده است.

برای پایان دادن به این تناقض میان این نوشته ها، می گویند که تخریب هیکل در نهم آگوست شروع شد و در دهم این ماه پایان یافت. نوشته های صهیونیستی که متأثر از آن نوشته ها می باشند بر این باورند که تخریب هیکل به دست رومیان، عامل تفرقه یهودیان شده؛ یعنی یهودیانی که ملت همگن واحدی را تشکیل می دادند و مانند دیگر ملل در سرزمین قومی میهن خود [فلسطین] زندگی می کردند. هنگامی که مهاجران رومی آمدند و هیکل آنان را ویران کردند، یهودیان در نقاط جهان به صورت گروههای اقلیت پراکنده شدند.

از همین جاست که سخن از «تفرقه»، «تبعیدگاه»، «دیاسپورا» و نیز «بازگشت یهود» به میان می آید.همچنین اشاره به حکومت صهیونیستی به عنوان «هیکل سوم» نیز از همین مسأله ناشی می شود.تمامی این افسانه های صهیونیستی را می توان با بیان وقایع تاریخی باطل نمود. مشهوراست که پخش شدن یهودیان در بیرون از فلسطین و پراکنده شدن آنان در تمامی نقاط زمین بسیار قبل از زمان ویرانی هیکل و به صورت غیر اجباری رخ داده است. نیز معروف است که تیتوس هیکل را به تنهایی تخریب نکرد، در کنار وی ارتش یهودی با فرماندهی «اجریبای دوم» قرار داشت و «بیرنکی» - خواهر أجریبا - هم بستر تیتوس بود.

باید فرق میان تخریب هیکل و غارت آن را مدّ نظر قرار گیرد. چون هیکل چندین بار قبل از ویرانی اش غارت شده است، به عنوان مثال این هیکل توسط «شیشنق» فرعون مصر و باردیگر توسط «یوآش» پادشاه حکومت شمال غارت شده است. برخی خاخام های یهودی بر این باورند که ویرانی هیکل، عِقاب و مکافات گناهانی بوده که مرتکب شدند. مسیحی ها نیزهمین رأی را می پذیرند، به طوری که معتقدند بزرگ ترین گناه یهودیان انکار «ماشیح» بودن عیسی بن مریم می باشد. به سرنگونی هیکل با تعبیرهای دیگری چون «تخریب هیکل» نیزاشاره می شود ولیکن ما تعبیر «ویرانی هیکل» را به دلیل بی طرفی نسبی اش ترجیح می دهیم.

5. بازسازی هیکل

عبارت «بازسازی هیکل» به دو معنا به کار می رود:

الف) بازسازی هیکل بعد از بازگشت یهودیان از بابل با فرمان کورش هخامنشی (835 ق . م) صورت گرفت و آن را «هیکل دوم» نامیدند که نباید با هیکل اول که بخت النصر آن را ویران کرد اشتباه شود. بعد از آنکه برخی از اقوام مقیم سرزمین فلسطین به این بازسازی اعتراض داشتند، پادشاه فارس، دارای اول، دستور ادامه بازسازی هیکل را داد. واقعیت آن است که به کارگیری عبارت «بازسازی هیکل» به این معنا بسیار کم است. و معانی بعدی که در ذیل می آیند، رایج ترند:

ب) بازسازی هیکل بعد از بازگشت ملت یهود به صهیون در آخر الزمان و به رهبری «ماشیح».

این همان هیکل سوم است به این اعتبار که هیکل دوم همان بود که هیرود آن را بنا نهاد وتیتوس ویرانش ساخت.با توجه به نظر فرقه های مختلف یهودی در عصر جدید در مورد بازسازی هیکل، می توانیم از ابتدا آنها را به صهیونیست ها و غیر صهیونیست ها تقسیم نماییم. اما غیر صهیونیست ها بابازگشت فعلی و به دنبال آن بازسازی هیکل مخالف اند. اصلاح طلبان دعاهای مخصوص بازسازی هیکل را حذف کرده اند و از سال 1818 میلادی واژه انگلیسی « elpmeT » را که به معنای «هیکل» است برای اشاره به هیکل های یهودی به کار بردند. در واقع منظورشان این است که معبد هر کجا یافت شود جایگزین هیکل می شود و هیکل را هرگز نمی توان بازگرداند.

امایهودیان ارتدوکس، استفاده از واژه یونانی «سینا جوج» را برای اشاره به هیکل یهود ترجیح می دهند تا واژه «هیکل» دلالت مشخص و محدودی داشته و تنها به هیکل قدس اشاره داشته باشد. ارتدوکس ها دعاهای مربوط به بازگشت را حفظ کرده اند، و از نگاه ارتدوکس، «بازگشت»مسأله ای است که به بازگشت «ماشیح» ارتباط دارد. اما این مسأله برای محافظه کاران چیزی شبیه مجاز و چشم انتظاری آرمانی، طوبایی و مثالی می باشد. صهیونیست ها در موضع خود درقبال مسأله بازسازی هیکل به دو گروه تقسیم می شوند:صهیونیست های بی دین و صهیونیست های مذهبی.

در واقع گروه اول به عبادت قربانی وبازسازی هیکل اهتمام چندانی نمی ورزند. آنان به این مسأله از منظر عملی می نگرند ومعتقدند تلاش صهیونیست های مذهبی برای بازسازی هیکل یک مسأله دلباختگی دینی است که شهرک نشین صهیونیست را با خطرات و تهدیدات مواجه می کند بی آنکه سود مادی محسوسی داشته باشد. از این رو می بینیم مسأله بازسازی هیکل در اسرائیل که به بیشترین میزان سکولاریسم در جهان دچار است، از استقبال مردمی چندانی برخوردار نیست.

تیدی کولیک (شهردار قدس) با اشاره به شیفتگانی که سنگ بنای ساخت هیکل را گذاشتند بیان داشت که آنان در مسیر «شابِّتای زِوی 1   .ShabettaiTzevi.)1626  - 1676م) ماشیح دجّالی که در قرن هفدهم میلادی غیرت اکثر یهود را به جوش آورد گام بر می دارند. وی به آنان وعده بازگشت به فلسطین راداد و برخی از هوادارانش را به عنوان حکام این سرزمین معین کرد، اما این جنبش منجر به شکست شد؛ امری که بنیان های یهودیت را به لرزه درآورد و آن را به بحرانی وارد ساخت که هرگز موفق به بیرون آمدن از آن نگردید.صهیونیست های مذهبی(افراطی) به این مسأله از منظری متفاوت می نگرند. مسأله بازسازی هیکل برای آنان مسأله ای با اهمیت و محوری است.

از این رو بیشترین اهتمام خود را بر این کار گماشته اند، و این مسأله برای آنها اعتقادی است نه یک مساله عملی.واقعیت آن است که بسیاری از سازمانهای تروریستی جدید صهیونیستی، بازسازی هیکل وتخریب آثار اسلامی موجود در این موقعیت را در زمرهء مهم ترین اهداف خود قرار داده اند.

با وجود این تقسیم در مورد بازسازی هیکل، برخی ایده ها که در گذشته ایده دینی وافراطی به شمار می آمد امروزه مورد پذیرش همگان قرار گرفته و حتی بخشی از گفتمان سیاسی صهیونیسم و بلکه جزء برنامه های احزاب میانه رو قرار گرفته است. از این رومیانه روی و افراط صهیونیستی به واسطه توسعه طلبی و قدرت ذاتی صهیونیستی متمایزمی شوند. به گفته بن گوریون2.DavidBenGurion)3791-6881). «بهترین تفسیر کننده تورات ارتش اسرائیل است».

6. صهیونیسم سوسیالیستی

از اصطلاحات رایج در گفتمان صهیونیسم «صهیونیسم سوسیالیستی» است. این اصطلاحی است که صهیونیسم را برخاسته از مفاهیم بنیادین سوسیالیسم مانند عدالت و مساوات وسلطه طبقه کارگر می پندارد. ولیکن اگر این اصطلاح را تجزیه و ترکیب نماییم، می یابیم که صهیونیسم سوسیالیستی ارتباطی با سوسیالیسم ندارد. بلکه برآمده از مقتضیات شهرک نشینی استعماری است.

در تمامی تجربه های استعماری شهرک نشین مشاهده می شود که بعد از آنکه شهرک نشینان سرزمینی را از صاحبانشان غصب و آنان را از سرزمینشان اخراج می کنند،معمولاً با مقاومت مالکان اراضی مواجه می شوند، و این امر منجر به انزوای شهرک نشینان وغلبهء دغدغه های امنیتی بر آنان می شود. لذا ناچار می شوند تمام تلاش های مادی و انسانی خود را بسیج کنند و خود را از لحاظ اقتصادی و نظامی سازماندهی کنند. این چیزی است که شهرک نشینان صهیونیست انجام داده اند و خود را به یک جماعت منسجم شهرک نشین و ازلحاظ نظامی سازمان یافته تبدیل نمودند که از اعراب دوری می گزینند و سازمان های «اقتصادی» و «کشاورزی» خود را متحول ساختند.

این مؤسسات از استانداردهای رشد اقتصادی پیروی نمی کنند و بر اساس مفهوم اقتصادی تأسیس نشده اند، بلکه در راستای افزایش تلاش افرادو جمع آوری منابع بشری (مزرعه های گروهی - هیستدروت) گام برمی دارند. آنان مجموعه ای ازمفاهیم دارای صبغه گروهی را که به سود اقتصادی توجهی ندارد ترویج نموده اند (مانندنیروی کار عبری، اشغال سرزمین، کار، نگهبانی و تولید).یکی از رهبران صهیونیست تصریح نمود که طرح های موفق از جنبه شهرک نشینی نسبت به دیگر پروژه ها کمترین سودآوری را دارند. (به دلیل اتکای آنها بر نیروی کار مصرف کننده عرب و سختی دفاع از آن و...) اما طرحهای صهیونیستی که قبلاً از لحاظ مالی زیان آوربوده اند، به دلیل جدایی کامل آنها از اعراب و تکیه بر نیروی کار عبری و بازار عبری بیشترین منفعت و سود را داشته اند؛ یعنی اینها اهداف حقیقی حکومت صهیونیستی جدایی طلب می باشند!

گروهی بودن یا تعاونی بودن این اقتصاد تعبیری است از ضرورت شهرک نشینی نظامی -امنیتی، و نه دیدگاهی انسانی که جامعه را بر فرد و عدالت اجتماعی را بر سود مقدم می شمارد.از این روست که می بینیم تمامی جوامع شهرک نشین، به ویژه اشغالگر این شکل گروهی درسازمان را در مراحل اولیه شهرک نشینی اتخاذ می کنند. پیوریتن ها (متعصبان) - شهرک نشینان اولیه - در ایالات متحده یکی از افراطی ترین ایدئولوژی های سرمایه داری (از لحاظفردگرایی) را دارا بودند با این حال خود را از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به شکل گروهی سازماندهی کردند، چون برای رویارویی با ساکنان اصلی چاره ای جز این کارنداشتند. ساختار گروهی - نظامی (که سوسیالیسم نامیده می شود) ثابت کرده که بهترین ساختار برای در برگرفتن مهاجران جدید است.

این طرح توانایی ایجاد کار و شغل را برای آنان دارد، چون مزرعه های تعاونی و سازمان های گروهی تمامی زوایای زندگی را فرا می گیرد.همچنین این سازمان گروهی توانست در کاستن از شدت نزاع های نژادی درون گروه های شهرک نشین نقش مهمی ایفا نماید؛ چرا که هر مهاجری به سازمانی تعاونی می پیوست که ارزشهای تمدنی اش بر آن حاکم بود و همنوعان خودش (رومی، روسی و لهستانی و یا...) بر آن حکومت می کردند.متولیان سازمان صهیونیسم و آژانس یهود این حقیقت را درک کرده اند، و به خوبی دریافته اندکه تنها راه ممکن برای اجرای طرح صهیونیستی، صرف چیره شدن بر این سرزمین نخواهدبود، بلکه اداره آن بر یک مبنای گروهی - نظامی نیز لازم است.

آنها بر خلاف رویکردهای ایدئولوژیک آنها که به سرمایه داری لیبرالی و به اقتصاد آزاد معتقد بود، روند این سازمان دهی گروهی (تعاونی سوسیالیستی) را پذیرفتند و از آن حمایت نموده و بدون تردیدو درنگ و بدون هیچ پایبندی به جوانب اقتصادی یا ایدئولوژی بیرونی، آن را مورد حمایت مالی قرار دادند. آژانس یهود زمین ها را (از حکومت های صاحب قیمومیت یا برخی فئودال های عرب مقیم خارج از فلسطین و یا از واسطه ها) به نام «ملت یهود» می خرید و آن را به تعاونی های کارگری اجاره می داد که در این تعاونی ها اجرت کارگران به میزان تولید هر گروه (مجموعه داده می شد. سپس سازمان صهیونیسم برای هر تعاونی مدیری تعیین نمود.

این روش کشاورزی بسیاری از مشکلات شهرک نشینی صهیونیست را حل کرد. به عنوان مثال اجتماع شهرک نشین هامی تواند خود را به دو گروه تقسیم کند. یک گروه به زراعت بپردازند و دیگری به نگهبانی واخراج اعراب و ترور آنان اهتمام بگمارد. (کشاورزی صهیونیستی که آن را «کشاورزی مسلحانه» می نامیم با نظامی گری صهیونیستی ارتباط کامل دارد؛ به طوری که از یکدیگرجدایی ناپذیرند و هر دو یک روی سکه عملیات شهرک نشینی و اشغالگری می باشند. همچنین جنبش صهیونیسم می تواند تمامی این اجتماع ها را تأمین مالی نماید، به طوری که تولید کننده نبودن آنان (به دلیل ناآشنایی شهرک نشینان به امور کشاورزی) دوباره منجر به بازگشت زمین به دست اعراب نشود.

اما خسارت های کمرشکن شهرک های متضرر توسط سازمان صهیونیسم پرداخت می شد. شهرک های گروهی نیز که اعضای آن مزد خود را از سازمان صهیونیسم دریافت می کردند دیگر به کارگران ارزان قیمت اعراب نیاز نداشتند.عنصر «گروهی» و «امنیتی» به عنوان مهم ترین بنیانهای اقتصاد کارگری در سازمان دهی کیبوتس ها بر اساس اصول شبه نظامی برای بیگاری شهرک نشین مبارز، نمایان می شود.
 

mahdimouood.ir

 
منبع: گفتمان صهیونیستی،پژوهشکده تحقیقات اسلامی، فارس نیوز.