مقدمه‏

anti zionism

آنچه در این جستار - که در سه بخش مجزا برای شما دانش دوستان و محققین گرامی آماده شده است - می‌خوانید بی‌شک از کامل‌ترین و در عین حال مستند‌ترین مقالاتی است که در زمینه یهود شناسی و علی‌الخصوص یهود ستیزی انتشار یافته است. جا دارد از محقق گرامی جناب آقای سلطان شاهی تشکر ویژه نمود. در ضمن از خوانندگان عزیز تقاضا می‌شود که مطالب را به دقت خوانده و در صورت صلاح دید مارا از نظرات سودمند خویش بی‌نصیب نسازند.

با توجه به اینکه در ادامه مقاله و در بخش‌های دیگر مفصلاً راجع به تورات و تلمود سخن خواهیم راند ولی مقدمتاً بندهای ابتدایی را که در دادن خط فکری به شما کمک خواهد نمود را سودمند می‌دانم.

 

با تشکر فراوان: علی اکبر رائفی پور

 

تورات یعنى تعلیم و بشارت، کتابى است آسمانى که بر پیامبر عظیم الشأن حضرت موسى(ع) نازل شده است.
ولى یهود، این کتاب را تحریف کرده و خرافات و افسانه‌هاى زیادى در آن جاى داد، به طورى که امروز به صورت یک کتاب مضحک و عجیب در آمده است.
نویسندگان تورات اشخاص مجهول الهویه و گمنامى هستند که قرآن در باره آن‌ها مى‌فرماید: (فَوَیْلٌ للَّذینَ یَکتبونَ الکتابَ باَیْدیهمْ ثمَّ یَقولونَ هذا منْ عنْد اللَّه لیَشْتَروا به ثَمَنا قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهمْ ممّا کَتَبَتْ اَیْدیهمْ وَ وَیْلٌ لَهمْ ممّا یَکْسبونَ)(1) پس واى بر کسانى که از پیش خود چیزى نوشته و به خداى متعال نسبت دهند تا به بهاى اندک و متاع ناچیز دنیا بفروشند، واى بر آن‌ها از آن نوشته‌ها و آنچه از آن بدست آرند. و این آیه به خوبى بر آن‌ها تطبیق مى‌کند.

 

الف ـ خدا در نظر یهود:
خداوند، در کتاب مقدّس یهود، شکل عجیب و غریبى به خود گرفته است. مثلاً مانند انسان است(2)، گیسو و لباس دارد(3) دوپا دارد(4)، مانند انسان راه مى‌رود(5)، از آسمان به زمین فرود آمده به هر کجا که بخواهد مى‌رود و جائى را براى سکونت و زندگى خویش مسکن قرار مى‌دهد(6)، آن قدر نادان است که بدون نشانه نمى‌تواند خانه مـؤمنان را از خانه کـفّار تشخیـص دهد(7) و از خیلى چیزها بى خبر است(8)، پیمان خود را مى‌شکند(9)، از کرده خویش پشیمان مى‌شود(10)، گاهى غصه مى‌خورد و بر کارى که کرده است اندوهگین مى‌شود(11)، با انسان کشتى مى‌گیرد(12) و درعین این که سه تا است، یکى است، یعنى هم یگانه است و هم سه گانه(13)، مار از او راستگوتر است زیرا مار راست مى‌گوید و خدا دروغ مى‌گوید(14)، از آسمان‌ها به زمین آمده بین کلام مردم تفرقه مى‌اندازد مثل استعمار که مى‌گوید: (تفرقه بیانداز و حکومت کن) چون از وحدت کلام آن‌ها مى‌ترسد(15)، چیزى را مى‌گوید و باز تغییر مى‌دهد(16) این است، صفات خداوند در نظر یهود!

ولى خداوند جهان از همه این خرافات منزّه و مبرّا است، نه جسم است و نه عوارض جسمى بر او عارض مى‌شود، همیشه راست مى‌گوید و هیچ وقت پیمان خود را نمى‌شکند، تمام اعمالش از روى خفرد و حکمت است، ابدا اندوهگین و محزون نمى‌شود، یکى است و شریک ندارد و همیشه خواهان خیر مردم است.
 
ب ـ پیامبران در نظر یهود:
پیامبران (کتاب مقدس!) دست کم از خدایان آن ندارند مثلاً بعضى آن‌ها:

1 ـ با زنان نامحرم زنا مى‌کنند، چنانچه به حضرت داود(ع) نسبت داده اند(17).
2 ـ با دختران خود زنا مى‌کنند و به حضرت لوط(ع) نسبت مى‌دهند(18).
3 ـ مردم را فریب مى‌دهند و آن‌ها را مى‌کشند و زن‌های‌شان را به همسرى در مى‌آورند. این عمل را هم به حضرت داود(ع) نسبت می‌دهند(19).
4 ـ با خداوند کشتی می‌گیرند، چنانچه به حضرت یعقوب(ع) چنین نسبت می‌دهند(20).
5 ـ کارهائی را که خداوند نهی کرده انجام می‌دهند، چنانچه به حضرت سلیمان(ع) نسبت داده اند(21).
6 ـ قلب‌های‌شان به جانب بت متمایل می‌شود، چنانچه به حضرت سلیمان(ع) نسبت می‌دهند(22).
7 ـ برای پرستش بت‌ها خانه می‌سازند و این مطلب را نیز به حضرت سلیمان(ع) نسبت داده اند(23).
8 ـ خداوند می‌خواهد آن‌ها را بکشد، چنانچه به حضرت موسی(ع) نسبت مى‌دهند(24).
9 ـ ستمکار هستند و به کشتار کودکان و افتادگان و گاوان و گوسفندان فرمان مى‌دهند(25).
10 ـ با خداوند درشتى و خشونت مى‌کنند، چنانچه این موارد را هم به حضرت موسى(ع) نسبت داده اند(26).
11 ـ سال‌هاى متمادى بین مردم لخت و پا برهنه راه مى‌روند، چنانچه به اشیاى پیامبر نسبت داده اند(27).
12 ـ به گردن‌هاى خویش بند و یوغ مى‌گذارند و این را هم به ارمیاى پیامبر نسبت مى‌دهند(28).
13 ـ خداوند فرمانشان مى‌دهد تا نان آلوده به نجاسات انسانى بخورند.
14 ـ خداوند به آن‌ها دستور مى‌دهد که سر و صورت خود را بتراشند و این دو مورد را هم به حزقیال نسبت داده اند(29).
15 ـ خداوند امرشان مى‌کند تا زن زنا زاده را به همسرى در آورند و گفته اند که یوشع(ع) چنین کرده است(30).
16 ـ مردم را به پرستش بت ترغیب کرده و خود بت مى‌سازند، و مى‌گویند که این عمل را هم هارون(ع) انجام داده(31).
17 ـ از راه زنا متولّد شده اند، چنانچه به یفتاح پیامبر(ع) نسبت مى‌دهند(32).
18 ـ شراب مى‌نوشند و مستى مى‌کنند و به حضرت نوح(ع) نسبت داده اند(33).
19 ـ دروغگو هستند، چنانچه به پیامبر سالخورده حضرت نوح(ع) نسبت مى‌دهند(34).
20 ـ و یکى از صفات حضرت یعقوب(ع) را گفته اند که نبوّت را به زور از خداوند گرفته است(35).

این است صفات پیامبران و سفراى الهى در نظر عهد عتیق!

آرى یهود، این صفات زشت را به پیامبران(علیهم السلام) نسبت داده تا میدان گناه براى آن‌ها باز باشد و دامن خود را از هرگونه آلودگى و معصیتى پاک بنمایند، تا اینکه اگر زنا کردند، و یا شراب نوشیدند، دروغ گفتند، عهد و پیمان شکستند کس نتواند به آن‌ها اعتراض کرده و آن‌ها را سرزنش کند و براى گناه و معصیت آزاد بوده و تمام نسبت‌هاى زشت را به فرستادگان خدا یعنى پیغمبران روا دارند که اگر کسى متعرّض آن‌ها شد، بگویند: مگر پیامبران خدا چنین نمى‌کردند؟! ما هم این اعمال را از آن‌ها آموخته و انجام مى‌دهیم!

ولى انبیاء اولى العزم(علیهم السلام) از نظر عقل و منطق از همه دروغ‌ها و افسانه‌ها مبرّا و منزّه مى‌باشند، زیرا آن‌ها معصوم بوده و هیچ عمل زشتى را انجام نمى‌دهند.

لازم است به چند نکته از کتاب عهد عتیق که در واقع معرّف خوبى براى یهود است توجّه فرمائید:
 
الف ـ بى عفّتى یهود:
ابرام یعنى (ابراهیم خلیل(ع)) به طرف جنوب کوچ کرد و در حالى که قحطى در آن سرزمین بود، به مصر رسید تا در آنجا زندگى کند زیرا که قحطى در مصر بسیار شدّت داشت و چون ابراهیم(ع) و همسرش سارا نزدیک مصر رسیدند، باو فرمان داد که در نزد اهالى مصر خود را خواهر من معرفى کن تا از این بابت براى من پیشامد ناگوارى بوجود نیاید و در امنیت کامل بسر ببرم چرا که تو بسیار خوش منظر و زیبا مى‌باشى، به مجرّد ورود ابرام به مصر امراى فرعون و اهالى مصر، آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است، آن‌ها او را در حضور فرعون ستودند، پس وى را به خانه فرعون بردند و به ابرام احسان نمودند و به او هدایائى مانند میش، گاو، گوسفند، کنیز و شتران بخشیدند، خداوند هم فرعون و اهل خانه او را به سبب سارا (زوجه ابرام) به بلاى سخت مبتلا ساخت. فرعون ابرام را خواند گفت: این چه عملى است که نسبت به من روا داشتى؟ چرا مرا خبر ندادى که او زوجه تو است؟ چرا گفتى او خواهر من است که او را به زنا گرفتم؟ اینک زوجه خود را برداشته و برو. آن گاه فرعون فرمان داد که ابراهیم(ع) با زوجه خود و تمام اموال و دارائى که داشت حرکت کند(36).

وقتى انسان این قصّه را مى‌خواند، به خوبى درک مى‌کند که چرا دولت اسرائیل (زنا) را یک عمل قانونى و شرافتمندانه مى‌داند؟
شاید تصوّر کنید که پیامبر بزرگ آن‌ها (ابرام) براى مال و ثروت دنیا چند رأس گاو و گوسفند همسر خود را بعنوان خواهر معرفى و تقدیم فرعون کرده؟!
 
ب ـ طمع یهود:
یهوه خداى ما، مارا در حوریب خطاب کرده و گفت: توقف شما در این کوه بس است، پس به فرمان او کوچ کرده وتوجّه آن‌ها را به کوهستان اموریان و جمیع حوالى آن از عربه، هامون، جنوب و کناره دریا یعنى زمین کنعانیان، لبنان، تا نهر بزرگ که نهر فرات باشد جلب کرده و اجازه ورود داد، اینک زمین را پیش روى شما گذاشتیم، وظیفه شما بر این است که به این سرزمین وارد شده و این سرزمین همان زمینى است که خداوند براى پدران شما (ابرام، اسحاق و یعقوب) و همچنین براى فرزندان شما و نسل آینده در نظر گرفته است(37).
 
ج ـ بى رحمى و قساوت یهود:
آن قوم صدا زدند و کرناها را نواختند و چون مردم آواز کرنا را شنیدند و به آواز بلند فریاد زدند حصارهاى شهر فرو ریخته و هرکس توان داشت به شهر اریحا در آمد، مرد و زن، پیر و جوان حتّى حیوانات همه را از دم شمشیر گذراندند و شهر را به آتش کشیده و طلا و نقره و همه اسباب و اثاثیه و ظروف قیمتى را به خزانه خانه خدا بردند(38).

چون به نزدیکترین شهر رسیدى، اوّل نداى صلح و صفا ده و اگر از طرف مردم جواب مثبت شنیدى و دروازه‌ها را به روى تو و یاران تو گشودند و مالیات و جزیه پرداختند با آن‌ها صلح و صفا برقرار کن ولى اگر با تو صلح و صفا برقرار نکرده و از دستورات تو سرپیچى کردند آن شهر را به فرمان خدایت (یهوه) محاصره کرده، زنان و مردان، اطفال را بکش و دارائى آن‌ها را به تاراج ببر، یهوه خدایت اجازه مى‌دهد که به تمام شهرهائى که از تو دورند و از این امت‌ها نباشند چنین رفتار نمائى. و باز به دستور یهوه خدایت هرآنچه را که به مالکیّت تو در آمده و از آن تو است و تا مى‌توانى هیچ ذى نفس را زنده مگذار، بلکه ایشان را یعنى حتیان، اموریان، کنعانیان، فرزیان، حویان، و یئوسیان را چنانکه یهوه خدایت ترا امر فرموده است هلاک ساز(39). چنان استوار و محکم باش که مردم هر شهرى با تو جنگ کنند. کارى کن که شهر و مردمش منهدم شود(40).

و خداوند ایشان را پیش اسرائیل منهزم ساخت و ایشان را در جبعون بسیار کشت و عده اى را دنبال نمود که فرار کردند و تا عزیقه و مقیده برفت و آن‌ها را کشت.
آن روز یوشع مقیده را محاصره نمود و بنا به فرمان خدایش وارد بر آن شد و همه مردم شهر و بناها را منهدم ساخت و کسى را از آن‌ها باقى نگذاشت، بطورى که با اریحا رفتار نمود مقیده نیز چنین کرد، یوشع و تمامى اسرائیل از مقیده به لبنه رفتند و با مردم لبنه جنگ کردند و خداوند آن را نیز با ملکش بدست اسرائیل تسلیم نمود، پس آن و همه کسانى را که در آن بودند قتل عام نمود و کسى را باقى نگذاشت و بطورى که با ملک اریحا رفتار نموده با ملک لبنه نیز رفتار کرد و یوشع با تمامى اسرائیل از لبنه به لاخیش گذشت و در مقابلش اردو زد و با اهالى آن جنگ کرد و خداوند لاخیش را بدست اسرائیل تسلیم نمود که آن را در روز دوّم تسخیر نمود و آن همه کسانى که در آن بودند، به دم شمشیر کشت، چنان که به لبنه کرده بود آنگاه هورام ملک جاذر براى اعانت لاخیش آمد و یوشع، او و قومش را شکست داد، به حدّى که کسى را براى او باقى نگذاشت و یوشع با تمامى اسرائیل از لاخیش به عجلون گذشتند و در مقابلش اردو زدند با آن جنگ کردند و در همان روز آن را گرفته و همه را از دم شمشیر گذراندند و همه کسانى را که در آن بودند در آن روز هلاک کردند، چنان که به لاخیش کرده بود و یوشع با تمامى اسرائیل از عجلون به حبرون برآمده با آن جنگ کردند و آن را با ملکش و همه شهرهایش و همه کسانى که در آن بودند بدم شمشیر زدند و موافق هر آنچه به عجلون کرده بود کسى را باقى نگذاشت، بلکه آن را با همه کسانى که در آن بودند هلاک ساخت و یوشع با تمامى اسرائیل به دبیر برگشت و با آن جنگ کرد و آنرا با ملکش و همه شهرهایش گرفت و ایشان را به دم شمشیر زدند و همه کسانى را که در آن بودند هلاک ساختند و او کسى را باقى نگذاشت و بطورى که به حبرون رفتار نموده بود به دبیر و ملکش نیز رفتار کرد چنانچه به لبنه و ملکش نیز رفتار نموده بود پس یوشع تمامى آن زمین، یعنى کوهستان و جنوب و هامون وادیهاى و جمیع ملوک آن‌ها را زده کسى را باقى نگذاشت و هر ذى نفسى را هلاک کرده چنانچه یهوه خداى اسرائیل امر فرموده بود(41).
 
پی‌نوشت:

1ـ سوره بقره، آیه79.
2 ـ سفر پیدایش، اصحاح اوّل آیه36.
3 ـ سفر دانیال، اصحاح هفتم.
4 ـ سفر خروج، اصحاح بیست و چهارم.
5 ـ سفر پیدایش، اصحاح سوم.
6 ـ سفر خروج، اصحاح19 و مزمور132 آیه13.
7 ـ سفر خروج، اصحاح دوازدهم، آیه12.
8 ـ سفر پیدایش، اصحاح سوم.
9 ـ سموئیل اول، اصحاح دوم، آیه30.
10 ـ سموئیل اول، اصحاح15 آیه10.
11 ـ سفر پیدایش، باب ششم.
12 ـ سفر پیدایش، باب34.
13 ـ سفر پیدایش، اصحاح هیجدهم، آیه اوّل و اصحاح19 ایه اول.
14ـ سفر پیدایش، اصحاح سوم، آیه30.
15 ـ سفر پیدایش، باب11 آیه11.
16 ـ سفر پیدایش، اصحاح ششم، آیه6.
17 ـ سموئیل دوم، اصحاح11 آیات متفرقه.
18 ـ سفر پیدایش، اصحاح 29.
19 ـ سموئیل دوم، اصحاح11.
20 ـ سفر پیدایش، اصحاح29.
21 ـ اوّل پادشاهان، اصحاح11.
22 ـ اوّل پادشاهان، اصحاح11 آیه1.
23 ـ اوّل پادشاهان، باب11.
24 ـ سفر خروج، اصحاح چهارم، آیات متفرقه.
25 ـ اعداد اصحاح31، آیات متفرقه.
26 ـ سفر خروج اصحاح32، آیه31.
27 ـ سفر اشیا، باب، 20 آیه 2، (اشیا نام یکى از پیامبران بنى اسرائیل است)...
28 ـ سفر ارمیا، باب27، آیه1.
29 ـ سفر حزقیال، اصحاح 4 و 5، آیات12 و1.
30 ـ سفر یوشع، اصحاح اول.
31 ـ سفر خروج، باب32.
32 ـ سفر داوران، باب11، آیه1.
33 ـ سفر پیدایش، اصحاح9.
34 ـ اوّل پادشاهان، اصحاح13 آیه11.
35 ـ سفر پیدایش، اصحاح32.
36 ـ سفر پیدایش، آیه9.
37 ـ سفر تثنیه، باب اوّل، آیه6.
38 ـ صحیفه یوشع، باب ششم، آیه20.
39 ـ سفر تثنیه، اصحاح بیستم، آیه1 0.
40 ـ همان مدرک، آیه20.
41 ـ صحیفه یوشع، باب دهم، آیه10.

 

 

بخش اول: واقعیت یهود ستیزى ‏1

 

anti zionism

 

یهود ستیزى واقعیتى انکار ناپذیر است، در عین اینکه تاکنون هیچ مستمسکى بهتر از آن‏ براى صهیونیسم یافت نشده است. یهود ستیزى واقعیت دارد ولى بدون دلیل نیست و دلایل آن‏ به باورهاى یهودیت و به رفتار آنان باز می‌گردد و اگر کسان دیگرى غیر از یهودیان نیز داراى این‏ باورها بودند و یا رفتارى همگون با یهودیان داشتند، دشمنى و یا ستیز دیگران را به خود جلب‏ می‌کردند. علت دیگر بر تداوم یهود ستیزى، خواست صهیونیست‏‌ها است. آنان براى عملى کردن ایده‏ جنبش ملى خود نیاز به مظلوم نمایى دارند تا از این طریق حضور نامشروع خود را در فلسطین‏ مشروع جلوه داده، جهانیان را بفریبند و چه دستاویزى بهتر از آن که دیگران را متهم به دشمنی ذاتى با یهود کنند؟ به همین دلیل افسانه قتل عام یهود یا واقعه هولوکاست باید به عنوان یکى از مظاهر مظلومیت یهودیان همواره در قالب‏‌ها و زمان‏‌هاى مختلف به رخ جهانیان کشیده شود.

 

واژه شناسی

واژه فارسى یهودستیزى یا یهود آزارى به جاى واژه انگلیسى ‏Antisemitism بکار گرفته شده‏ است که البته برگردان صحیحى نیست. چرا که این واژه انگلیسى به معنى، ضدیت با نژاد سامى یا سامى ستیزى است. و نژاد سامى نیز به نوادگان فرزند بزرگ حضرت نوح [علیه السلام‏] بر می‌گردد، که شامل‏ اعراب، یهودیان و غیره می‌شود.

شاید اگر واژه قدیمى یهودى منفور براى بیان این مفهوم مصطلح می‌گشت، دیگر نیازى به‏ دیگر نیاز به‏ شرح وجه تسمیه واژه آنتى سمیتیسم نبود و کار محققین را نیز در به کار گیرى ترجمه صحیح آن‏ آسان می‌نمود چرا که در این خصوص دیگر مخیر به استفاده از معناى تحت اللفظی سامى ستیزى به جاى آنتى سمیتیسم و معناى مصطلح آن، یهود ستیزى یا یهود آزاری نمی‌شدند. واژه آنتى سمیتیسم اولین بار در سال 1879 توسط فردى به نام ویلهلم مار ابداع گردید.

منابع مختلف توصیف‏‌هاى متفاوتى از وى به دست داده اند. بعضى از «وى به عنوان یک آشوبگر آلمانى یاد کرده‏ اند که مبارزات یهود ستیزانه را در مرکز اروپا سازماندهى کرده است»، عده دیگر «وى را یک محقق آنتى سمیتیسم دانسته» و «عده ‏اى از وى به عنوان یک تئوریسین نژادى یاد کرده‏ اند». عده ‏اى نیز او را یک روزنامه نگار آلمانى اهل هامبورگ می‌دانند که این واژه را برای اولین بار در کتاب خود تحت عنوان «پیروزى یهودیت بر ژرمن گرایى» آورده است. پیش از آنکه به بررسى تعاریف هر یک از منابع، حول محور واژه یهود ستیزى بپردازیم. باید به این نکته توجه کنیم که اساسا دلیل به کارگیرى چنین واژه‌اى که اطلاق جزء به کل است، چه‏ می‌باشد.

بسیارى از محققین بر آنند که ریشه واژه قرن نوزدهمى آنتى سمیتیسم را باید در نظریه‏ آلمانى ملت، جستجو کرد. نظریه پردازان اصلى در این نظریه چمبرلین، گوبینو و واگنر می‌باشند.

این عده به ویژه گوبینو معتقدند که تنها نژاد خالص ژرمن‏‌ها هستند. از سوى دیگر «واژه آنتى سمیتیسم داراى ریشه‌هاى زبانشناسى است. اغلب زبان‏‌های اروپایى همچون انگلیسى، آلمانى، روسى، فرانسه، یونانى، اعضاء خانواده زبانى هستند که هندو - اروپایى نامیده می‌شود. در گذشته کلمه آریایى براى توضیح زبان هندو - اروپایى بکار برده‏ می‌شد. متخصصین معتقدند که این زبان‏‌ها، همگى از یک زبان مشتق گردیده است که هزاران‏ سال پیش، تکلم می‌شد. یکى دیگر از زبان‏‌هاى اصلى این خانواده که به محور هندو - اروپایی مرتبط نیست، زبان سامى است. شامل عبرى و عربى. در قرن نوزدهم بعضى از نویسندگان‏ سیاسى به این مبحث پرداختند که مردمى که در دوران جدید به زبان هندو - اروپایى صحبت‏ می‌کنند، متعلق به نژاد آریایى هستند و یهودیان امروزى که ریشه عبرى زبانشان هندو - اروپایی نیست، از نژاد جداگان‌هاى به نام سامى، هستند. نویسندگان آنتى سمیت، عمدتا معتقدند مردمی که به زبان هندو - اروپایى تکلم می‌کنند، از اعضاء یک نژاد برتر هستند». و اینگونه ضدیت با نژاد سامى در قالب واژه آنتى سمیتیسم، شکل گرفت.

اما محققین تعابیر متفاوتى از این واژه به دست داده‌‏اند. عده‌‏اى آنتى سمیتیسم را بدخواهی یا بدرفتارى نسبت به یهودیان در دیاسپورا دانسته‏‌اند. یا «احساس غیر دوستانه آریایى نژادان‏ نسبت به کلیمیان در عرصه اجتماع و دنیاى تجارت»، به عنوان مفهوم آنتى سمیتیسم بر شمرده‏ شده است.

فرهنگ لغت خاورمیانه، آنتى سمیتیسم را تبعیض یا تعصب علیه یهودیان با پیشداوری معنى کرده است. «Prejudice» یعنى «احساس شدید خوب یا تنفر علیه چیزى یا کسى که بدون‏ دلیل و علم باشد.» برخى یهود ستیزى را نام یک بیمارى می‌دانند که گریبان‌گیر بسیارى از اقوام‏ غیر یهودى می‌شود. صهیونیست‏ها و یهودیان حامى این طرز تفکر، هیچ‌گاه عامل این بیمارى را مورد توجه قرار نمی‌دهند بلکه به شرح بیمارى و پیامدهاى آن پرداخته‏‌اند. هرتصل، بنیانگذار صهیونیسم می‌گوید: مللى که یهودیان در میانشان زندگى می‌کنند، بدون استثناء، یا آشکارا ضد یهودند، یا در نهان.

حییم وایزمن دومین رهبر صهیونیست‏‌ها نیز معتقد است: «ضدیت با یهود میکروبى است‏ که هر غیر یهودى هر جا باشد و هر چند منکر آن باشد، بدان آلوده است.» به نظر لئو پینسکر: ضدیت با یهود و ترس از یهود یک بیمارى دماغى علاج ناپذیر است که به همین‏ صورت موروثى گشته و در مقام یک بیمارى طى هزاران سال به نسل‏‌هاى متعدد به‏ ارث رسیده و درمان ناپذیر گردیده است. یک چنین تفکرى در معناى لغوى واژه آنتى سمیتیسم و در بیان صهیونیست‏‌ها، یک‏ دشمنى بی‌دلیل را القاء می‌کند که طى قرون متمادى در یک مسیر مشخص و با هدفى معین‏ طرح ریزى شده است. هرتصل در همین معنا می‌گوید: ما ملتى هستیم که در هر کجا، صادقانه کوشش کردیم خود را در بین جامعه حل‏ کنیم و جزو آن جامعه بشویم و همرنگ جامعه‌‏ایکه دور و بر ما بود شده همانند آن‏ زندگى و سلوک کنیم و فقط ایمان و عقیده پدرانمان را نگاهداریم و آن را حفظ کنیم‏ به ما اجازه ندادند این عمل را انجام دهیم /.../ همه بى‌‏نتیجه و بلا اثر ماند. /.../ در کشورى که در آن زندگى می‌کردیم ما را اجنبى و خارجى پنداشتند حتى کسانیکه‏ کمتر از ما سابقه سکونت و اقامت داشتند، ما را غریبه و ناآشنا خواندند. تحت‏ شکنجه و آزارمان قرار دادند. در تمام دنیا وضع بهمین حال باقى است. هیچ یک از رهبران یهودى هیچ‌گاه به این سؤال جواب نداده‏‌اند که دیگران به چه دلیل با دین و آئین آن‏‌ها مخالف هستند؟ در واقع صهیونیست‏‌ها اقدام به ریشه‏یابى این وضع نکرده‏ اند و یا نخواسته‏‌اند که ریشه این برخوردها معلوم شود و به همین دلیل تنها به ذکر بیمارى پرداخته‌‏اند و نه عامل بیمارى. در حالیکه می‌بایست «میکروب بیمارى یهود ستیزى» در طى قرون‏ بازشناسى شود تا دیگران هم به این نکته اساسى رهنمون شوند که چه دلیلى دارد که‏ غیر یهودیان حتى حاضر به تحمل دین یهودى نیز نباشند، چه رسد به یهودى به عنوان یک‏ قومیت و نژاد و بدون دلیل باعث آزار آنان شوند.

پرداختن یک‌طرفه به یهود ستیزى، فارغ از توجه به ریشه‏‌هاى آن در بسیارى از موارد گریبان‌گیر برخى از نظریه پردازان غیر یهودى نیز شده است. تاسیت از جمله این افراد است که‏ «هوادار ضد سامیگرى بود و از گوشه و کنار آنچه را که می‌توانست از کلمات برخورنده و تحقیر آمیز علیه آن‏‌ها جمع آورى می‌کرد. وى آن‌ها را با عبارت‏‌هایى مانند:اعقاب اسرائیل جذامى، پرستندگان سرخر، قوم نفرت انگیز و امثال این‌ها، و با بیان موجز و فشرده‏اى که از ویژگی‌هاى اوست‏ یکى از کوتاهترین جمله‏‌هاى ضد سامى را از خود باقى گذاشت: هر چه در نزد ما مقدس است، نزد آن‌ها کفر آمیز و زشت است و هر چه نزد آن‌ها محترم‏ و مجاز است، نزد ما تنفرانگیز و نارواست. وى در کتاب خود «در جایى که سخن از تبعید 4000 برده آزاد شده (متهم به داشتن افکار خرافى مصرى و یهودى) به جزیره سارانى در میان است می‌گوید: اگر آب و هواى ناسالم آن‏ سرزمین موجب مرگ آن‏‌ها شود، فقدان ناچیزى است.» چنین برخوردى، نتایجى را در برداشته که بسیارى از غیر یهودیان نیز اسیر آن شده‌‏اند و ناخود آگاه کلمه جهود و یهودى، در ذهنشان همسان با کلماتى ناخوشایند با بار منفى است. و در میان بزرگان تاریخ هم، کم نبوده‌‏اند کسانى که با این انگیزه خو کرده و متاثر از آن بوده‌‏اند؛ افرادی نظیر ناپلئون که در خصوص آنان می‌گوید: این یهودی‌ها مثل آفات موذى کشاورزى و کرم‏‌هاى صد پاى درختى هستند که‏ بالاخره فرانسه مرا خواهند بلعید. باید صرف نظر از احساسات درست یا نادرست نسبت به یهود و یهودیت، علت یهود ستیزی که عمدتا توسط خود یهودیان در محاق تاریکى و غفلت نگه داشته شده است، بررسى و شناسایى شود.

 
ریشه‌هاى یهود ستیزى

 بسیارى از پژوهشگران یهودى و غیر یهودى از قبیل برنارد لازار، آبا ابان، هانا آرنت، روژه‏ گارودى، فرانسوا دوفونتت، ژول ایساک، بلومن کرانتس، ایکور پولیاکف، لووسکى، ویل دورانت، حمید عنایت و... به بازشناسى ریشه‌اى یهود ستیزى توجه داشته‏‌اند.

آبا ابان سیاستمدار و نظریه پرداز معروف اسرائیلى در کتاب خود تحت عنوان «قوم من تاریخ‏ بنى اسرائیل» بخشى را به یهود ستیزى اختصاص داده است. وى در آن مجموعه بر آن است که دو دلیل را به عنوان ریشه‌هاى یهودستیزى معرفى نماید. دلیل و یا عامل اول، موضوعى تحت‏ عنوان «خون براى فطیر مقدس» است. و دومین دلیل مقاوله نامه‌ها یا همان پروتکل‏‌هاى دانشوران صهیون است. برنارد لازار در کتاب معروف و مفصل خود تحت عنوان «یهود ستیزى، تاریخ و دلایل آن» که‏ بعد از جریانات مربوط به قضیه دریفوس در اواخر قرن نوزدهم به نگارش در آمد، معتقد است‏ که سه نوع یهود ستیزى وجود دارد:یهود ستیزى مسیحى، یهود ستیزى اقتصادى، یهود ستیزی نژادى. و طبق همین الگو، دشمنى غیر یهودیان با یهودیان را به دشمنى مذهبى، دشمنی اجتماعى، دشمنى نژادى، دشمنى ملى، دشمنى فکرى و اخلاقى تقسیم بندى می‌کند و کتاب‏ خود را بر همین اساس با یک سیر تاریخى از دوره باستان تا انقلاب فرانسه به نگارش در آورده و دشمنی‌هاى مذکور را در این سیر تاریخى مورد توجه و بررسى و ریشه‏یابى قرار می‌دهد. فرانسوا دوفونتت، دلایل یهود ستیزى را با خاستگاهى اروپایى در چهار سرفصل عمده بیان‏ می‌کند: اول مصلوب کردن حضرت عیسى [علیه السلام‏] با خیانت یهودیان. دوم منع زناشویى زن مسیحی با مرد یهودى و بالعکس و آن هم به دلیل بیم از پیدایش تمایلات روحانى علیه مسیحیت. سوم‏ انجام مراسم دینى همچون رسم نواختن بر گوش یک یهودى در روز عید قیام مسیح در شهر تولوز. چهارم افتراى قتل طى مراسم دینى مرحوم دکتر عنایت نیز در کتاب «اسلام و سوسیالیسم در مصر و سه گفتار دیگر»، گفتارى را به یهود آزارى در 22 صفحه اختصاص داده است. او ریشه‌هاى یهود آزارى را ابتدا اتهام به‏ یهودیان در مورد مصلوب کردن حضرت عیسى و سپس سرمایه‌‏پرستى آن‏‌ها با در دست داشتن‏ حربه ربا می‌داند. دلایل یهود ستیزى از دید ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن از جامعیت بیشترى برخوردار است. وى هفت دلیل براى یهود ستیزى بر می‌شمارد: 1- دلایل و عقاید دینى (عقاید دینى یهودیان و غیر یهودیان)؛ 2- دلایل نژادى؛ 3- آئین قربانى مقدس و یا همان خون براى فطیر مقدس؛ 4- رقابت‏‌هاى اقتصادى و رباخوارى یهودیان؛ 5- ملى گرایى مسیحیان و مقاومت یهودیان؛ 6- مرگ سیاه یا طاعون و نقش یهود در شیوع آن؛ 7- انکیزیسیون یا تفتیش عقاید (عمدتا در اسپانیا). حال با استفاده از نقطه نظرات مورخین و نظریه پردازان مذکور، دلایل و ریشه‏‌هاى یهود ستیزى را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد.


1- دلایل اعتقادی 2- دلایل رفتارى یهودیان‏ 3- دلایل سیاسی

 

دلایل اعتقادى

 

‏الف: مسیحیت و یهودیت‏

یهودیان با تفاخر به سابقه توحید و یکتاپرستى خود و بنا بر نظر کاپلان، خاخام معروف‏ یهودى «تنها به علت مخالفتى که با شرک یونانیان از خود نشان دادند خویشتن را به گونه‏‌اى از دنیاى متمدن روزگار خویش خارج کردند» بدین معنى که با ابراز عقاید خود و تاکید بر آن، مخالفت اقوام و ملل دیگر را علیه خود برانگیختند.

آبا ابان در این مورد معتقد است: یهودی‌ها طى تاریخ طولانى خود بکرات طعم تلخ تعدى و بی‌مهرى ملل دنیا را چشیده بودند. براى چه؟ براى اینکه از دیانت اجدادى خویش دست بر نمی‌داشتند.

دیده شده بود اغلب آن‌ها تا پاى مرگ از ایمان خود چشم پوشى نکرده و مرگ را در مقابل حفظ ایمان خود بجان خریده بودند. و از همین روست که هانا آرنت، ریشه‏یابى در یهودیت ستیزى و نه یهود ستیزى را در اعتقادات موحدانه یهود در مقابل مشرکین، در تمام اعصار می‌داند و این گونه نتیجه می‌گیرد که‏ چون اقوام معارض با دین یهود توانایى مقابله و یا همسویى با آن را نداشتند با پیروان یهودیت نیز به مخالفت پرداختند و یهود ستیزى نیز بوجود آمد. دایرة المعارف بریتانیکا نیز در تکمیل این مفهوم می‌نویسد: از گذشته‌هاى دور اختلافات مذهبى اولین اصل یهود ستیزى بوده است. در دوران‏ رواج فرهنگ یونانى - یهودى، به طور مثال تفکیک اجتماعى یهودیان و امتناع آنان از پذیرش پرستش خدایان از سوى مردمان به خصوص در قرون قبل از میلاد، سبب‏ بیزارى در میان بی‌دینان شد. در جاى دیگر فروید نیز به ریشه یابى یهود ستیزى با تأکید و توجه به تفکرات موحدانه یهود تاکید می‌ورزد. با مرور این اظهار نظرها، به ویژه از سوى معتقدین، این تصور ایجاد می‌شود که این رویه‏ یهودیت بسیار هم ممدوح و پسندیده است چرا که تکیه بر اعتقادات متضمن بقاى واقعى یک‏ فرهنگ و یا تمدن است.

اما زمانى که حضرت مسیح [علیه السلام‏] از سوى خداوند به رسالت مبعوث شدند و علی‌رغم اینکه‏ یهودیان به تکامل تدریجى ادیان و حتى وعده ظهور دینى کامل‏تر وقوف داشتند، ولى همان‏ موضعى را اتخاذ کردند که در مقابل مشرکین. «از دیدگاه یهودیان اصیل، آیین مسیحیان همچون‏ مرتدان و دین مسیح به منزله آیینى بود که از تحریف یهودیت به وجود آمده باشد.» و به همین‏ دلیل نه تنها از رسالت حضرت عیسى [علیه السلام‏] استقبال نکردند بلکه تا جایى که می‌توانستند، با توطئه‏‌هاى متعدد، این دین جدید را براى اضمحلال قطعى مشایعت کردند.

جان ناس در کتاب معروف خود به نام «تاریخ جامع ادیان» نیز رابطه یهود و مسیحیت را از همان ابتدا خصمانه معرفى می‌کند و به همین دلیل تمام کوشش‏‌هاى به کار گرفته شده جهت‏ تقریب آنان را بدون نتیجه مثبت ارزیابى می‌نماید. یقینا این روابط خصمانه حاصل تنفرى بود که طى قرون متمادى میان این دو وجود داشته‏ است. بنابر نقل دورانت: بی‌شک علت نافذ و دایمى این تنفر تضاد شدیدى بود که در میان عقاید دینى آن‌ها وجود داشت. یهودیت براى اصول عقاید مسیحیت مدعى و محکى جاودانى بود. در واقع یهودیان با نفى تعالیم حضرت مسیح [علیه السلام‏] که بر پایه محبت و گذشت در میان تمام‏ انسان‏‌هاى جهان بود، این تنفر ابدى را در میان پیروان دو نحله اعتقادى غرس کردند. و به همین‏ دلیل هم «حضرت مسیح نیز آن‌ها و کاهنانشان را در هیکل سلیمان و قدس سرزنش کرد و آن‌ها را با صفاتى ننگ‏آور مانند:فرزندان کشندگان پیامبران و مارهاى فرزندان افعى، توصیف نمود.» به این علت، به اعتقاد مسحییان ضدیت یهودیان با حضرت مسیح [علیه السلام‏] نهایتاً منجر به تصلیب‏ حضرت عیسى [علیه السلام‏] گشت و داغ ننگ خیانتى از این رهگذر را تا ابد بر پیشانى یهودیان گذاشت.

مرحوم حمید عنایت نیز مهمترین عامل تخاصم میان یهودیان و مسیحیان را موضوع‏ تصلیب حضرت عیسى [علیه السلام‏] می‌داند و بنابر اعتقاد مسیحیان بیان می‌دارد که: یهودیان در آزار عیسی [علیه السلام‏] با رومیان همداستان شدند و تصمیم به دستگیرى و تکفیر عیسی [علیه السلام‏] نیز از جانب سنهدرین 5 یعنى شوراى ریش سفیدان اسرائیل‏ گرفته شد و از روى همین تصمیم بود که پونطیوس پیلاطوس حاکم رومی فلسطین به کشتن عیسی [علیه السلام‏] فرمان داد در بعضى منابع از شور و اشتیاق فراوان یهودیان در تحریک پونطیوس پیلاطوس برای تصلیب حضرت عیسى [علیه السلام‏] سخن به میان آمده است. جالب اینجاست که اسرائیل شاهاک یهودى با استناد به تلمود بر محکوم شدن مسیح در یک‏ دادگاه خاخامى حقیقى به جرم بت پرستى و تحریک یهودیان به بت پرستى و ناسزاگویى، صحه‏ گذارده و نهایتاً مصلوب شدن ایشان را تایید می‌کند. در واقع همگى منابع یهودى کلاسیک که از اعدام او خبر می‌دهند، مسئولیت آن را با غرور به عهده می‌گیرند و از آن شادمانى می‌کنند. اقدام یهودیان در فراهم نمودن زمینه‏‌هاى تکفیر حضرت مسیح [علیه السلام‏] به اینجا ختم نشد و به‏ خیانت آن‌ها در ارائه اطلاعات از محل اختفاى ایشان منجر شد. این وظیفه، را فردى یهودى به نام‏ یهودا اسخریوطى (جوداس اسکاریوت) برعهده گرفت. طبق روایات اناجیل وى «یکى از 12 حوارى (شاگرد) عیسى مسیح‏ [علیه السلام بود که...] به شوراى سنهدرین گزارش داد و نگهبانان معبد سلیمان که نیروى انتظامى و بازوى اجرایى سنهدرین بودند، عیسى [علیه السلام‏] را دستگیر کرده و به‏ محل اجلاس کاهنان و حاخام‏‌هاى یهودى بردند.» و این در حالى بود که حضرت مسیح از قبل‏ نسبت به این خیانت اطلاع داشته و در هنگام آخرین شام، یهودا اسخریوطى را آشکارا متهم‏ ساخت. شخصیت یهودا اسخریوطى با شخصیت نمونه‏وار «یهودى» در فرهنگ اروپایی انطباق دارد؛ او مسئول امور مالى مسیحیان است، به سرقت وجوه بیت المال دست‏ می‌زند و در ازاى 30 سکه نقره عیسی [علیه السلام‏] را به روحانیون یهودى می‌فروشد. [...] در متون پایه‏‌اى مسیحیت، یهودا اسخر یوطى، شخصیتى پلید شناخته می‌شود و نمادى از یهودیت و نام او مترادف با یهودى (جودائیوس) است. در اساطیر دینی مسیحى، تثلیث شیطان - یهودى - یهودا اسخر یوطى، نماد شر به شمار می‌رود.

چنانکه خواهیم دید تا سده نوزدهم میلادى و حتى در آثار مارکس یهودى تبار نیز واژه یهودى چنین معنایى دارد. به همین دلیل، یهودیان از زمان استقرار جدی در سرزمین‏‌هاى درون قاره اروپا خود را اسرائیلى یا عبرانی [و در ایران، کلیمى و نه‏ یهودی] می‌خواندند. جبهه گیرى یهودیت و مسیحیت علیه یکدیگر را می‌توان با مرور بر متون دینى آنان به دقت‏ دریافت. آن‌ها براى مصون ماندن از ضربه طرف مقابل همواره یکدیگر را متهم و چهره یکدیگر را مخدوش کرده‏ اند. که البته بسیارى بر این عقیده‌‏اند که تلمود در این مسیر گوى سبقت را از کتب‏ مسیحى ربوده است. ویل دورانت در همین مورد خاطرنشان می‌سازد: هر گونه تنظیم و تدوین قوانین یهود، مبتنى بر کتاب دینى تلمود بود [...] در قسمتی از تلمود، که بیشتر جنبه ادبى و روایتى داشت و به نام هگادا خوانده شده است، جملاتى یافت می‌شدند که برخى از عقاید مسیحیان را مورد تمسخر قرار می‌دادند. اسرائیل شاهاک نیز در کتاب خود بخشى را به تلمود و فرامین آن اختصاص می‌دهد. وی می‌نویسد: «چاپ نخست مقررات کامل قانون تلموذى - میشنه تورا از ابن میمون - بدون‏ کوچکترین حذف، در رم در 1480 در دوره سیکست چهارم، پاپى که از نظر سیاسى بسیار فعال، اما دائما در مضیقه پولى بود، منتشر گردید، این اثر پر از توهین آمیزترین احکام در قبال همگی بیگانگان بود، و نیز حملات خشن بسیار روشن علیه مسیحیت و شخص عیسى مسیح‏ [علیه السلام‏].» و حتى در بعضى از فرازهاى آن «علاوه بر یک رشته اتهامات جنسى رکیک علیه عیسی مسیح‏ [علیه السلام‏]، می‌گوید که کیفر او در دوزخ اینست که در حمامى از مدفوع جوشان افکنده شود.» در جاى دیگر «به یهودیان فرمان می‌دهد که هر نسخه از عهد جدید را که به دست آنان می‌افتد، بسوزانند و در صورت امکان به طور علنى.»

شاهاک مدعى تداوم این حکم تا حال حاضر است و ذکر می‌کند: در روز 23 مارس 1980 صدها نسخه از عهد جدید علنا و طى مراسمى در اورشلیم‏ و تحت نظارت عالیه «یادلعاخیم» سوزانده شد؛ این سازمان مذهبى از کمک مالی وزیر مذاهب اسرائیل بهره‏مند می‌گردد. برنارد لویس پژوهشگر معاصر فرانسوى یهودى در کتاب «سامی‌ها و ضد سامی‌ها» می‌نویسد که آیزنمنجر پژوهشگر زبان‏‌هاى شرقى در آلمان نیز پس از مطالعه تلمود، در کتاب‏ دو جلدى خود در همین راستا معتقد است که زیر بناى دشمنى با مسیحیت را می‌توان در همین‏ کتاب یافت. در مقابل تلمود، کتاب مذهبى مسیحیان نیز جایگاهى نه چندان زیربنایى در خلق تفکر ضد یهودى از دیر باز تاکنون داشته است و در این میان عهد جدید از کتاب مقدس حائز اهمیت‏ بیشترى است.

[این کتاب‏] تأثیرى فراوان در ایجاد نفرت از یهودیان در دیگر ملل بر جاى گذاشت‏ چون کتاب مقدس، یکى از پرتیراژترین و موثرترین کتاب‌ها در جهان محسوب‏ می‌شود. در این کتاب مطالب فراوانى درباره مسئولیت یهودیان در به دار آویختن‏ حضرت مسیح‏ [علیه السلام‏] و نیز درباره گناهان و خطاها و دورى آن‌ها از تعالیم استوار دینی و عدم توجهشان به پروردگار و احکام و قوانین او آمده است. پاپ‏‌هاى مسیحى نیز با استناد به همین موارد با صدور احکام و خطابه‏‌هاى آتشین مواضع‏ ضد یهودى را در جوامع مسیحى، شدیدا تقویت می‌کردند. از جمله: اینوسنت سوم (1216 - 1161) بود که مدت 18 سال‏ [...] مقام پاپى داشت‏ [...] وی در سال 1215 چهارمین شوراى لاترانرا تحت استیلاى خویش تشکیل داد و قطعنامه‏‌هایى به تصویب رساند که طى یکى از آن‌ها گفته می‌شد: یهودیان باید به‏ مرتبه پست بردگان تنزل داده شوند. زیرا به مسیح ایمان نیاورده‌‏اند. نسبت به‏ میزبانان خود بی‌حرمتند و کودکان مسیحى را در مراسم دینى خود می‌کشند و از خون ایشان فطیر می‌سازند.

در زمان کنستانتین در قرن چهارم اولین سیاست ضد یهودى در مقام حکومتى وضع‏ گردید. و فعالیت‏‌هاى ضد یهودى گسترش وسیعترى یافت و نهایتاً منجر به تهاجم به خانه‏ یهودیان شد. و هزاران نسخه تلمود به دست مردم افتاد و در رم، بولونیا، راوانا، فرارا، پادوا، و نیز مانتوا، شعله‌هاى آتش از کتاب‏‌هاى یهودیان به هوا برخاست. در واقع جایى که مسیحیت بخشى از هویت ملى تاریخى مردمى می‌شد، یهود ستیزی زمینه رشد داشت. همچون جنوب آمریکا با حضور جنبش‏‌هاى دست راستى مثل جان پیرچ و کوکلوس کلانها و یا در بعضى از کشورهاى کاتولیک نشین اروپاى معاصر همچون «فرانسه که‏ می‌توان نمونه‏‌اى از آنرا در بیان ناکه نماینده مجلس فرانسه در سال 1895 دریافت، که می‌گوید: اگر ضد سامى بودن تنها عبارت از این باشد که عقاید اصولى و پندارهاى حاکم بر دین‏ یهود مورد بحث و انکار قرار گیرد، من با کمال صراحت اعلام می‌کنم که خود من یک‏ ضد سامى هستم. یهودیت با این تصویر با سابقه از دشمنى صریح با دنیاى مسیحى که حداقل از حیث نفوس‏ برتر از آن است، امکان حضور قوى نخواهد داشت فلذا رهبران و علماى متجدد یهودى، به همراه‏ بعضى از سیاستمداران که اهداف خاصى از یهودیت منحرف از شریعت حضرت موسى [علیه السلام‏] را پى جویى می‌کردند، به تکاپوى جدیدى دست یازیدند تا از آن طریق جونازیباى موجود را به نفع‏ خود تغییر داده و اتهامات مطرح را موهوم و یا با قصد و غرض تلقى و تبلیغ نمایند.

مهمترین اتهام، تبانى و دست داشتن یهود در مصلوب نمودن حضرت عیسى [علیه السلام‏] بود که در بسیارى از موارد به عنوان ریشه اصلى ضدیت با یهودیان ارزیابى می‌شد. و یهودیان به دو طریق‏ در مقام توجیه و تحریف اصل اتهام بر آمدند.
نخست با طرح مباحث تاریخى و اثبات عدم دست داشتن یهودیان در تصلیب حضرت‏ مسیح [علیه السلام‏]، اقدامات همه جانبه‌‏اى را انجام دادند، در حالى که نه ادله قوى داشتند و نه قادر به‏ امحاء اسناد موجود در تلمود بودند. شیرین دخت دقیقیان با اشاره به کتاب «یهودا، خائن یا دوست عیسى» اثر پروفسور کلاسن، «چکیده نظریه‌هاى» کلاسن را این گونه بازگو می‌کند:

در مورد یهودا اسکاریوتى (با تلفظ عربى اسخریوتى) تاریخ جعلى درست شده است‏ زیرا نام این حوارى عیسى از قضا نام کلى یهودیان را به یاد می‌آورد و با تخریب این‏ شخصیت از سوى رومیان، دشمنى یهود و مسیحیت اسطوره‏اى شده است. کلاسن‏ بحث واژه شناسانه را کلید راه‏یابى به حقیقت رویدادها در انجیل قرار می‌دهد. واژه‏ یونانی PARADIDOMI به معناى تسلیم کردن کلید شهر مغلوب است و تنها امروز خیانت معنا می‌شود. کلاسن بر آن است که هیچ نمونه‏‌اى در متون یونانى کلاسیک و نیز یونانى به قلم یوسفوس و معاصر انجیل‌ها وجود ندارد که در آن این واژه معنای خیانت بدهد. چهل و چهار بار این واژه در مورد یهودا تکرار شده است. در کتاب‏ مقدسى که به دستور شاه جیمز ترجمه شد، این واژه همه جا غیر از چهار بار معادل‏ BETRAY یا خیانت برگردان شده است. به گمان کلاسن این برگردان نادرست، این نظر را که یهودا خائن بود، تقویت کرده است. البته استدلال‏‌هاى دیگرى نیز براى تطهیر چهره یهود از این اتهام بافته شده که از حوصله‏ این مقال خارج است.

روش دیگر که به همین منظور به کار گرفته شد، بحث و محاجه با علماى مسیحى و فشار بر آن‌ها بود تا آن‌ها با استفاده از موقعیت خود، یهودیان را از این اتهام مبرا جلوه داده حکم تبرئه آن‌ها را صادر کنند و بالاخره هم به این موفقیت نائل آمدند به طورى که: در 1962 پاپ جان بیست و سوم پس از مناظره با پروفسور آبراهام هشل اعلام کرد که چون به صلیب کشیدن عیسى براى تکمیل نقشه خدا براى نجات بشر لازم بوده‏ است، همه کسانى که از دیدگاه انجیل‏‌ها در این کار مسئولند، هیچ جنایتى نکرده‏ اند و خودشان، هم میهنان و هم مذهبانشان همگى وسیله مشیت الهى بوده‌‏اند. در سال 1996 در عین ناباورى و علی‌رغم دست داشتن یهودیان در آن تبانى به اصطلاح‏ مشیت گونه، پاپ اعلام کرد: «یهودیان مسئول قتل حضرت عیسی [علیه السلام‏] نبوده‏‌اند.

مرحوم حمید عنایت، جریان تبرئه و یا کمرنگ کردن نقش یهود در تصلیب حضرت‏ عیسى [علیه السلام‏] را به گونه‏‌اى دیگر بیان می‌کند: اروپائیانى که از تبهکاری‌هاى هیتلر به شرم آمدند و به فکر چاره جوئى برای پیشگیرى از نظائر آن افتادند، یکى از راه‌هاى پایان دادن به مسلک دشمنى با یهود را تبرئه یهودیان از گناه همدستى در خدا کشی DEICIDE دانستند. در نتیجه چنین‏ چاره جوئی‌هایى بود که در دومین شوراى واتیکان که در نوامبر سال 1964 برای اصلاح روش و بینش کلیساى کاتولیک و تعیین خطمشى آن در جهان امروز برگزار شد. معافیت یهودیان از مسئولیت جمعى در مصلوب کردن عیسى در ضمن‏ اعلامی‌هاى راجع به رابطه کلیساى کاتولیک با مذاهب غیر مسیحى با 1651 رأی موافق و 142 رأى موافق مشروط و 99 رأى مخالف به تصویب رسید. بیشتر مخالفت‏‌ها از جانب اعراب مسیحى صورت گرفت. و شدتش چنان بود که انتشار اعلامیه تا اکتبر سال بعد به تعویق افتاد.

 

ب: تعالیم و اعتقادات تلمودی

تلمود به عنوان یکى از منابع مهم، تفسیرى از تعالیم، عقاید، آداب و احکام یهودیت است که‏ همواره مرجع یهودیان در تمام اعصار بوده و هست. این کتاب از دو بخش میشناه (متن اصلى) و گمارا (شرح متن اصلى) تشکیل شده است. میشناه بین سال‌هاى 190 تا 200 پس از میلاد، یعنی حدود یک قرن پس از ویران شدن هیکل توسط تیتوس رومى بوسیله یهودا هاناسى جمع آوری شد. گمارا نیز دو نوع است گماراى اورشلیم که در سال 400 و گماراى بابل که در سال 500 جمع آورى و تدوین شد.
صرفنظر از مباحثى که مربوط به شکل تلمود می‌شود و اتفاقا اطلاع از آن هم ضرورى است، در این مقال می‌خواهیم به محتواى تلمود به عنوان منبعى که عامل بسیارى از کینه‏توزی‌ها و نفرت‏‌ها شده، نظرى هر چند مختصر بیافکنیم تا شاید ریشه مهم و اساسى یهود ستیزى در بعد اعتقادى آن را دریابیم.

در سال 1888 میلادى مطبوعات (مجله) مینروه روایت جالبى را از یک مطلب‏ مربوط به نتایج حاصل از فعالیت‏‌هاى یک کمیته تحقیق که در سال 1240 میلادی به دستور سن لویى پادشاه فرانسه تشکیل شده بود چاپ کرد که هرگز مورد ابطال‏ قرار نگرفت. پادشاه وقت فرانسه خواسته بود بداند که چرا یهودیان تا آن حد در فرانسه منفور هستند؟ بدین منظور وى یک دادگاه سلطنتى به ریاست شخص‏ خویش افتتاح کرد. کتاب تلمود، توسط یک نفر یهودى مسیحى شده که زبان عبری را خوب سخن می‌گفت، در معرض قضاوت دادگاه قرار گرفت. براى روشن شدن‏ اصالت و اعتبار متون دینى تلمود، دادگاه از جچیل، خاخام پاریس به همراه دو خاخام دیگر به نام‌هاى یهودا سموئیل، و ژاکوب که دومى از خطباى مشهور فرانسه و اسپانیا بود، دعوت به عمل آورد تا در جلسات شرکت کنند. پادشاه منصف فرانسه‏ سعى کرد تا بیشترى تمهیدات را تدارک ببیند که خاخام‏‌هاى نام برده بتوانند به‏ راحتى از تلمود دفاع کنند و اصالت و اعتبار متون تلمودى را در محضر جلسه اثبات‏ نمایند. على رغم همه این‌ها، دادگاه اجبارا به این نتیجه رسید که قوانین تلمودی مخالف و بلکه منافى و ناسازگار با هر گونه نظم اجتماعى است، و این مطلب منحصر به جوامع مسیحى نبود، بلکه در مورد هر اجتماع غیر یهودى مصداق داشت. در اثر همین تحقیقات بود که آن دادگاه بدین نتیجه رسید که تلمود نه تنها مکررا مریم‏ مقدس را مورد اهانت قرار می‌داد، بلکه حتى شک به وجود می‌آورد که حضرت‏ عیسى [علیه السلام‏] از یک مادر باکره به دنیا آمده است و جسارت را تا جایى پیش می‌برد که‏ می‌گفت عیسى [علیه السلام‏] فرزند سربازى به نام پاندارا و زنى بدکاره بود. مسیحیان وقتی شنیدند که خاخام‏‌هاى دعوت شده رأى بر صحت این سخنان ترجمه شده از روی تلمود می‌دهند شگفت زده شدند. سن لویى، پادشاه فرانسه، در اثر رأى نهایى این‏ دادگاه تحقیق و تفحص، فرمان داد که کتاب تلمود را به کلى بسوزانند.

با شنیدن این روایت یقینا، کنجکاوى براى اطلاع از محتواى تلمود بیشتر خواهد شد و این که‏ چطور ممکن است از متون دینى یک قوم همچون یهودیت، نفرت برون تراود و اقوام و امم دیگر را از خود براند. مسلما در ابتدا باید بدانیم که دیدگاه یهودیان در خصوص اقوام و ملل دیگر چیست و چطور شده است که غیر یهودیان نسبت به یهودیان داراى این تنفر شدید هستند.
جنتیل یا گوئیم واژگانى هستند که می‌توان معناى غیر یهودى و یا بیگانه را بدان اطلاق‏ نمود و این واژه از لغات محورى در ایجاد این تنفر است. یهودیان در فرهنگ و عقیده منحرف از شریعت حضرت موسى [علیه السلام‏]، بجاى اینکه خود را معتقد به دین موسوى بدانند، خود را از نژاد و خون یهودى می‌دانند. مقدم بودن نژاد بر دین و مذهب در این قوم باعث شده است که آنان‏ هیچ کس را به دین خود دعوت نکنند، و کسى را یهودى بدانند که مادرى یهودى داشته باشد. از همین رو «در موارد متعددى واژه‌هاى کلى از قبیل «همانند تو»، «بیگانه»، یا حتى «انسان» به‏ معنایى انحصار طلبانه و قوم گرایانه گرفته شده‌‏اند.» در این دایره هر کسى که داراى نژادى غیر یهودى باشد به وى جنتیل یا گوئیم گفته می‌شود و همین واژه کافى است تا کوهى از تبعیضات نژادى ناروا، در لفافه‏‌اى از احکام مذهبى علیه‏ غیر یهودیان به عنوان حیوانات انسان نما بار شود. که در این فرصت کوتاه فهرست‏وار بدان نظری مجمل خواهیم داشت.

1- اسرائیل شاهاک می‌گوید: مقامات هلاخایى بر سر این ملاحظه که واژه «بیگانگان» (GENTILS) در این دیدگاه به‏ همگى غیر یهودیان اشاره دارد به توافق رسیده‌‏اند.

2- به نوشته کتاب هاتانیا، کتاب مقدس جنبش هابادى از شاخه‌هاى قوى هاسیدیسم، غیر یهودیان مخلوقات شیطان هستند که مطلقا هیچ چیز نیکویى نزد آنان یافت نمی‌شود. تفاوت‏ کیفى میان یهودیان و غیر یهودیان از مرحله جنینى وجود دارد.

3- بنابر حکم تلمود نجات یک غیر یهودى افتاده در چاه جایز نمی‌باشد. و اما نیز او را در چاه‏ بیشتر فرو بردن نیز نباید.

4- در جنگ زمانى که لشکریان ما به یک یورش نهایى دست می‌زنند. «هلاخا به آن‌ها اجازه و فرمان می‌دهد که حتى از غیر نظامیان خوب کشتار کنند، یعنى غیر نظامیانى که خود را چنین‏ جلوه می‌دهند»

5- «یک یهودى تعبدگرا از همان اوان جوانى در چهارچوب مطالعات مقدس خویش‏ می‌آموزد که بیگانگان با سگان قابل مقایسه هستند، که از آن‌ها به نیکى یاد کردن گناه است.»

6- «نکته پذیرفته شده این است که در فریب بیگانگان به جاى مداواى آنان هیچ چیز قابل‏ سرزنش نیست، اگر این کار خصومتى را بر نمی‌انگیزد»

7- دکتر مجاز نیست که یک روز سبت [براى نجات یک بیگانه‏] با درشکه جابجا شود. مگر اینکه آوردن عذر و بهانه غیر ممکن گردد.»

8- «حتى در برابر دستمزد نباید به یک زن غیر یهودى که روز سبت در حال زایمان است یاری رساند. از خصومت نیز نباید بیمى به دل راه داد. حتى زمانى که با چنین کمکى بی‌حرمتى به‏ سبت در کار نباشد.»

9- «اگر دیده شود که یک کشتى که یهودیانى را حمل می‌کند، در خطر است، وظیفه هر کسی است که سبت را بخاطر نجات او نقض نماید. با این وجود بنابر تفسیرى از خاخام عاکیوا ایگر (متوفى به سال 1873)، این قاعده فقط زمانى اعتبار دارد که بدانند که یهودیان در عرشه کشتی هستند. اما اگر از هویت مسافران چیزى دانسته نباشد، [سبت‏] نباید نقض گردد. زیرا که بیشتر آدم‌هاى دنیا از زمره بیگانگان و غیر یهودیان هستند. بدین ترتیب از آنجا که احتمال بسیار کمی وجود دارد که کسى از مسافران یهودى باشد، باید گذاشت که غرق شوند.»

10- یک طبیب یهودى نباید یک بیمار غیر یهودى را مداوا نماید. ابن میمون که خود یک‏ طبیب مشهور بود، در این زمینه بسیار صراحت دارد و می‌گوید: «پس بدانید و آگاه باشید که‏ مداواى یک بیگانه حتى در برابر دستمزد ممنوع است. [...] با این وجود اگر از او هراس دارید یا این که از خصومت او می‌ترسید او را در برابر دستمزد مداوا کنید. اما ممنوع است که این کار بی اجرت انجام گیرد»

11- یک یهودى نباید از شرابى بنوشد که یک بیگانه - سهمى - هر چه باشد - در ساختن آن‏ داشته است. از آن مهمتر، شراب در یک بطرى باز، حتى اگر کاملاً توسط یهودیان ساخته شده‏ باشد، به محض آن که بیگانه‌اى بطرى را لمس کند یا دستش را از فراز سر آن بگذراند به یکى از محرمات بدل می‌گردد.»

12- «همچنین مجموعه‌اى از قواعد وجود دارند که ستایش بیگانگان و اعمالشان را به هر نحو ممنوع می‌سازند.»

13- «یهودى مومن که از برابر گورستانى می‌گذرد، باید ورد لعنت بر زبان آورد اگر مردگان‏ بیگانه‏‌اند. و ورد رحمت اگر گورستان یهودیان در میان است»

14- «تلموذ بر یهودیى که از نزدیک مسکنى که غیر یهودیان در آن سکونت دارند می‌گذرد مقرر می‌دارد که از خداوند ویرانى آن خانه را طلب نماید و اگر این خانه ویران است، خداوند را به‏ خاطر انتقامجوییش شکرگزارى کند.»

15- «تلموذ و تمامى مقامات خاخامى قدیمى نه تنها صاحب شی ء گمشده یک بیگانه را مجاز می‌شمارند، بلکه قاطعانه باز گرداندن آن را ممنوع می‌نمایند»

16- «بنابر دانشنامه تلموذى آن کس که با زن یک بیگانه روابط جسمانى دارد، مستوجب‏ مجازات مرگ نیست.»

17- «نمی‌توان روابط جنسى میان یک مرد یهودى و یک زن غیر یهودى را زنا توصیف کرد. بنا بر تلموذ، چنین روابطى از گناه حیوانیت ناشى می‌گردند. (به همین دلیل، در کل فرض می‌شود که بیگانگان پدرشان معلوم نیست»

18- «بیگانگان که (طبق هلاخا) دروغگویان مادرزاد هستند، گواهی شان در برابر یک دادگاه‏ خاخامى هیچ ارزشى ندارد. در این زمینه موقعیت آنان همانند زنان، بردگان و صغیران یهودی است؛ در عمل حتى بدتر است.»

19- «تلموذ هر نوع هبه‏‌اى را به یک بیگانه اکیدا ممنوع می‌نماید.»

20- «شولهان عاروخ به صراحت بسیار می‌گوید: دزدى کیفى (همراه با خشونت) اکیدا ممنوع است اگر قربانى یهودى باشد. اما همان عمل چون به دست یک یهودى، به زیان بیگانه‏‌ای انجام گردد به راستى ممنوع نیست. مگر در اوضاع و احوال خاصى، مثلاً زمانى که بیگانگان تحت‏ فرمانروایى ما نیستند»؛ اما مجاز است «وقتى که آنان تحت فرمانروایى ما هستند». با رویت 20 بند مذکور که بنا بر نظر افرادى همچون پوپر، به یک تجدید نظر صادقانه در فکر یهودى نسبت به غیر یهودى نیاز است. 5 تصویرى از چهره یهود در ذهن متبادر می‌شود که‏ ممکن است در بعضى از موارد با واقعیات تطابق نداشته باشد.

 

اسرائیل شاهاک یهودى در کتاب‏ خود به این استثنائات نیز توجه می‌دهد و خاطرنشان می‌سازد که رعایت همین استثناء در بسیارى از موارد ضامن بقاى یهودیت در تمام اعصار بوده است و آن هم به دو دلیل:

1- احکام سخت علیه غیر یهودیان تنها در صورتى معلق می‌ماند که سودى بیشتر از اعمال‏ احکام، نصیب یهودیان شود. این اصل را می‌توان در کتاب «تاریخ یهود، مذهب یهود» به عینه‏ مشاهده کرد.

لوئیس مارشالکو در تأیید نظر مذکور در کتاب «فاتحین جهانى» می‌گوید: یکى دیگر از حربه‌هاى بی‌نهایت موثر یک نفر یهودى، توانمندى وى، مانند یک فرد دمدمى مزاج و متلون، در پذیرش رنگ محیط پیرامون خویش است. نام برده در فرانسه، مجارستان، انگلستان و یا هر جاى دیگرى که باشد، در زمینه محیط بومی آنجا ادغام می‌شود. اما علی‌رغم این که وى در انگلستان همانند یک جنتلمن (آقاى) انگلیسى و در آمریکا نیز مانند یک یانکى واقعى به نظر می‌آید، این مطلب صرفا نقاب دروغینى بیش نیست و کارى حساب شده براى دفاع از منافع خویش و همچنین کسب پیروزى است.

2- در صورتى که خطرى متوجه یهودیان شود و خصومت غیر یهودیان را علیه یهودیان‏ برانگیزد، حکم تلمودى معلق می‌ماند.

و به همین دلایل و با رعایت همین استثنائات است که مثلاً در آمریکا شاهد، حمایت عده‏‌ای یهودى سرشناس همچون آبراهام هشل از نهضت مارتین لوتر کینگ هستیم. در حالیکه چگونه‏ می‌توان با حمایت از سیاهان از حقوق فلسطینیان حتى حقوق فردى اولیه‏شان به این سادگی گذشت. در واقع «منافع خاص یهودیان‏ [به عنوان تنها انگیزه‏] به همان گونه که برای کمونیست‏‌هایى که همین سیاهان را حمایت می‌کردند، هدف یک «بهره بردارى» سیاسى از جماعت آفریقایى - آمریکایى بود، در مورد یهودیان، بنابر این بود که حمایت کور از اصل سیاست‏ اسرائیل در خاورمیانه به دست آورند.»

 

ج: نظریه قوم یا نژاد برگزیده‏

شاید بتوان جواب تمام سؤالاتى که احیانا با خواندن عقاید تلمودى ایجاد می‌شود و چرایی چنین تفکرى را علیه غیر یهودیان، در یک جمله خلاصه کرد. و آن اینکه «یهودیان خود را قوم‏ برگزیده می‌دانند» و به همین دلیل دیگران را نژاد پست قلمداد نموده، رفتارى متناسب با حیوانات با آن‌ها دارند.

نژاد یا قوم برگزیده یکى دیگر از عوامل اصلى تضاد و تنفر غیر یهودیان از یهودیان است که‏ همواره در متون اعتقادى آنان یافت می‌شود.

یهودیان خویشتن را بازماندگان طوایفى می‌دانند که در آغاز هزاره دوم پیش از میلاد در جنوب بین النهرین سکنى داشتند و سپس به سرزمین کنعان مهاجرت کردند.

نسل‏‌هاى بعد به مصر کوچیدند. در مصر مقهور ستم فراعنه شدند و زندگى مشقت‏ بارى یافتند. در حوالى سال 1350 پیش از میلاد، موسى [علیه السلام‏] دین خود را اعلام کرد که برخلاف ادیان بین النهرین و مصر و کنعان بر بنیاد پرستش خداى یگانه استوار بود؛ و در مهاجرتى معروف، ایشان را به سرزمین کنعان انتقال داد. بطور کامل در کنعان استقرار یافتند و در سال‌هاى پایانى هزاره دوم پیش از میلاد نخستین دولت‏ خویش را در این منطقه به پا کردند. [...] در آغاز عبرانى نامیده می‌شدند و سپس‏ بنى اسرائیل، تنها از دوران تبعید گروهى از بزرگان‏شان در بابل (539 - 598 پیش از میلاد) به یهودى شهرت یافتند زیرا تبعیدیان از قبیله یهودا بودند. آقاى عبد الله شهبازى در ادامه تاریخچه قوم یهود می‌گوید: یهودا نماد دورویى و خدعه در میان پسران یعقوب است. از سویى در ماجراى توطئه‏ برادران علیه جان یوسف نقش اصلى را به دست دارد. و از سوى دیگر در نزد یعقوب، سایر برادران را مقصر و خود را دوستدار یوسف و عامل نجات جان او جلوه می‌دهد.

او با این خدعه، سرانجام جانشین یوسف و فرمانرواى قوم بنى اسرائیل می‌شود. شاید تبیین تفاوت و تمایز میان بنى اسرائیل و یهودا، ظاهرا در راستاى هدف این مقال‏ نگنجد، ولى براى بحث نژادگرایى یهودیان و تأثیرات ارثى متعاقب آن بسیار لازم است. شاید هم‏ بسیار لازم باشد که بدانیم «در قرآن کریم نیز، میان واژه‌هاى بنى اسرائیل و یهود تفاوتى محسوس‏ می‌توان دید. در قرآن، بنى اسرائیل به قوم پیامبرانى چون موسى [علیه السلام‏] اطلاق می‌شود.» بدین‏ معنا که رنگ و صبغه دینى در معرفى این قوم بسیار محسوس است و در مقابل «یهودیان به شدت‏ ناسپاس و حریص بر دنیا، ربطى به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان یعقوب‏ ندارند». که لعن و نفرین خداوند بواسطه طغیانشان نصیب می‌گردد و عاقبت به عنوان حزب‏ شیطان معرفى می‌شوند در واقع همین یهودیان بودند که «هفتاد پیغمبر در اول روز بکشتند و چندین زاهد برخاستند تا امر معروف کنند و ایشان را از قتل بازدارند و در آخر روز ایشان را نیز بکشتند.» یهودیان آغازگر انحراف به سمت دنیا و تمنیات دنیوى در رسالت راستین حضرت موسی بودند و به همین دلیل قومیت را به جاى دین و اعتقاد، محوریت بخشیدند. و پیامبران راستین‏ خداوند را نه به عنوان هدایتگر بلکه به عنوان پادشاهان و نماد قدرت و شوکت خویش‏ می‌شمردند. و یقینا محدوده حکومتى یک پادشاه علی‌رغم یک پیامبر که امتى را در بردارد، به‏ یک ملت و به معناى دقیق آن در یهودیت به قوم محدود می‌شود. و آنچه اصالت می‌یابد قوم یهود است و نه دین یهودى؛ و یهودى آن است که مادرش، یهودى باشد و نه اعتقادى لزوما به دین‏ یهودیت داشته باشد. و طبق نظر جاکوب کلاتکین «براى اینکه کسى جزء ملت یهود به شمار آید، لازم نیست به دین یهودیت یا مفاهیم معنوى آن معتقد باشد» و اتفاقا اگر زمانى متوجه‏ شدیم که چرا یهودیان به تبلیغ دین خود نمی‌پردازند، باید به نکته‌‏اى که گذشت، توجه نمود. و اما این مسیر انحرافى از کجا شروع می‌شود و مایه تقویت فکرى آن از کجاست؟ در این مورد بسیارى از محققین، متون اعتقادى را مستمسک بسیار خوبى براى تحقق این نیات می‌دانند که‏ فهرست‌‏وار بعضى از آن‌ها را در عهد عتیق مرور می‌کنیم. تا دریابیم که چگونه اندیشه قوم و یا ملت‏ برگزیده مسیر عملى خود را پیموده است.

1- «شما منحصرا به خداوند، خدایتان تعلق دارید و او شما را از میان قوم‌هاى روى زمین‏ برگزیده است تا قوم خاص او باشید.»

2- «خداوند امروز طبق وعده‌‏اش اعلام فرموده است که شما قوم خاص او هستید و باید تمامی قوانین او را اطاعت کنید»

3- «او از بین تمام مردم روى زمین شما را انتخاب کرده است تا برگزیدگان او باشید. شما کوچکترین قوم روى زمین بودید. پس او شما را بسبب اینکه قومى بزرگتر از سایر قوم‌ها بودید برنگزید و محبت نکرد. بلکه به این دلیل که شما را دوست داشت و می‌خواست عهد خود را که با پدرانتان بسته بود بجا آورد. به همین دلیل است که او را شما را با چنین قدرت و معجزات عجیب و بزرگى از بردگى در مصر رهانید»

4- «از میان همه اقوام، شما قوم خاص من خواهید بود، هر چند سراسر جهان مال من است. اما شما براى من ملتى مقدس خواهید بود و چون کاهنان مرا خدمت خواهید کرد.»

فرازهاى مذکور از عهد عتیق دست آویزهاى مناسبى براى یهودیان بود تا برگزیدگى نژادى را بر برگزیدگى ایمانى اولویت داده، اهداف دنیوى خود را پیجویى نمایند. و بدین وسیله ملی گرایی در دین یهودیت را پی‌ریزى کرده نژاد را مایه تفاخر بر دیگران بدانند. و با استفاده از دستمایه‌های توراتى نظریات صریح و آشکارى از برگزیدگى این قوم عنوان نمایند که نمونه‏‌هاى آن را می‌توان‏ در اندیشه ناهوم سوکولف دید که در این مورد می‌گوید: «در میان ملل متمدن، یهودیان بی‌گمان‏ خالص‏ترین نژادند» و یا در کلام الى ویزل به این نیت درونى یهودیان پى برد که یهودى را از هر کس دیگرى به‏ انسانیت نزدیکتر می‌داند و یا در لسان خاخام آیزنبرگ: «انسان هر چه یهودیتر باشد انسانتر است.» همین مفهوم و تعبیر را می‌توان در اثر موسى هس با ایده‏‌هاى نژاد یهودى خالص‏ دریافت. موشه دایان نیز با این مفهوم، سخنى دارد که شنیدنى است. وى می‌گوید: اگر کتاب کتاب‏‌ها یعنى توراتى هست؛ و اگر قوم مقدسى هست؛ سرزمین مقدسى نیز باید باشد. در واقع شاید نتوان بهتر از این اظهارات یافت که چگونه دین ابزار مطامع سیاسى شده است.

ویل دورانت در تاریخ تمدن، ملى گرایى را به عنوان نغمه‌اى می‌داند که به سرود نفرت علیه‏ یهودیان افزوده شد. همچنین «پروفسور کریستیان لاسن نخستین کسى بود که در 1847 سامى نژادان را از بسیارى جنبه‌ها از نژاد آریا و دیگر نژادها برکنار شمرد» و نظرات مشخصی نسبت به این نژاد عنوان کرد که عمدتا عکس العمل طبیعى کسانى است که با داعیه‌هاى قوم‏ برگزیده روبرو هستند. وى این نژاد را این گونه معرفى می‌کند:

از نظر مذهب انحصار طلب و گریزان از معاشرت، از نظر شعر و ادب طرفدار غزلسرایی و آثار غنایى، از نظر ویژگی‌هاى روانى، دستخوش عواطف و احساسات، و از نظر اجتماعى، نافذ و محیط شناس و در کار بازرگانى هوشیار و غیر قابل رقابت. رابرت فیورلیخت در خصوص برگزیدگى قوم یهود می‌گوید که این اعتقاد «به منظور توجیه‏ وجودشان به عنوان ملتى واحد و الهى کردن فتوحاتشان و به زانو در آوردن ملت‏‌هاى غیر برگزیده‏ به کار گرفته شده است.» سومبارت نیز این جدایى میان یهودیان و اقوام دیگر را در ادعاى یهودیان به برگزیدگى خود می‌داند که نهایتاً موجب تنفر از آنان شده و زمینه لازم براى فریب غیر یهودى و چیرگى بر آن را فراهم می‌نماید که البته تبعات منفى فراوانى را دامنگیر یهودیان کرده است. و بسیارى همچون‏ اسرائیل شاهاک بر آن تصریح دارند که اسطوره نوین نژاد یهودى مهمترین نشانه ظاهرى و مشخصه یهود ستیزى نوین است و یا مردخاى کاپلان «ایده ملت برگزیده را نوعى خودپسندى و عشق به خود تلقى کرده و معتقد است این ایده یک ایده کثیف و نژادپرستانه است.» و در تاریخ‏ شاهد آن هستیم که موجبات محدودیت براى یهودیان را فراهم نموده است.

علی‌رغم این محدودیت، یهودیان موجودیت خود را با توجه به احکام صریح خود، حفظ کرده‏ و استمرار می‌بخشیدند. بنا بر نظر صدوقیان «یهودیان باید همرنگ مردم دنیا شوند». در حالیکه «هرگز در ملل و اقوام دیگر حل نخواهند شد و هرگز هم آداب و خلقیات غریبه‏‌ها را نخواهند پذیرفت. یک نفر یهودى، در هر موقعیتى یهودى باقى خواهد ماند» منتهى با بکارگیرى سلاح نفاق همچون دوره‌‏اى از تاریخ یهود در اسپانیا که بسیارى از آنان در ظاهر به دین‏ مسیحیت گرویدند ولى همچنان بر آداب و عقاید خود در قرن پانزده استوار ماندند و به همین‏ دلیل لقب مارانوس یا دروغین کیش را بر خود ضرب کردند. یهودیان علی‌رغم فشارهاى موجود با رفتار منافقانه خود توانستند در جوامع غیر یهودی خود را حفظ کنند و حتى در بسیارى از موارد از آمیزش با اقوام دیگر پرهیز نمایند. هنگام‏ تشکیل حکومت جعلى خود نیز، قانونى را در سال 1953 به تصویب رساندند که ازدواج بین‏ یهودیان و غیر یهودیان را با استناد به فرازهایى از عهد عتیق ممنوع ساختند.

 

گتو

 «بر اساس فرهنگ‌هاى انگلیسى، واژه گتو به احتمال زیاد از ریشه ایتالیایی BORGHETTO، مصغر BORGO، است، به معناى محله یا کوى در یک شهر. این کلمه در انگلیسی BOROUGH است. کاربرد آن به مرور زمان متحول شده و سرانجام به محله‏‌هاى یهودى نشین کشورهاى اروپایى اختصاص‏ یافت.» همچنین در باب معنى این واژه گفته شده که مشتق از نام یک کارخانه ریخته گرى در ایتالیا است که براى اولین بار در سال 1516 در منطقه ونتین براى تمرکز یهودیان در نظر گرفته شد. ویل دورانت در باب علل پیدایى گتوها معتقد است که «ونیز مدت‏‌هاى دراز پناهگاه خوبی براى یهودیان بود. چند بار اقداماتى براى اخراج یهودیان از آن شهر بعمل آمد (1487 - 1395)، اما مجلس سناى ونیز به عنوان خدمتگزاران موثر تجارت و مالیه کشور از ایشان جانبداری می‌کرد. قسمت عمده تجارت صادراتى و نیز به دست بازرگانان یهودى انجام می‌شد، و همچنین‏ ایشان در وارد کردن پشم و ابریشم از اسپانیا و ادویه و مروارید از هندوستان سهم بسزایی داشتند. یهودیان ونیز به اختیار خود محل‌هاى را که به تبعیت از نام ایشان «جودکا» خوانده می‌شد.

اشغال کرده بودند. در سال 1516 سناى ونیز پس از شور با سران قوم یهود مقرر ساخت که عموم‏ یهودیان، به جز عده معدودى که اجازه مخصوص داشتند، در قسمتى از شهر که به نام گتو خوانده‏ شد، سکنا گزینند؛ و ظاهرا این نام از واژه ایتالیایى گتو (کارخانه ریخته گرى) آمده است. زیرا در آن محله یک چنین کارخانه‌اى وجود داشت.» شمار زیادى از محققین معتقدند که این محله‏‌هاى یهودى نشین با اختیار خود یهودیان‏ انتخاب می‌شد و آن طور که عده‏‌اى تبلیغ می‌کنند، یهودیان مجبور به سکونت در آن مناطق‏ نبوده‌‏اند.

در واقع یهودیان با تمرکز در محله‏‌هاى یهودى نشین، جدایى خود از دیگران را به وضوح‏ نشان می‌دادند و اینکه نمی‌توانند آشکارا با کسانى زندگى کنند که خود را از آن‌ها برتر دانسته و آداب و رسوم خاص دارند. ضمن آنکه غیر یهودیان به واسطه بیگانه بودن، نمی‌توانستند از فعالیت یهودیان در این محله‌ها آگاه شوند. در همین خصوص و علی‌رغم تصور قالبى که وجود دارد، آقاى شهبازى نویسنده کتاب «زرسالاران یهودى و پارسى، استعمار بریتانیا و ایران» نیز معتقد است که گتوها ضامن بقاى یهودیان و منافع آن‌ها بوده، ضمن آنکه بعدها حربه‏‌اى برای مظلوم نمایى می‌شود.

ایشان در این خصوص می‌نویسد: چنین است داستان گتوها؛ محلاتى که داوطلبانه و براى حفظ ساختار و اسرار درونی خود در آن زیستند و با سماجت، به رغم تمایل و گاه حتى بدگمانى و فشار جوامع‏ میزبان، حاضر به ترک آن نشدند و آنگاه که این گتوها فرو پاشید، داستان آن را به‏ پرچم مظلومیت خویش و لعن میزبانان بدل ساختند. موید این مفهوم، اعتراف یهودیان مبنى بر جارى بودن زندگى با تمام نیازهاى ضرورى در این محله‏‌ها بود. یهودیان اگر چه سعى دارند که زندگى در این محله‏‌ها را غیر قابل تحمل و تحمیلی و سخت جلوه دهند ولى خود معترف هستند که هر گتو یک کنیسه داشت جهت برگزارى مراسم‏ و جشن‏‌هاى سالانه یهودیان (همچون پوریم) که حتى با برپایى مراسم شادمانى و نمایش، و با لعنت بر غیر یهودیانى همچون هامان این روزها را بزرگ می‌داشتند در این محله‌ها با ذکر تمام‏ تضییقاتى که مدعى بودند ولى آموزش در جریان بود و حتى مدعى هستند که یهودیان گتو صد در صد با سواد بودند. و این در مورد دختران نیز صادق بود. چرا که بچه‏‌ها در سن 3 یا 4 سالگی پس از باز کردن زبان تحویل معلم کنیسه می‌شدند. هر کنیسه در گتو محل عبادت، مشورت و حل اختلافات بود ضمن آنکه شریان زندگى را در دست داشت. در واقع یهودیان با تمرکز در این محله‌ها، موجودیت اعتقادى، نژادى، فرهنگى و اخلاقى خود را حفظ می‌کردند و حتى اجازه نفوذ به دیگران در این گتوها را نمی‌دادند و در روزهاى خاصى نیز بیرون از آن رفت و آمد نمی‌کردند و شب‏‌ها نیز آنرا می‌بستند. یعنى یک‏ جامعه کوچک محافظت شده و مقاوم در برابر کسانیکه بیگانه پنداشته می‌شوند و به همین دلیل‏ باید از آن‌ها دورى جست.

با تمام این تفاصیل در برترى نژادى و برگزیدگى قومى و علی‌رغم تمام مساعى بکار گرفته شده‏ از سوى یهودیان جهت القاى این شبهه که نژاد یهود اصالت ذاتى داشته و همین، دلیل برگزیدگی آن است و باید جدا از دیگران و جداى از سرنوشت دیگران زندگى کرده و تصمیم بگیرد، عده‏‌اى از میان خودشان نظراتى متفاوت ارائه کرده‏ اند. از جمله رافائل پاتاى، مدیر تحقیقات انستیتو تئودر هرتصل که می‌گوید: یافته‏‌هاى مردم شناسى نشان می‌دهد که برخلاف نظریه شایع، چیزى به نام نژاد یهود وجود ندارد. بررسى درباره یهودیان از مناطق مختلف جهان مسلم می‌دارد که‏ اینان از نظر ویژگی‌هاى جسمانى - قامت، وزن، رنگ پوست، بافت و رنگ مو، رنگ‏ چشم، دنباله جمجمه، دنباله چهره، گروه خون و جز آن - شدیدا با هم فرق دارند. و به همین دلایل «استوار کردن صهیونیسم بر ایده مردم یهود، از نظر خاخام هیرش یک‏ ارتداد محسوب می‌شود.» یقینا یک چنین سوء استفاده‏‌اى از واژه ملت براى دین یهود جهت تحقق صهیونیسم، مجمع‏ عمومى سازمان ملل را به عنوان مظهر اراده جهانى واداشت تا با 72 رأى موافق، 35 رأى مخالف و 32 رأى ممتنع قطعنامه برابرى صهیونیسم با نژادپرستى را در 10 نوامبر 1975 به تصویب‏ برساند. اگر چه حییم هرتزوگ از آن پس، سازمان ملل متحد را در مسیر تبدیل شدن به مرکز جهانى یهود ستیزى ارزیابى کرد. ولى بهرحال دریافت این حقیقت براى جهانیان لازم است که‏ براى مقابله با یهود ستیزى باید همزمان با نژادپرستى یهودى مبارزه نمود.

 

د: خون براى فطیر مقدس

 BLOOD IBLE واژه‏‌اى آشنا در منظر محققین یهود ستیز و به معناى «تهمت خون» است.

این اتهام در طول تاریخ حضور یهودیان در اروپا و سپس دیگر مناطق دنیا، همواره به عنوان‏ یکى از عوامل اصلى ضدیت با یهودیان مطرح بوده است.

یهودیان در یکى از اعیاد خود به نام عید فطیر که از روز نودزهم ماه نیسان شروع می‌شود، به‏ مدت یکهفته از خوردن نان مایه‏دار نهى می‌شوند. این نان ماتزو یا فطیر نامیده می‌شود. که در تهیه آن از خون کودکان غیر یهودى استفاده می‌گردد. این اتهام از دوران قرون وسطى تا قرن بیستم گسترانیده شده و در دوران معاصر نیز هر چند وقت یکبار شاهد مطرح شدن آن هستیم. عده‏‌اى معتقدند که «این اتهام براى اولین بار به قضیه‏ ویلیام نروژ بر می‌گردد که در سال 1144 رخ داد. و تعدادى از یهودیان در پى پذیرش این گناه‏ شکنجه شدند. و بسیارى از آنان نیز در نهایت قتل عام شدند. این موضوع در ادبیات انگلیسى هم‏ وارد شد و داستان‏‌هاى کانتربرى از نمونه‌هاى برجسته آن است.» نمونه‌هاى بارزى از این اتهام را می‌توان در سال 1840 در دمشق و رودس به هنگام برپایی مراسم عید پسح مشاهده کرد که بنابر نظر ناهوم سوکوف در هفتم فوریه همان سال یک کشیش‏ کاتولیک به نام پدر توماس در یکى از محله‏‌هاى شهر دمشق که وى در آنجا سکونت داشت ناپدید شد. از آنجا که این کشیش کاتولیک آخرین بار در نزدیکى آرایشگاه یک فرد یهودى دیده شده‏ بود، این آرایشگر دستگیر، بازجویى و شکنجه شد. این یهودى که تاب تحمل شکنجه را نداشت‏ چند تن از یهودیان سرشناس را به کشتن پدر توماس متهم کرد... در پى این اتهام، بسیارى از یهودیان بازداشت زندانى و براى اقرار به گناه به شدت شکنجه شدند. یهودیان در تلاش برای پایان بخشیدن به این رفتار هولناک، به محمد على پاشاى مصر متوسل شدند. و او نیز دستورات‏ اکیدى در این باره صادر کرد. در اواخر همان سال یهودیان دوباره به ربودن یک پسر بچه متهم‏ شدند. نمونه دیگر «اتهام قتل یک کودک غیر یهودى به مندل بیلیس در سال 1911 در روسیه‏ است. که نهایتاً منجر به زندانى شدن وى گشت» به طور کلى مواجهه یهودیان و مورخین وابسته به آنان، پیرامون تهمت خون، نفى کل قضیه و بر شمردن آن به عنوان یک توطئه علیه یهودیت است. آن‌ها بطرق مختلف بر آن هستند که همواره‏ این موضوع را به عنوان یک اتهام مطرح نمایند و بعضا شبهاتى ایجاد کنند که «مثلاً تصور نوشیدن شراب سفید رنگ در ایام خاص توسط یهودیان، تصور نوشیدن خون مسیحیان را به‏ اشتباه، ایجاد کرده است.» عده‌‏اى «معتقدند که اتهام خون در میان تمام عناصر ادبیات ضد یهودى ویران کننده‏ترین‏ اتهام است». و بشدت از این موضوع متعجب هستند که چگونه یک موضوعى با این وسعت از قرون وسطى تاکنون همچنان مطرح است و یهودیان همواره در پى انکار آن هستند.

گستردگى و اهمیت این موضوع به آن حد است که ویل دورانت در تاریخ تمدن از آن به عنوان‏ یک مصیبت بزرگ براى یهودیان یاد می‌کند و می‌گوید: گر چه می‌بایست مسیحیان اعتقاد داشته باشند که کشیش هنگام انجام دادن مراسم‏ دینى قرص نان را تبدیل به جسم و خون مسیح می‌سازد، اما برخى از مسیحیان‏ مانند لالردها، نسبت به این امر مشکوک بودند. رواج داستان‏‌هایى راجع به نان‏ مقدس و خون آمدن از آن، بر اثر زخم کارد یا خراش نوک سنجاق، موجب تحکیم‏ این اعتقاد می‌شد، و چه کسى جرئت می‌کرد، به چنین عمل مهیبى دست بزند مگر یک یهودى؟ حبیب لوى نیز در کتاب «تاریخ یهود ایران» علی‌رغم انبوه نمونه‏‌ها، بدون اندک استدلال و استنادى همچون سایر محققین یهودى در مقام انکار این موضوع بر می‌آید و ریشه طرح این‏ مسائل را در محبوبیت‏ [!] یهودیان در نزد مسلمانان در یک نمونه واقع شده در تبریز می‌داند که‏ مسیحیان با حسادت و رقابتى که با یهودیان داشته‏‌اند، این اتهام را وارد نموده‌‏اند. آبا ابان نیز در کتاب خود بدون ارائه بیان مستدلى به بیان شرح این موضوع می‌پردازد و اشاعه آن را از عوامل یهودستیزى می‌داند و می‌گوید: یکى از علل عمده عود روحیه ضدیت با یهود تهمت بی‌معنى گرفتن خون مسیحیان‏ براى نان فطیر بود تهمتى ناروا و دروغ که از روزگاران قدیم در بین ملت‏‌ها شایع‏ شده و هنوز خودنمایى می‌کرد. جالب اینکه آبا ابان بدون ذکر اینکه چه دلیلى باعث طرح این موضوع در این گستره تاریخی شده، با بی‌منطقى بارز ادامه می‌دهد که «مسیحیان سفیه و نادان می‌گفتند، یهودی‌ها برای مراسم مذهبى عید فسح بخون مسیحیان احتیاج دارند، با این جهت در شب عید، مسیحیان را می‌کشتند تا خون آن‌ها را در خمیر مایه نان فطیر مخلوط کنند.» اگر چه یهودیان موفق به اخذ اعلامیه پاپ اینوسنت چهارم در باطل اعلام کردن تهمت‏ ریختن خون مسیحیان در فطیر توسط یهودیان شدند. ولى خود نیز تعجب می‌کنند که چرا هنوز سوزاندن تلمود تا قرن هجدهم ادامه داشته است. و تاکنون نیز این سؤال را در ذهن آگاهان‏ بدون پاسخ گذاشته‏‌اند که چگونه با این حجم گزارشات و اخبار از یک چنین موضوعى باز می‌توان‏ آن را بدون ارائه دلیل منکر شد. آقاى شمس الدین رحمانى در موخره خود بر کتابى که پیرامون‏ همین موضوع به نگارش در آمده است، این سوال را این گونه بررسى می‌کند که به راستى چگونه‏ می‌توان یک واقعه مشخص را در مدتى طولانى - از قرن 12 میلادى تا امروز - و در سطحى وسیع - از اروپا و خاورمیانه تا آسیا - شایعه و اتهام نامید. واقعا مردم کشورهاى مختلف با اعتقادات و مذاهب گوناگون، چرا این گونه - یکسان - خشمگین و انتقامجو، این اتهامات را می‌پذیرند و نسبت‏ به متهم این گونه عکس العمل نشان می‌دهند؟ چرا همین مردم که با یهود این گونه رفتار می‌کنند با دیگر اقلیت‏‌ها چنین برخوردى ندارند؟ در واقع یا باید بپذیریم همه دنیا در طول قرون و اعصار، انسان‌هایى نادان و وحشى و خونخوار بوده‌‏اند و یهودیان مظلوم و بی‌گناه قربانى بدویت همه‏ بشریت شده‏‌اند و یا باور کنیم که واقعا چنین حادثه‌اى رخ می‌داد و از چشم مردم پنهان نمی‌ماند.

کما اینکه برخى از محققان هم به وجود چنین شیوه‌‏اى اقرار دارند.» تحقیقات خود یهودیان نیز بر تقویت یک چنین نظرى کمک می‌نماید و نمونه‌‏اى از آن را می‌توان در خلاصه کرونولوژى یهودستیزى از انتشارات معتبر کتر پابلیشینگ هاوس در بیت المقدس در سال 1974 مشاهده کرد. این منبع بسیار معتبر - از نظر یهودیان - که دستى در تهیه دایرة المعارف معروف یهود دارد، در 158 بند به گاهشمار یهود ستیزى از 3 قرن قبل از میلاد تا 1970 می‌پردازد که 12 بند آن مربوط به اتهام خون است. و حتى آبا ابان تا سال 1840 پانزده مورد از چنین اتهامى علیه یهودیان را در شهرهاى رومانى، لهستان، روسیه، ایتالیا و آلمان‏ ذکر می‌کند. و باز هم طرح این سوال که چگونه با ذکر این حجم از این اتهام به عنوان ریشه یهود ستیزى، باز هم عده‌‏اى اصرار بر انکار آن دارند و یا حداقل مستدلاً در صدد پاسخگویى به آن نیستند؟

 

پایان بخش اول مقاله

 

نویسنده: علی اکبر رائفی پور

نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۸۷ - ساعت 23:10

 

برگرفته از:

http://antisemitism.blogfa.com/post/1

 


 

بخش دوم: واقعیت یهود ستیزى ‏2

 

صهیونیسم

 

دلایل رفتاری

دلایل رفتارى از جمله ریشه‌هاى ایجاد یهودستیزى به شمار می‌آید. بدین معنا که یهودیان‏ همواره در میان ملل دیگر رفتارى از خود بروز داده‏‌اند که برگرفته از خلق و خوى جمعى و مرسوم‏ آن‌ها در طول تاریخ بوده است. رباخوارى، جاسوسى، جادوگرى، توطئه علیه ملل دیگر همچون‏ شایعه پراکندن مرگ سیاه و یا تدوین پروتکل‏‌هاى صهیون براى سیطره بر جهان و یا برده‏دارى از جمله رفتارهایى است که به نام یهود ثبت شده است و ما بر آن هستیم تا در این مقال ضمن‏ بررسى صحت و سقم یک چنین برداشت‏‌هایى از رفتار یهودیان به دلایل انتساب این اعمال به‏ یهودیان پرداخته و عواقب حاصل از آن را که جز نفرت علیه آنان نیافریده است بازگو کنیم.

 

الف: رباخواری

مرحوم حمید عنایت در بررسى ریشه‌هاى یهود ستیزى از سرمایه‏‌دارى و روش‏‌های زیانکارانه آن به عنوان «کهن‏ترین و بلاخیزترین ریشه یهود آزارى» یاد می‌کند. دایرة المعارف‏ بریتانیا نیز بیزارى اقتصادى را در کنار تعصب مذهبى، از جمله دلایل عمده یهود ستیزی می‌داند که نمود آن در تجارت، بازرگانى و بانکدارى رونق گرفته از نزول خوارى یهودیان است.» بدون شک قبل از بررسى هر زمین‌هاى باید به متون اعتقادى یهودیان نظرى افکند تا چگونگى صدور مجوز چنین عملى را به منظور ردیابى انگیزه‌هاى این رفتار ارزیابى کرد. آن هم با این مقصود که متون اعتقادى منشأ رفتار یهودیان در این مورد نیست بلکه بنابر نظر مارکس‏ خصلت یهود، سودجویى است که در مقاله‏‌اش به عنوان مسئله یهود مطرح است.

1- «وام دادن بدون بهره همچنان یک عمل خیریه ستایش انگیز است، اگر وام گیرنده یهودی باشد؛ و محکوم کردنى است اگر غیر یهودى باشد.»

2- «وام با بهره:در تلموذ رسما این گونه وام را ممنوع می‌کند و براى هر یهودى که از وامى که به‏ یهودى دیگر داده بهره‌‏اى بر می‌گیرد، مجازات سنگینى پیش بینى می‌نماید. برعکس به گفته‏ بیشتر مقامات تلمودى، این یک وظیفه مذهبى است که وقتى وامى به بیگانگاه‏ [بیگانگان‏] داده‏ می‌شود بیشترین بهره اخذ گردد».

3- «برادر خود را به سود قرض مده، نه به سود نقره و نه به سود آذوقه و نه به سودى چیزى که به‏ سود داده می‌شود. غریبه را می‌توانى به سود قرض بدهى، اما برادر خود را به سود قرض مده»

4- بسیارى از مقامات خاخامی [...] از جمله «ابن میمون، تکلیف می‌کنند که از وام گیرندگان‏ غیر یهودى سنگین‏‌ترى نرخ‌هاى ممکن بهره طلب گردد»

5- علاوه بر رباخوارى از غیر یهودیان، تقلب و نیرنگ زدن به غیر یهودیان مجاز است ولى به‏ یک یهودى، با فروش یا خرید به یک قیمت اغراق آمیز ممنوع می‌باشد.

6- «هرگونه فریبکارى در معاملات در حق یک یهودى گناهى بزرگ است. در حق یک‏ غیر یهودى تنها فریبکارى مستقیم ممنوع است».

موارد بالا نمونه‌هایى از مجوزهاى رباخوارى و تقلب در معاملات یهودیان علیه غیر یهودیان‏ است که ناخودآگاه منطبق با گفته تاسیتوس مورخ بزرگ رومى (55 - 120 میلادى) است که در مورد این قوم نتیجه می‌گیرد که «در میان خود سخت به یکدیگر وفادار و نرم دلند، ولى همه‏ بیگانگان را دشمن می‌دارند. نه با بیگانگان همکاسه می‌شوند و نه از ایشان زن می‌گیرند. مردمی سخت پرشور و سودایی اند ولى از زنان بیگانه دورى می‌جویند. چنین روحیه‌‏اى به یهودیان‏ اجازه داد تا در معاملات بازرگانى خود با غیر یهود، پاره‏‌اى از ملاحظات و قیود اخلاقى را که مانع‏ از فعایت آزادى اقتصادى است کنار بگذارند و براى بدست آوردن حداکثر سود بکوشند.»

اگر بپذیریم که یهودیان در بسیارى از این موارد، اصلاً نیاز به پول هم کیش خود ندارند تا به‏ آن ربا دهند و یا در معامله با او تقلب نمایند، طبیعتا به این نتیجه می‌رسیم که غیر یهودیان‏ قربانى محتوم یک چنین رفتارى هستند که همواره از آن خسران دیده و جان و مال خود را در این مسیر از دست داده‏‌اند.

در بررسى این خصلت عمیق یهودیان، عده‏‌اى شرایط ویژه را مسبب چنین رفتارى می‌دانند از جمله اینکه در «جامعه فئودالى از حق زمین محروم بودند» و اجبارا سعى در ذخیره اموال‏ منقول داشته‌‏اند. و یا اینکه به دلیل حفاظت از خود در زمان وقایعى که منجر به اخراجشان‏ می‌شود بتوانند سریعا آن را به پول تبدیل کرده از جایى که به جاى دیگر منتقل شوند و به همین‏ دلیل «از فعالترین کسانى هستند که به توسعه ارزش‌هاى پولى پرداختند و با آن به عنوان یک‏ مال التجاره برخورد کردند، ضمن آنکه براى قرض دادن و احیاء مصادره‌هاى اجتناب ناپذیر دوره‏‌اى، از ربا بهره بردند.» همچنین فرانسوا دوفونتت نویسنده کتاب «نژادگرایى - راسیسیم» در تبیین چنین شرایطی که منجر به رباخوارى یهودیان می‌شود به این صورت استدلال می‌کند که «به پیروى از برخی رسوم، یهودیان از داشتن اموال غیر منقول ممنوع بودند، در عوض به آن‌ها اجازه داده می‌شد که‏ مالک تاکستان‌ها یا زمین‌ها و خانه‌هایى باشند و آن به این منظور بود که در صورت اخراج یا تبعید ناگهانى آن‌ها - که همیشه آثارى بدنبال داشت - این املاک مورد مصادره و ضبط قرار گیرد. از این رو هیچ جاى شگفتى نیست که یهودیان بیشتر وقت‏‌ها به کارها و حرفه‌هایى دست بزنند که در موقع‏ ضرورت بتوانند به سهولت با دار و ندار خویش فرار را بر قرار ترجیح دهند و صحنه را خالى کنند.

از جمله این کارها و حرفه‌ها باید از پوست فروشى، جواهر سازى، [طلا سازى، بافتن پارچه‌های زربفت، عطر سازى،] صرافى، رباخوارى و از این قبیل مشاغل نام برد» اما پرسشى که در اینجا مطرح می‌شود آن است که اولاً چرا یهودیان از داشتن اموال‏ غیر منقول ممنوع هستند؟ ثانیاً چرا باید در شرایطى بسر برند که همواره در انتظار اخراجشان از سرزمینى به سرزمین دیگر باشند؟ در واقع جواب مشترک این دو سؤال در سودجویى یهودیان‏ نهفته است که اولاً با سیرى ناپذیر بودن فزونخواهى آنان، ریشه دوانیدن آنان در هر مملکتى، مشکلاتى را براى آن سرزمین فراهم می‌آورد. و ثانیاً بدبختى هر ملیت که ناشى از سودجویی یهودیان باشد، یک اقدام اساسى را در پى دارد که همانا قیام علیه منافع آنان است و اگر در نهایت‏ بتوانند اخراج آن‌ها. بنابر قول ملیون فرانسوى این نکته را باید توجه کرد که «یهودی‌ها هیچ وطنی ندارند. براى آن‌ها وطن جایى است که در آنجا موجبات پیشرفت و ترقى ایشان فراهم باشد.

یهودی‌ها وطن را در جایى جستجو می‌کنند که در آنجا منافعشان حفظ گردد» و به عبارتى بهتر در هر جا که بتوانند به راحتى بر ذخیره‌هاى مالى بیافزایند، آنجا را وطن خود می‌پندارند.

بنابراین نمی‌توان شرایط تحمیلى براى داشتن یک شغل خاص را عامل اصلى رباخواری یهودیان دانست.

اصولاً یهودى رباخوار را به صورت مخلوقى که مختص جامعه قرون وسطایى است، معرفی می‌کنند و عده‏‌اى معتقدند که اسحاق آبرابانل «از نخستین متفکرینى است که به دفاع صریح و آشکار از رباخوارى برخاست و بنیان‏‌هاى توجیه نظرى و دینى آن را در میان مسیحیان گذارد».

وى در سال 1496 رساله‌اى نوشت که در سال 1551 چاپ شد و در آن از مبادلات مالی مبتنى بر بهره دفاع نمود. او نوشت: در بهره هیچ چیز نکوهیده‌‏اى وجود ندارد. این کاملاً درست است که مردم از پول، شراب و غله خود بهره دریافت کنند [...] این روش متعارف و صحیح، مبادله مالی است. وام بدون بهره را تنها باید به همدینان پرداخت. به آن کسانى که ما به ایشان‏ لطف ویژه داریم. بدین وسیله «از قرن پانزدهم به بعد پیشرفت اقتصادى اروپا با پیشرفت یهود همزمان شد و یهودیان در بنیادگذارى اقتصاد امروزى اروپا سهم بزرگى ادا کردند. به عقیده سومبارت، اگر روابط بازرگانى در اروپا جنبه بین المللى یافت و شبکه آن به تدریج مناطق دیگر جهان را در بر گرفت و اگر نظام بازرگانى اروپا از قرن پانزدهم به بعد پیوسته کار آمدتر و پرسودتر و عقلانی تر شد و به صورت امروزى خود در آمد و از این‌ها مهم‏تر اگر روحیه سرمایه‌‏دارى در میان اروپاییان‏ رسوخ کرد، همه تا اندازه زیادى نتیجه کوشش‏‌ها [و البته سودجویی‌ها]ى یهودیان بوده است». سومبارت در ریشه‏یابى و بررسى روند رو به گسترش سرمایه‏‌دارى غرب جاى پاى یهودیت را در جاى جاى این مراحل شناخته و به تبیین آن می‌پردازد. وى معتقد است که نقدینگی یهودیان به دلیل چنگ اندازى آنان بر دو نوع کالاست: «اول، معادن تازه کشف شده طلا و نقره در آمریکاى مرکزى و جنوبى» که «با داشتن آن قدرتى به دست می‌آورند که قوانین سیاسى و مذهبى را نیز منکر شده و بنابر نظر برنارد لازار آقایى آقاهاى خود را به دست می‌آورند.» «دوم، پنبه و نیل که مواد اصلى صنایع نساجى بود» که در حال حاضر آن‌ها را نیز مسخر یهودیان می‌بینیم.

بنابر نظر سومبارت «پیدا شدن بورس که به منزله قلب فعالیت‏‌هاى اقتصادى امروزى است و رواج انواع برگه‌هاى بهادار، به ویژه برات و سفته نیز فرآورده نبوغ سوداگرانه یهودى است و او می‌نویسد که کهنه‏ترین برات را در تاریخ اروپا یک یهودى به نام سیمون روبنس در سال 1207 میلادى کشید و یهودیان چون در قرون وسطى در شمار فعال‏ترین صرافان و رباخواران و وام دهندگان بودند، بعدها واسطه‌هاى عمده بازرگانى بین المللى شدند و استفاده از ارز را در معاملات آن باب کردند.» در واقع همه این فعالیت‏‌ها را در پرتو فردگرایى یا اندیویدوالیسمى انجام می‌دادند که خود براى تجارت و مصرف آزاد، آن را لازم دانسته، از آن حمایت می‌کردند. سومبارت که تحقیقات گسترده‌‏اى را در خصوص ریشه‌هاى سرمایه‌‏دارى و نقش یهودیان در آن انجام داده است، بر این اعتقاد است که تعقل اقتصادى مورد نیاز براى سرمایه‏‌دار شدن‏ متضمن سه شرط است:اول برنامه گذارى، تا هر کارى از روى نظم و تدبیر باشد. دوم کارایى، تا در هرگونه کار تولیدى بهترین افزارها برگزیده شود. سوم حساب دانى. و در ادامه می‌افزاید که‏ آرزومندان سرمایه‌‏دار شدن علاوه بر جمع این شرایط از دو صفت نیز باید برخوردار باشند:اول‏ مرد همت و خطر باشند و دوم سوداگر باشند. یعنى همه کارها را بر محک پول بسنجند و سراسر این جهان را چون بازارى بزرگ بینگارند که، کارهاى آن خواه خوب یا بد، از روى عرضه و تقاضا و سود و زیان، می‌گردد. اینک اگر آموزش‏‌هاى دین یهود را به شکلى که در تورات و تلمود و قوانین‏ ابن میمون و یعقوب بن عاشر و یوسف قرو بررسى کنیم می‌بینم که دین یهود جامع اوصاف‏ روحیه سرمایه‌‏دارى است.

از همین رو همیشه به فعالیت‏‌هاى اقتصادى معینى رو آورده‏‌اند و از زمان حضرت سلیمان از توانگرترین مردمان بوده‏‌اند و چگونگى استفاده از اندوخته‌هاى پولى را آموخته‌‏اند و به اهمیت فلزهاى گران‌بها پى برده‌‏اند. با این اوصافى که سومبارت از خصلت ذاتى یهودیان در سودجویى و سرمایه‌پرستى و بعبارتی زرسالارى برشمرد، به راحتى می‌توان به درک حقیقى از این طنز لویناس پى برد که می‌گوید: «نمی‌دانم که دنیا به یهودى نیاز دارد یا نه ولى مطمئنم که یهودى به دنیا نیاز دارد.» طبیعتا چنین میل شدیدى به زرسالارى که حاصل رباخوارى است و نهایتاً منجر به ضایع‏ شدن حق دیگران می‌شود، بازتاب‏‌هاى عدیده‏اى را در جوامع گوناگون به عنوان یکى از علل مهم‏ رفتار یهود در پیدایش یهود ستیزى داشته است. البته یهودیان نیز بر آن وقوف داشته و حتی معترف هستند. قرآن کریم نیز «نخستین مأخذى است که اشتغال یهودیان به رباخوارى را مطرح‏ ساخته است» چرا که می‌فرماید: و اخذهم الرّبوا و قد نهوا عنه و اکلهم اموال النّاس بالباطل و اعتدنا للکافرین منهم عذابا الیما. با آنکه نهیشان کرده بودیم، ربا می‌گرفتند و اموال مردم را به باطل می‌خوردند و ما براى کافرینشان عذاب دردناکى تهیه کرده‌‏ایم. این موضع گیرى اسلام در قبال ربا و رباخواران به زعم دایرة المعارف یهود مانعى جدى در راه‏ رباخوارى یهود پدید ساخت. در مسیحیت نیز مواجهه مسیحیان با رباخوارى یهودیان‏ چهره‌هاى متفاوتى از تشنج را علاوه بر اختلافات مذهبى، هویدا ساخت.

ویل دورانت معتقد است که: رقابت‏‌هاى اقتصادى نیز در پس این خصومت‏‌هاى دینى پنهان بودند. در زمانى که به‏ پیروى از احکام پاپ ربا خوارى در میان مسیحیان حرام شمرده می‌شد یهودیان‏ تقریبا انحصار وام دادن و بهره گرفتن را در سراسر عالم مسیحیت در دست داشتند.

بعدها که بانکداران مسیحى این تحریم دینى را نادیده انگاشتند تجارتخانه‌هایی [... در شهرهاى مختلف اروپا]، تأسیس یافتند که مدعى و رقیب این امتیاز انحصاری یهودیان شدند؛ و در نتیجه نقطه اصطکاک و تضاد تازه‌‏اى میان مسیحیان و یهودیان‏ بوجود آمد. تضاد میان مسیحیان و یهودیان در باب ربا خوارى یهودیان، «چنان در اروپا توسعه یافت که از سال 1230 مخالفت شدید کلیسا را برانگیخت و موجى از مبارزه با ربا خوارى را پدید ساخت.» در سال 1231 شاه سیسیل طى فرمانى حداکثر بهره مجاز ربا خواران یهودى را ده‏ درصد اعلام کرد.

در سال 1239، لویى نهم، پادشاه فرانسه، طى فرمانى رباخوارى را در سرزمین‏ خود ممنوع کرد.

در سال 1244 شاه اتریش نیز فرامینى صادر کرد و براى بهره یهودیان سقفی محدود قایل شد.

شاه آراگون و حکمرانان ایتالیا، که با یهودیان پیوند بیشتر داشتند، حداکثر بهره‏ مجاز را 20 درصد اعلام کردند؛ ولى در عمل بهره مرسوم 33 تا 43 درصد و گاه بسیار بیشتر بود. در سال 1275 ادوارد اول، پادشاه انگلیس (1307 - 1272) قوانینی سخت علیه رباخوارى وضع کرد. و سرانجام فرمان اخراج یهودیان را صادر نمود. در سال 1290 مأموران مسلح دولتى به شهر لینکلن حمله بردند و یهودیان را از انگلیس اخراج کردند.

... در سال 1306 فیلیپ چهارم، پادشاه فرانسه، نیز یهودیان را از این کشور اخراج کرد. در سال 1315، لویى دهم، طى فرمانى بار دیگر اجازه بازگشت یهودیان‏ به فرانسه را صادر نمود ولى به شرط آنکه دو سوم از کلیه منافعى که از راه رباخوارى، تا پیش از نفى بلد شدنشان به‏ دست آورده بودند، به پادشاه فرانسه تقدیم دارند. با این همه «ربا خوارى یهودیان چنان اعتراض‏ مردم را برانگیخت که «فیلیپ دراز» پادشاه بعدى فرانسه، مجبور شد در سال 1322 با آنان را اخراج کند.

این موج چنان نیرومند بود که حتى آلفونسوى یازدهم، شاه کاستیل و لئون که در بار او کانون‏ ربا خوارى به شمار می‌رفت، زیر فشار پاپ مجبور شد در سال 1348 طى فرمانى ربا خوارى را ممنوع کند. این فرمان کمى بعد (1351) لغو شد.» از میان تمام قیام‏‌ها و اقدامات ضد یهودى به دلیل نزول خوارى و یا ربا خوارى یهودیان، قیام‏ بوگدان خملنیتسکى (1657 - 1595) در لهستان از ویژگى خاصى برخوردار است. این قیام در منطقه یهودى نشین لهستان که ساکنین موسوم به «یهودیان خاور» را در بر می‌گرفت آغاز شد.

یهودیان اهل این منطقه چه در آن روز و چه در حال حاضر که به آمریکا و اسرائیل مهاجرت‏ کرده‏ اند، داراى نفوذ سیاسى و اقتصادى خاصى هستند. قیام خملنیتسکى به دلیل استثمار بیرحمانه روستائیان از سوى رباخواران، و مباشرین و مستأجران و پیمانکاران یهودى و اشرافیت لهستان در سال 1649 - 1648 شکل گرفت. در جریان این قیام توده‌هاى دهقانان عاصى و عوام روحیه‌‏اى به شدت ضد یهودى از خود نشان‏ دادند. که در تاریخ «به عنوان یک یهود ستیزى صاف و ساده تلقى می‌شود» و بعضا هم یهودیان‏ از آن به عنوان یک خاطره ناخوشایند یاد کرده و رهبر قیام را خمل پلید نام نهاده‏‌اند. و هم اکنون‏ نیز سیاست‏‌هایى که خاستگاه آن منطقه اوکراین و یا شوروى سابق باشد، در مطبوعات اسرائیل‏ به عنوان میراث خملنیتسکى یا اعقاب آن اطلاق می‌شود. شورش‏‌ها و یا قیام‏‌هاى 1819 که از ورتز بورگ شروع شده بود و بعد سراسر ایالت‏‌هاى آلمان را در بر گرفت و به اطریش و مجارستان و لهستان نیز سرایت کرد، و یا سقوط بورس آلمان در سال‏ 1873 همگى ریشه در شیوه‌هاى عملکرد بانکداران، رباخواران و سرمایه‌گذاران و صرافان یهود، داشته است که عواقب وخیمى را علیه خودشان بوجود آورد.

به غیر از عملکرد رباخواران یهودى در اروپا نمونه‌‏اى خواندنى از نحوه برخورد با یهودیان در آمریکا قابل ذکر است. آبا ابان در کتاب خود داستان را این گونه آغاز می‌کند: اولین یهودیانى که وارد آمریکایى شمالى شدند، یکدسته 23 نفرى از یهودیان مهاجر برزیل‏ [...] بودند که در سپتامبر سال 1654 وارد نیو آمستردام، شهرى که در آن‏ جمعیت کوچک هلندى از مأمورین کمپانى Dutch West India [کمپانى هند شرقی هلند] مأمور رود هودسون‏ [...] اقامت داشتند شدند. و خسته و کوفته در بندر منتظر اجازه ورود متوقف شدند ولى از طرف حاکم محل‏ [...] به آن‌ها خبر دادند که هر چه‏ زودتر میبایست آنجا را ترک گویند [... حاکم طی] نامه‏‌اى به شرح زیر به‏ کمپانی [... مذکور] نوشت‏ [...] همه یهودیانیکه باینجا میایند مایلند براى همیشه در شهر ما سکونت نمایند ولى چون از سوابق ایشان با خبریم (پیشه رباخوارى و معاملات تقلبى که با مسیحیان دارند) از پذیرفتن آن‌ها معذوریم. براى مقامات مؤثر دولتى، قضات دادگاه و همچنین براى مردمى که به شما اعتماد داشته و پاس احترام‏ شما را دارند و نیز براى مقام روحانى کلیسا بسیار ناگوار است اشخاصى را که‏ بهیچوجه به آن‌ها علاقه و اعتماد ندارند در بین خود بپذیرند و نیز چون اطلاع داریم‏ که این اشخاص صاحب هیچگونه صنعت و حرفه هنرى نیستند واهمه داریم مبادا در آینده سر بار جامعه فقیر ما گردند [...] ما با خلوص نیت دعا میکنیم که خدا ما را از گزند کسانیکه نام عیسى مسیح را به کفر می‌الایند و از شر اشخاص بی‌آبرو و متقلب‏ حفظ کند.

این واقعه، معروف و ضعیت و عملکرد یهود است که جزئى از فرهنگ و ذهنیت غیر یهودیان را شکل می‌دهد. آنچنانکه «در فرهنگ اروپائى واژه یهودى مترادف با رباخوار است.» و اگر حتى در یک زمان و مکان دیگر واقعا یهودیان، چنین رفتارى را در پیش نگرفته و حتى خود جزء فقرا و تنگدستان بوده‌‏اند، باز هم «عامه مردم میل داشته‌‏اند که ایشان را سرمایه‌دارانى پنهان کار بدانند و همه جنبه‌هاى زشت سرمایه‌دارى، یعنى بهره‏کشى و رباخوارى و گران فروشى و احتکار و انحصار را به فریب و فساد یهود نسبت دهند.» و چه بسیار مشکل خواهد بود زدودن معانى واژه یهود «در برخى کتاب‏‌هاى معتبر لغت (فرهنگنامه‌ها) [که‏] واژه یهودى این گونه معنى می‌شد: یهودى، صفتى است تحقیرآمیز - ربادهنده و رباخوار» و چه مشکل‏تر خواهد بود زدودن آثار نمایشنامه‌هایى همچون «تاجر ونیزى» اثر شکسپیر، که در قالب هنر، یک اصل مسلم را در طول‏ تاریخ زنده نگه داشته و به عنوان نمادى از فرهنگ عامه مطرح است.

 

ب: برده‏دارى و تجارت برده‏

دیدگاه تحقیر آمیز یهودیان نسبت به غیر یهودیان بعلاوه سودجویى و فزون‏خواهى ذاتى این‏ قوم، پدیده‏‌اى را در تاریخ بشریت ایجاد کرده است که یقینا مایه افتخار تمدن انسانى نبوده و نخواهد بود.

برده‏دارى و بهره‏کشى از نوع بشر و تجارت برده توسط یهودیان موضوع تحقیقى است که‏ حتى اسرائیل شاهاک نیز بدان پرداخته است. و مؤید چنین نظرى را عمدتا می‌توان با رجوع به‏ منابع یهودى دائر بر مجاز بودن آن دریافت.

ابن میمون یهودیان را به نام مذهبشان مجاز کرد که کودکان غیر یهودى را براى فروش‏ بربایند. چرا که «فقه تلمودى برده‏دارى را مجاز می‌شمرد» آنچه می‌توان بر نتایج حاصل از این رفتار یهودیان نسبت به غیر یهودیان مترتب دانست، فزون‏خواهى و کسب درآمد بیشتر بوده و تنها براى به خدمت گرفتن بردگان به عنوان «غلام‏ خانگى نبوده، بلکه‏ [برده‏] از ابزار مهم تولید به شمار می‌رفته است. در واقع، در فقه یهودى، برده‏ در ردیف سایر ابزار تولید، یکى از وسایل استحصال است. بحث فوق بدین معناست که با فروش‏ ملک آیا فروشنده حق دارد برده خود را بهمراه خویش به محل دیگر انتقال دهد، یا او باید به‏ ملکیت مالک جدید در آید.»
با ابتناء به چنین دیدگاهى است که یهودیان در تولد یک نوع از کسب درآمد، آنهم به‏ زشت‏ترین روش، مشهور گردیده‌‏اند و فعالیت خود را به ویژه در دوران فئودالیسم گسترش‏ داده‌‏اند. به طوریکه «در سده نهم میلادى بنادر ایتالیا به کانون مهم تجارت یهودى برده بدل شد و محل استقرار و تکاپوى گسترده تجار یهودى» تجارت یهودى برده چنان بیرحمانه بود که اگوبار اسقف لیون (840 - 814) را به اعتراض واداشت. اگوبار فعالیتى سخت را آغاز کرد. او شش رساله‏ علیه یهودیان نوشت که دو تاى آنان به فروش بردگان به ویژه کودکان مسیحى، بوسیله یهودیان‏ اختصاص داشت و عنوان یکى چنین بود: «درباره ضرورت اجتناب از همکارى با یهودیان». او عرایضى به امپراطور پرهیزکار [!] نوشت که بی‌حاصل بود. دفاع آگوبار تنها از بردگان مسیحى نبود او درباره بی‌پناهى بردگان غیر مسیحى نیز مطالبى نوشت و خواستار حمایت کلیسا از آن‌ها شد.

اگوبار می‌گفت که یهودیان در زیر پوشش کتاب مقدس سنن قومى خود را ادامه می‌دهند.» و بدینوسیله به فعالیت خود گسترش داده و حتى «طبق یک تحقیق توسط انجمن آمریکایى تاریخ‏ یهود، به جایى می‌رسند که 75 درصدشان در جنوب آمریکا برده بردارى می‌کنند و فقط 36 درصد سفیدپوستان غیر یهود از جمله برده‏داران به شمار می‌رفتند.» برده‏دارى و نقش یهودیان در بسط و گسترش آن به عنوان یک امر واقع و محتوم وجدان‏ بسیارى از آگاهان و محققین را به درد آورده و «حتى خیلى از آن‌ها توانسته‌‏اند که این واقعیت را در روزنامه‌هاى مهمى همچون واشنگتن پست مطرح نموده.» بر نقش یهود صحه گذارند و اگر شرکت کنندگان اسرائیلى و آمریکایى در کنفرانس ضد نژاد پرستى در دوربان آفریقایى جنوبى - در سال ‏2002 - به عنوان مهمترین نژادپرستى و برده‏داران مورد بغض و کینه آفریقاییان قرار گرفتند، بی‌دلیل نبود. و واقعا اگر زمانى غیر یهودیان بخواهند تاوان این ظلم بی‌جبران را از یهودیان استیفا کنند به چه راضى خواهند شد؟

 

ج: طاعون یا مرگ سیاه‏

محققین یکى از ریشه‌هاى عمده یهود ستیزى در اروپا را در اتهامى می‌دانند که به یهودیان‏ بابت شیوع طاعون نسبت داده شده است. این بیمارى از سال 1347 تا 1349 در اروپا فراگیر شد و قربانیان بسیار زیادى را گرفت. ویل دورانت می‌گوید علت این که شیوع این بیمارى را در اروپا به‏ یهودیان نسبت دادند. آن بود که مردم معتقد بودند یهودیان به قصد نابود کردن امت مسیح، چاه‌هاى آب را به سم آلوده کرده‏ اند و حاصل تحقیقات چنین انتشار یافت که یهودیان ساکن‏ تولد و مأمورانى با جعبه‌هاى سم، ساخته شده از اجساد بزمجه و مارمولک و قلب مسیحیان، به‏ کلیه مراکز یهودیان در کشورهاى اروپا فرستاده‏‌اند تا چاه‌ها و سرچشمه‌ها را با آن مسموم کنند. دلیل عمده براى متهم کردن یهودیان به این عمل، ابتدا قلیل بودن میزان قربانیان یهودی در همه گیرى این مرض ویرانگر بود که البته ویل دورانت و سایر منابع معتقدند که «اختلافات در قوانین بهداشت و طرز درمان پزشکان یهودى» و یا «رعایت وسواس آمیز قوانین پاکیزگى و حلال‏ و حرام (بودن بعضى) خوراکی‌ها، حتى در سال‌هاى خشکسالى» باعث شده بود که این تب عفونی از یهودیان کمتر از مسیحیان قربانى بگیرد.

دلیل دوم، اعتراف عده‌‏اى از یهودیان بود مبنى بر اینکه آن‌ها اقدام به انتشار این سموم‏ کرده‏ اند. باز هم منابع یهودى معتقدند که این اعترافات در زیر شکنجه به دست آمده است. صرف نظر از درستى یا نادرستى این اتهام باید اعتراف کرد که اگر این مرض خطرناک بسیاری از مردم اروپا را از میان برد، اتهام آن بر یهودیان نیز باعث شد که بسیارى از یهودیان از محل خود سفر کرده و روحیه ضدیت با یهود، بدنبال این واقعه عمیق‏تر شود. تا جائیکه «در سراسر اروپای مسیحی [روى هم رفته‏] پانصد و ده مرکز یهودى نشین بکلى خالى از سکنه شدند.» در این میان‏ عده‌‏اى همچون شاهاک نیز معتقدند که افزایش روحیه ضد یهودى در آلمان به دلیل شیوع این‏ اتهام به یهودیان، در واقع بهانه‏‌اى بود تا مردم با بعضى از عناصر و حکام زرمدار تسویه حساب‏ کنند. وى در این باره می‌گوید: قتل عام‏‌هاى یهودیان به هنگام طاعون‏‌هاى بزرگ بر خلاف فرمان‏‌هاى روشن و بی‌ابهام پاپ، امپراتور، اسقف‌ها و شاهزادگان آلمانى، صورت گرفتند. در شهرهاى آزاد همچنان که در استراسبورگ، این کشتارها منظما نتیجه یک انقلاب محلى بودند که‏ به واژگونى یک شوراى شهردارى وابسته به حکومت خواص - و حامى یهودیان - و به‏ جایگزینى آن با یک تشکیلات ادارى مردمی تر انجامید.

 

د: پروتکل‌هاى زعماى صهیون‏

پروتکل‏‌ها یا مقاوله‏‌نامه‌هاى بزرگان یا زعماى صهیون در 24 بند خود، برنامه‌‏اى جهانى را تدوین کرده است که طى مراحل مختلف و در تمام زمینه‌هاى سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و حتى مذهبى بدنبال تحقق هدف اساسى یهودیان براى استقرار حکومت واحد جهانى است.

فى الواقع محققین در برداشت خود از این پروتکل‏‌ها معتقدند که آن‌ها برنامه‌‏اى است که‏ «سرمایه‌‏داران و اقتصاددانان یهود براى ویران کردن بناى مسیحیت، قلمرو پاپ و دست آخر اسلام، آن را تنظیم کرده‏ اند [... و پس از آن‏] سلطنتى یهودى - داودى برقرار خواهند کرد که با تدابیر و امکانات خود به یهودیان، با آن که اقلیتى ناچیز هستند، امکان خواهد داد، تا بر جهان، مستبدانه حکومت کنند.» در خصوص پیدایش این پروتکل‏‌ها، اقوال متفاوتى وجود دارد که مشهورترین آن ترجمه این‏ متن از عبرى به زبان روسى براى اولین بار توسط سرگئى نیلوس روسى در سال 1905 یا 1906 است. و بعد نیز ویکتور مارسدن آن را در سال 1918 از روسى به انگلیسى ترجمه کرده است.

عده‏‌اى زمان نگارش این متن را به کنفرانس بال در اوت 1897 نسبت می‌دهند. اولین‏ کنفرانس جهانى رهبران یهودى جهان و رسمیت یافتن جنبش ملى یهود یا صهیونیسم به‏ رهبرى تئودور هرتصل - در کنفرانس مذکور تمام فعالیت‏‌هاى پیدا و پنهان یهودیان در قالبى منسجم و سازمان یافته‏ شکل رسمى پیدا می‌کند و در واقع اگر این پروتکل‏‌ها را مانیفست یهودیت براى ورود به قرن‏ بیستم بدانیم، مطلبى به گزاف نگفته‌‏ایم و اگر با کمى تأمل در این پروتکل‏‌ها و مقایسه آن‌ها با تحقق بند بند آن در جوامع امروز بنگریم به حقیقت مطلب بیش از پیش پى خواهیم برد. به دلیل‏ مطول بودن متن 24 پروتکل به بخشى از آن، جهت اطلاع و بحث متعاقب آن، بسنده خواهیم‏ کرد. به ویژه آن بخش که به یهودستیزى اشاره دارد و آن را براى حفظ و حمایت برادران خود یک‏ امر ضرورى می‌داند.

زمانى که پادشاه اسرائیل تاجى را که اروپا به او هدیه می‌کند، بر سر مقدس خود گذاشت، پدر جهان خواهد شد.

(پروتکل پانزدهم) - ملت‏‌ها و نیز حکومت‏‌هاى آن‌ها از لحاظ میزان آگاهى بر اسرار حکومت ما در طول تاریخ، همچون کودکى نابالغ بوده‌‏اند.

(پروتکل پانزدهم) - می‌توانیم هر وقت که لازم باشد، افکار عمومى را درباره یک موضوع سیاسی تهییج یا آرام کنیم و یا آن را به او بقبولانیم، یا ذهن او را درباره آن موضوع دچار شک‏ و تشویش سازیم، امروز مطلب درست و حق را منتشر می‌کنیم و فردا مطالب کذب و باطل و بهتان آمیز را، گاه واقعیت‏‌ها را و زمانى مطالب ضد و نقیض آن‌ها را؛ و در این‏ میان، همواره مواظبیم که پایمان نلغزد و به سر در نیاییم.

(پروتکل دوازدهم) - برنامه‌هاى ما حکم می‌کند که یک سوم مردم جاسوسى دو سوم دیگر را بکنند.

(پروتکل پانزدهم) - همه دربارها را پر از مردان و زنانى کردیم که نزد آن‌ها محبوبیت داشتند، اما مزدور ما بودند.

(پروتکل بیستم) - ما حکومت خود را در انبوهى از بانکداران، صنعتگران و سرمایه‌داران محاط خواهیم کرد [...] این، ارقامند که در همه جا حرف آخر را می‌زنند.

(پروتکل هشتم) - خداوند به ما قوم برگزیده، نعمت اسارت، تبعید، تفرّق و پراکندگى در جهان را ارزانى داشت. این امور در گذشته نشان ضعف ما بودند، بعدها سبب قدرت ما شدند، قدرتى که امروز ما را در آستانه حکومت جهانى قرار داده است. ما تا به اینجا رسیده‌‏ایم، و فقط مانده است که ساختمان حکومت آینده خود را بر این شالودها استوار کنیم، و این کار، چندان دشوار نیست.

(پروتکل یازدهم) - گوییم‏ [غیر یهودیان‏] بدون کمک متخصصان ما قادر به اندیشیدن و درست فکر کردن نیستند، آن‌ها کوته بین‏تر از آنند که ضرورت ایجاد آنچه را که ما در روز تأسیس‏ پادشاهى خود به وجود خواهیم آورد، دریابند.

(پروتکل سوم) - برخورد یهودیان در این 24 پروتکل که شاهد بخشى از آن بودیم، به گونه‏‌اى است که‏ غیر یهودیان محکوم به پذیرفتن استیلاى آنان به بدترین شیوه هستند و اگر با مطالعه این سند روحیه‌‏اى ضد یهودى در اذهان غیر یهودى شکل گیرد، اتفاقى طبیعى رخ داده است.

این جو عمدتا پس از انتشار نسخه انگلیسى آن پس از جنگ اول جهانى «از 1920 شکل‏ می‌گیرد. در تابستان همان سال نشریه مورنینگ پست در لندن، 18 قسمت از توطئه‌‏اى را که‏ علیه مسیحیان توسط یهودیان، فراماسون‏‌ها، بلشویک‏‌ها، طرح ریزى شده بود، منتشر کرد که به‏ خطر یهودى - فراماسونرى معروف شد. [...] در ایالات متحده، هنرى فورد فرد متشخص در صنعت اتومبیل‏سازى، مصمم به انتشار آن در سطح گسترده‌‏اى شد. در آلمان پس از شکست در جنگ اول جهانى، زمینه براى تبلیغات ضدیهودى با هدف نسبت دادن آن به یک توطئه‏ فراماسونرى و یهودیت بین الملل فراهم شد که نهایتاً منجر به چاپ پروتکل‏‌ها در سال 1920 در پنج نوبت در آلمان گردید. در ایتالیا نیز کشیشى به نام جیووانى پریوزى ضمن چاپ پروتکل‏‌ها نقش مؤثرى از رهبرى جریان یهودستیز در ایتالیا را بر عهده گرفت». بدون شک چنین‏ جریاناتى در طول قرن بیستم، عامل ناامنى دائمى براى یهودیان را فراهم آورد که اساسا آن‌ها را به فکر واداشت رویه‌‏اى جدید اتخاذ نمایند که آن هم انکار صحت پروتکل‏‌ها و توطئه و جعلى بودن‏ آن بود.

آبا ابان تئوریسین معروف صهیونیست، پروتکل‏‌ها را سندى جعلى به منظور اغفال تزار و بدبین کردن وى نسبت به یهودی‌ها می‌داند که در سال‏‌هاى 1901 تا 1905 در پاریس تهیه‏ شده بود. از سوى دیگر روزنامه «تایمز لندن این سند را یک سند ساختگى و جعلى توصیف‏ کرده نوشت که این سند اساسا بر پایه دروغ محض بنا شده و کسى نباید در پرتو تبلیغات مضر اغفال گردد.» و آنچه هم اکنون در منابع و مراجع از پروتکل‏‌ها در می‌یابیم، سراسر جعلى و دروغ پنداشتن‏ آن به لسانى علمى است. از جمله در کتاب‏ DICTIONARY OF JEWISH LORE AND LEGEND می‏خوانیم:

پروتکل‏‌هاى زعماى صهیون از جمله اسناد یهود ستیزانه است که جزئیات توطئه‌های یهودیان در سطح بین المللى را جهت استیلا بر جهان نشان می‌دهد. این پروتکل‏‌ها بر اساس تصور مسیحیت قرون وسطى شکل گرفت که یهودیان را پیرو شیطان فرض‏ می‌کرد. این پروتکل‏‌ها براى اولین بار در اواخر قرن 19 که توسط پلیس تزارى تهیه‏ شده بود، مطرح گشت. آنان نیز این متن را بر اساس نظرات ناپلئون سوم - که یهودیت‏ بدنبال سیطره بر جهان است - نگاشته بودند و نهایتاً احساسات یهود ستیزى را بالا بردند. نکته حائز اهمیت در منظر بسیارى از محققین در این مقال آن است که اگر تمام‏ استدلال‏‌هاى مستند و غیر مستند پیرامون جعلى بودن پروتکل‏‌ها را نیز بپذیرند، باز هم یک‏ سؤال همچنان باقى می‌ماند و آن این که چگونه تمام آن برنامه‌ها و وعده‌هاى داده شده در این‏ پروتکل‏‌ها بدون برنامه‏ریزى، هم اکنون محقق شده است؟ آیا هم اکنون شاهد سیطره یهود بر اقتصاد، رسانه‌ها، کانون‏‌هاى سیاست جهانى، فرهنگ و غیره نیستیم؟ آیا هم اکنون دولت‏ یهودى در اراضى فلسطینى تشکیل نشده است؟ آیا توطئه‌هاى یهود براى اضمحلال امت‏ اسلامى و تحقق ملی گرایى در جهان اسلام به وقوع نپیوسته است؟ و ده‌ها سؤالى که از بطن‏ پروتکل‏‌ها بر می‌آید و همچنان بی‌جواب مانده است.

براستى ترجمه و چاپ این اثر در میلیون‏‌ها نسخه در سراسر جهان با چه نیّت و منظوری صورت می‌گیرد؟ اگر یهودیان منزه از چنین توطئه چینی‌هایى هستند، چرا این کتاب مخاطب‏ میلیونى دارد و همواره بر آن نیز افزوده می‌شود؟ سؤال‏‌هایى نظیر این‏‌ها با خواندن 24 پروتکل زعماى صهیون زیادتر خواهد شد و منکرین و معتقدین به جعلى بودن پروتکل‏‌ها نیز باید براى آن جواب‏‌هاى متناسب بیابند.

 

دلایل سیاسى و اقتصادی

دلایل سیاسى یهودستیزى را باید در انگیزه‌هایى دانست که براى مقاصد و مطامع سیاسی عده‌‏اى از دولت مردان و یا رهبران گروه‌ها و جریان‏‌هاى سیاسى به کار گرفته می‌شد.

هدف از بیان این دلایل، ذکر تضییقات به عمل آمده علیه یهودیت به عنوان بررسى ریشه‌های یهودستیزى نیست، بلکه مقصود، بیان یک هدف سیاسى است که از یهود ستیزى به عنوان یک‏ وسیله در نیل به آن هدف بهره‏بردارى می‌شود. در واقع یهود ستیزى دستاویز سیاست بازانی است که با قربانى نمودن یهودیان به اهداف خود می‌رسند. در بسط و تفصیل این دلیل، می‌توان‏ مطامع اقتصادى را به عنوان هدف اصلى و سوء استفاده از یک جریان سیاسى برشمرد. اکنون به‏ هر دو وجه این دلیل خواهیم پرداخت.

 

الف: مطامع اقتصادى

یهودی‌ها در طول تاریخ به دنبال منافع اقتصادى سر تاسر دنیا را طى کرده‏ اند اما براى مخفی کردن حرص و آزشان به منافع صرفا دنیوى، نام «مهاجرت» به آن داده‌‏اند.

 «مهاجرت» شاه بیت تحریف گونه این مبحث در یهودیت است. در واقع یهودیان با بهره‏گیری از این روش خود را همچنان حفظ کرده و مکان زندگى خود را به واسطه سودى که از لحاظ مادی برایشان دارد، انتخاب نموده و به آن مهاجرت می‌کنند. طبعا در چنین جریانى مطرح شدن‏ «مهاجرت و ضرورت عمل به آن» در اندیشه یهودى، تقدس یک سرزمین و رویکرد مذهبى و تعلق ملى بدان، گزافه‏‌اى بیش نیست، چرا که تعلق مادى براى یهودیت مهم‏تر و با ارزش‏تر از تعلق ملى و یا مذهبى به یک سرزمین است.

جهت آشنایى بیشتر با این مفهوم، نمونه‌‏اى از یک چنین رویکردى را در اندیشه و عمل‏ یهودیان به هنگام مخیر نمودن آنان در بابل، در زمان بازگشت به اورشلیم، می‌توان در منابع‏ مختلف مشاهده کرد که چگونه یهودیان از رفتن به سرزمینى که معبدشان در آن است امتناع‏ ورزیده و مناطق خوش رونق تجارى پارس و بین النهرین را بر می‌گزینند.

مهاجرت ضامن بقاى یهود با روحیه سوداگرى او در طول قرون متمادى بوده است. این معنا در ادبیات مذهبى یهود به واژه «گالوت» اطلاق می‌شود که به معناى هجرت و هم چنین مکانی است که یهودیان به هجرت رفته‌‏اند. اما یهودیان چنین وانمود می‌کنند که این مهاجرت آنان‏ ارادى و از روى میل نبوده است، فلذا «آنرا رنگ و صبغه‏‌اى اجبارى داده واژه‏‌اى تحت عنوان‏ «تبعید»، را براى آن برگزیده‌‏اند» تا از این طریق مقصد اصلى خود را از غیر یهودیان پوشانده و براى اسکان در هر جایى که می‌خواهند، مانعى نداشته باشند. آبا ابان در نقاشى این تصور می‌گوید:

اصولاً یهودی‌ها همیشه از چندین جهت نسبت به وضع خود در بیم و هراس بودند یکى اینکه مذهب و دیانت ایشان با اهالى اروپا فرق داشت و دایم کلیسا با آن‌ها مخالفت میکرد دیگر اینکه سرمایه‌داران مسیحى نیز که وضع خود را در خطر میدیدند بشدت بر علیه یهودی‌ها توطئه و دسیسه چینین کرده، ایشانرا مورد حسادت‏ و قبطه قرار می‌دادند. و بعلاوه اهالى اروپا یهودی‌ها را اجنبى و خائن می‌پنداشتند و هر خدمت صادقانه‌‏اى را از طرف یهودى‌ها خیانت به کشور دانسته و با نظر سوء ظن‏ و بدبینى بآن مینگریستند و بهمین جهت اجازه نمیدادند، در سیاست دخالت کرده‏ ابراز لیاقتى بنماید. تنها چیزى که در هزارها امتیاز از روى ترحم به ایشان واگذار کرده بودند شانس و فرصت تبعه شدن بود و بس. در نظر سومبارت این اجبار و تنگنا براى مهاجرت نیز مورد قبول نیست. وى معتقد است که‏ اندیشه تبعید محور اصلى ایدئولوژى یهود است اجبارى بودن این تبعیدها را نمی‌پذیرد و می‌نویسد مهاجرت اولیه از فلسطین نیز به طور عمده داوطلبانه بود. به زعم سومبارت، کوچروی و تمایل به مهاجرت در ذات روان فرهنگى قوم یهود نهفته است.

وى در جاى دیگر خاطرنشان می‌سازد که «تمایل به مهاجرت و جابجایى جمعیتى و ایجاد مراکز بین المللى تجارى از طریق این مهاجرت‏‌ها نیز، از خصیصه‌هاى اصلى روانى این قوم‏ است.» در کتاب «یهودیان، خدا و تاریخ» نوشته دایمونت آغاز این مهاجرت را که یهودیان از آن به‏ تبعید یاد می‌کنند، انهدام نخستین سلسله سلطنتى یهودا و پیامد آن را اسارت بابل می‌داند. از همین زمان است که واژه جدید دیاسپورا 4 مفهوم تبعید را تکمیل می‌کند. این واژه یونانى در فرهنگ یهود به معناى پراکندگى است و بارى از مفهوم گرده افشانى در خود دارد و به معنای دقیق پراکندن است. دایمونت اذعان می‌کند که «دیاسپوراى واقعى براى یهودیان از فتح بابل از سوى ایرانیان آغاز شد. وقتى ایرانیان به یهودیان اجازه بازگشت به زادگاهشان را دادند، بسیارى از آنان ماندن را به‏ جاى بازگشت به فلسطین، برگزیدند. اقامت یهودیان در بابل پیش از پیروزى ایران، ناخواسته و اجبارى بود. پیش از پیروزى ایران، آنان در تبعید می‌زیستند و اینک دیگر در دیاسپورا». منابع دیگر یهودى نیز بر این نکته اعتراف دارند که «بیشتر یهودیانى که به اسارت بابل رفتند، به فلسطین باز نگشتند در طول صدها سال بعدى در میان سراسر 127 استان امپراتورى ایران‏ پراکنده شدند. در همان دوره، جامعه یهودى در مصر پدید آمد و به سرعت رشد کرد.» یهودیان دیاسپورا و یا پراکنده در سراسر جهان، بلحاظ «لجاجت، قدرت اراده و توان شگرف‏ در انعطاف پذیرى» که سومبارت آن را از جمله خصایص یهودى می‌داند، آموزه‌هاى خاص‏ اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و اخلاقى ممالک ساکن را سریعا فرا گرفته در صدد ادغام ظاهرى در آن‌ها برآمدند. چرا که در بسیارى از موارد الصاق ستاره زرد و مشخص بودن به عنوان یک یهودى با علامات خاص، با پنهانکارى آن‌ها منافات داشته است و شاید به همین دلیل «یهودیان در طول‏ تاریخ در همه جاى دنیا، جوامعى، دو یا سه زبانه بودند. دانستن زبان عبرى براى آموزش تورات از پنج سالگى اجبارى بود. آنان زبان جوامعى را که به آن مهاجرت می‌کردند، خیلى زود می‌آموختند. در هجرت بابل و ایران، زبان آرامى زبان دوم آنان و فارسى زبان سوم آنان بود.» در واقع زبان به عنوان یکى از مهمترین دلایل تمایز یهودیان با ساکنین همجوار در دیاسپورا مورد توجه بوده است.

در خصوص هم رنگى مذهبى، آداب و رسوم و خلقیات نیز مباحث مهمى مطرح بوده که به‏ آن‌ها خواهیم پرداخت. ضمن آن که مشاغلى را برعهده می‌گرفتند که منطبق با وضعیت آن‌ها در طول تاریخ بوده. به عنوان مثال انگیزه‌هاى اجتماعى براى روى آوردن به حرفه پزشکى در میان‏ یهودیان بسیار بود. «این حرفه برخلاف صنعت و پیشه‏ورى حتى نیاز به مکان ویژه‏‌اى نداشت.

ابزار آن، قابل حمل بود و همه جا به آسانى می‌شد مهارت خود را بدون هیچ ابزار غیر قابل حملی اثبات کرد.» شغل صرافى، پیله‏ورى، داروسازى، دلاّلى و... از جمله مشاغلى است که یهودیان به‏ تبحر در آن شهره هستند.

مهاجرت، تبعید و پراکندگى، وضعیتى براى قوم یهود بوجود آورده است که در بررسى ابعاد تاریخى آن با مشکل مواجه خواهیم شد و به همین دلیل «نوشتن کتاب‏‌هاى تاریخ یهود کار دشوارى است. به فرض تاریخ یونان را می‌توان با تقسیم بندى به برش‏‌هاى زمانى نوشت. اما در مورد تاریخ یهود، وقتى می‌خواهیم بعد زمانى سده‌هاى میانه را بررسى کنیم، باید بعد مکانى را نیز بیافزائیم و در این صورت فصل‏‌هاى متعدد درباره مناطق گوناگون جهان خواهیم داشت. اگر مدت پراکندگى را 2500 سال بدانیم و نقشه‏‌اى تاریخى - جغرافیایى از پراکندگى را نیز در نظر بگیریم، به این دشوارى در کار تاریخ‏نگارى پى می‌بریم.» چرا که تا حال حاضر نیز بسیارى از محققین نتوانسته‏‌اند، جمعیت دقیق یهودیان و محل اسکان و وقایع مربوط به آن‌ها را دقیقا ثبت‏ نمایند و اگر آن دسته از یهودیانى که به دلایل مختلف هم رنگ قومیت‏‌ها و ملیت‏‌ها و مذاهب‏ دیگر شده، تا منافع خود را تضمین نمایند، به این گستره بیافزاییم، کار دشوارتر است. کم نیستند یهودیانى که به نام هم کیش و هم وطن و هم شهرى بدون اطلاع دیگران به دنبال آمال و اجرای سنت‏‌ها و رسوم خود هستند.

 

ب: مقاصد سیاسی

یهودیان با طرح مباحثى که نتیجه مستقیم و غیر مستقیم آن، القاء «محدودیت برای آنان در سرزمین‌هاى میزبان» است، به دنبال آن هستند که بر شیپور مظلوم نمایى خود بدمند تا مهاجرت که براى آن‏‌ها موجب انتفاع دنیوى است، مخفى بماند و به منزله فرار از ظلم و جور، جلوه‏ کند.

تاریخ نگارى یهود بر مظلوم نمایى استوار است و این مظلوم نمایى به دلیل پشتوانه‏ نیرومند تبلیغاتى آن بر افکار عمومى جهان به شدت مؤثر بوده است‏ [...] این‏ مظلوم نمایى از آغاز با تحریف‏‌ها و اغراق‏‌هاى بزرگ و حیرت انگیز آمیخته است تا بدانجا که می‌توان گفت، تاریخ هیچ قومى چنین با دروغ‏‌هاى بزرگ و آگاهانه رقم‏ نخورده است.

نخستین مظلومیت تاریخى یهودیان، گم شدن اسباط ده گانه بنى اسرائیل است‏ که در واقع قربانى توطئه یهودیان شدند. دومین مظلومیت تاریخى ایشان، ماجرای تبعید بابل است.

در یکى دو قرن اخیر، قضایاى پوگروم‏‌ها در روسیه، دریفوس در فرانسه و هولوکاست در جنگ دوم جهانى بر سلسله مداوم این داستان‏‌ها افزوده شد.

در حقیقت یهودیان با توسل بر همین شیوه توانستند موجودیت یک پدیده بی‌ریشه در منطقه خاورمیانه را - اسرائیل - تثبیت کنند. اعتراف جولیانو اوربانى وزیر فرهنگ ایتالیا، روشن کننده منظور این بحث است: ما اروپایی‌ها براى گریز از عذاب وجدانى که در برابر یهودستیزى در جنگ دوم‏ جهانى حس کردیم، اقدام به جعل دولت اسرائیل نمودیم. یهودیان با تلفیق حربه مظلوم نمایى و ابزارى به نام مهاجرت براى موقعیتى بهتر، استراتژی اصولى یهودیت را پی‌ریزى کردند و توانستند با توسل به همین روش در سراسر جهان پراکنده‏ شوند. این از دلایل مهم عدم تعلق یهودیان به یک سرزمین خاص است و جالب این که بدانیم‏ هیچ قومیتى با جمعیت حداکثر 14 میلیونى خود در سراسر دنیا، به این صورت پراکنده نشده‏ است. در واقع با مرورى کوتاه بر محل‏‌هاى تمرکز یهودیان در دنیا متوجه خواهیم شد که این قوم‏ در هر جا که برایش سودى در بر دارد، حاضر است.

با این رویکرد، به نمونه‌هاى تاریخى از جریان‏‌هاى یهودستیزى با دلایل سیاسى آن‏ می‌پردازیم. تا فصل جدیدى از بررسى ریشه‌هاى یهودستیزى را به پیش ببریم. با این تفاوت که‏ در این فصل یهودیان خود بر تنوره یهودستیزى می‌دمند و آتش آن را شعله‏ورتر می‌کنند.

 

تفتیش عقاید (انکیزیسیون)

کتاب تاریخ تفتیش عقاید نوشته فرانکو مار تینلى به عنوان یکى از ده‌ها کتابى است که قوانین‏ سال 1412 را ابتداى جریان انکیزیسیون دانسته و می‌نویسد: [این‏] قوانین صریحا ضد یهود به شمار می‌آمد و در سال 1480 در تولد و به تأیید رسیده بود. از همین سال بود که شاه فردیناند با توسل به حربه‌‏اى که می‌توان آن را عالمانه و پرتداوم نامید به طرد و نفى بلد یهودیان از سرزمین اسپانیا پرداخته بود. [تا جایى که‏] در ماه آوریل 1481 به کلیه یهودیان قلمرو پادشاهى تکلیف شد تا از محله‌هاى خود که محله مخصوص یهودیان نامیده می‌شدند، بیرون نیایند و در خارج‏ از این کوی‌ها سکونت اختیار نکنند. اواخر سال بعد یعنى در 1482 در ایالت آندلس، دستور تخلیه به یهودیان ابلاغ گردید. در سال 1483 ایشان حوزه اسقفیه سویل‏ [...شتیلا] و کوردو (قرطبه) اخراج و نفى بلد گردیده بودند و بالاخره در 1486، ساراگوس (سرقسطه)، آلبارسن و تیروئل از حضور اینان آزاد و پاکسازى شده بود. به‏ سبب تحمل این تضییقات و نیز مهاجرت‏‌هاى جمعى و زندان و تبعید، تعداد یهودیان به شدت رو به کاهش نهاده بود [...و سرانجام‏] روز 31 مارس 1492 فرمان‏ نفى بلد باقیمانده اقشار جماعت یهودى اسپانیا صادر و انتشار یافت. آخرین مهلتی که در این زمینه اعطاء گردید تاریخ نفى بلد را به 31 ژوئیه محول نمود. یهودیان در وضع به وجود آمده در این زمان مخیر به انتخاب مرگ یا غسل تعمید بودند که‏ عمدتا غسل تعمید را برگزیدند، به طورى که بیشترین رقم تغییر مذهب در تاریخ یهود، متعلق به‏ همین دوران است که البته دلیل آن را اولاً عدم سکونت یهودیان اسپانیا در گتو و ثانیاً پراکنده بودن آنان در سطح محله‌هاى اشرافى شهرهاى اسپانیا و ثالثاً نداشتن هیچ تفاوت در ظاهر، لباس، زبان و آداب اجتماعى با اسپانیایی‌ها برشمرده‏‌اند. اگر چه اسپانیایی‌ها طبق وضعیت بوجود آمده در سال 1449 در شهر تولدو که منجر به‏ تدوین قانون پاکخونى و ممنوعیت احراز پست از سوى نوکیشان شده بود، تجربه ارزنده‌‏اى از شیطنت یهودیان تغییر مذهب داده شده داشتند ولى به هر حال تن به این انتخاب یهودیان‏ مبنى بر پذیرفتن غسل تعمیدشان دادند. ولى در سال 1547 باز هم نظامنامه پاکى خون، به طور رسمى احیاء گردید. بدین ترتیب پیامد اولیه از اجراى انکیزیسیون در اسپانیاى عصر فردیناند و ایزابل، اولاً مهاجرت یهودیان بود و ثانیاً تغییر مذهب و یا غسل تعمید بسیارى از یهودیان به منظور رهیدن‏ از انتخاب دیگرى به نام مرگ. اما در خصوص مهاجرت طبق نظر دایرة العمارف بریتانیکا این‏ هجرت عظیم سبب شد تا بزرگترین مرکز زندگى یهود تغییر کند. [این‏] جابجایى جمعیتى کانون‏‌هاى یهودى از نیمه دوم سده پانزدهم تا پایان سده‏ هیجدهم زیر ساخت اقتدار مالى یهودیان در سده نوزدهم و شالوده‌هاى نقش مهم‏ آنان را در پیدایش نظام جدید سرمایه‏‌دارى فراهم آورد. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم این جابجایى جمعیتى را تدارکى براى صعود نقش یهودیان در تکاپوی اقتصادى عصر جدید می‌دانند. در واقع‏ [...] اگر کانون‏‌هاى بسته و منسجم یهودى در مراکز اصلى تجارت جهانى سده‌هاى شانزدهم و هفدهم مستقر نمی‌شد و اگر با حفظ پیوندهاى میان خود یک شبکه بین المللى کارا و منسجم را پدید نمی‌ساخت، یهودیان، هیچ‌گاه نمی‌توانستند به جایگاه امروزین دست یابند.» در این میان «تعداد واقعى مهاجران بدرستى قابل برآورد نخواهد بود. [در عین حال‏] این‏ تعداد، از صد و شصت و پنج هزار تا رقم چشمگیر چهار صد هزار تن تخمین زده شده است.» در حالى که منابع یهودیان «کل یهودیان مهاجر را تنها حدود یک صد هزار نفر می‌دانند که‏ 50 هزار نفر به سرزمین‏‌هاى اسلامى و 50 هزار نفر به سرزمین‏‌هاى اروپایى مهاجرت کردند. از این میان 20 هزار نفر به سرزمین فاس (مراکش) و در همین حدود یا بیشتر به عثمانى رفتند. در همین راستا آقاى عبد الله شهبازى معتقد است: [در] دهه پایانى سده پانزدهم و نیمه اول سده شانزدهم، مسلمانان شبه جزیره ایبری گروه گروه به شرق اسلامی [...] پناه می‌بردند. آوازه ستمگرى دینى حکمرانان‏ مسیحى در همه جا پیچیده بود و همدردى وسیعى را به سود مردم زیر سلطه آنان‏ پدید آورده بود. این مناسب‏ترین فضا براى جابجایى جمعیتى یهودیان بود؛ مهاجرتى که در شرایط عادى به هیچ روى امکان نداشت. یهودیان با این موج‏ آمیختند، در نزد مسلمانان خویشتن را قربانیان ستم مسیحیان وانمود کردند.

بدینسان از نوعدوستى آنان برخوردار شدند و در موطن جدید جایگاهى استوار یافتند. مهاجرت مارانوها که نامه‌اى مسیحى اسپانیائى و پرتغالى را بر خود داشتند، تا بدانجا بود که در سده شانزدهم در بسیارى از سرزمین‏‌هاى اروپا، آسیا، آفریقا واژه‏ پرتغالى با واژه یهودى، یکى تلقى می‌شد. این مهاجرتى ساده نبود. یهودیان مارانو، بهمراه خود نقدینگی‌هاى انبوه جابجا می‌کردند و لذا کمى پس از استقرار در مأوای جدید به قدرت‏‌هاى درجه اول اقتصادى آن منطقه بدل می‌شدند.
جالب‏تر این که «مهاجرت یک صد هزار نفرى فوق در یک دوره طولانى یک صد ساله صورت‏ گرفت.» و این خلاف تصورى است که از تفتیش عقاید به صورت تاریک، در ذهن‏‌ها وجود دارد و آن را محدود به چند سال اول می‌داند و از سوى دیگر در شمار قربانیان آن نیز گزافه‌هایى گفته‏ شده که یهودیان در دایرة المعارف خود به نام جودائیکا، آخرین تعداد قربانیان را 31912 نفر ذکر کرده‏ اند.

از پیامدهاى دیگر انکیزیسیون در این دوره، همانطور که ذکر شد، نوکیشان غسل‏ تعمید یافته یهودى بودند که با نام و یا اصطلاح مارانو معروف گشتند. «این لفظ را گاه مأخوذ از عبارت بیست و دوم از باب شانزدهم رساله اول پولس رسول به قرنتیان دانسته‏‌اند (که می‌گوید): اگر کسى عیسى مسیح را دوست ندارد، آناتیما بادماراناتا همچنین این لفظ ممکن است تعریفى از لفظ موریسکو 5 یا مور باشد که به عرب‏‌هاى اسپانیا گفته می‌شود. در هر حال مارانو به زبان اسپانیایى به معنى خوک است.» که البته بعضى از منابع‏ یهودى در توضیح این واژه اظهار می‌دارند که: «کلیسا به این گروه‏ [از یهودیان که اجبارا غسل‏ تعمید را در قبال مرگ پذیرفته بودند] مارانو می‌گفت که به معناى ملعون است.» [این عده‏] نسل در نسل پنهانى، مراسم یهودى را هر چند مختصر انجام می‌دادند.

مشهور است که یک مارانو به بهانه داشتن زخم معده تمام سال در خانه‏‌اش نان فطیر می‌خورد تا بتواند هشت روز عید پسح، فطیر بخورد و مورد شک جاسوسان تفتیش‏ عقاید، قرار نگیرد!مارانوها روزهاى کیپور در صحراها و کوهستان‏‌هاى خلوت جمع‏ می‌شدند تا بتوانند روزه بگیرند و به صداى شوفار گوش بدهند. مارانوها اغلب از خانواده‌هاى بسیار ثروتمند بودند و به کسانى که حاضر به تغییر مذهب نشده و در وضع خطرناکى می‌زیستند، کمک‏‌هاى زیادى می‌کردند. در خانه مانوراها، توراة و کتاب‏‌هاى نیایش و عرفان یهود پنهانى نگهدارى می‌شد. اگر منابع مستند تاریخى، بر یک جابجایى بزرگ جمعیتى یهود در این دوره، با چاشنی مظلوم نمایى، مهر تأیید بزنند و حتى یهودیان به ظاهر غسل تعمید یافته مارانو را نیز هم چنان، یهودى تصور کنیم که در کسوتى جدید به ماجراجویی‌هاى طمع کارانه خود، مشغول هستند، این سؤال مطرح می‌شود که انکیزیسیون براى چه و از سوى چه کسانى طراحى شد؟ عده‏‌اى از محققین بر آن هستند که جریان انکیزیسیون با این مقدمه را معطوف به یک هدف‏ مشخص ارزیابى نمایند که همانا «ریشه‏کن ساختن اسلام در شبه جزیره ایبرى» بوده است. برای تبیین استدلال چنین فرضى در ابتدا می‌بایست به بررسى موارد ذیل پرداخت:

1 - حکمرانان پایه‏گذار انکیزیسیون و پیوند ایشان با زرسالاران یهودی 2 - گردانندگان انکیزیسیون‏ 3 - قربانیان انکیزیسیون.

 

1- پیوستگى منافع حکمرانان اسپانیا با زرمداران یهود لازمه بقاء حکومت‏‌هاى اسپانیایى در بسیارى از موارد بوده است. در سایه این روابط هر دو طرف به اهداف خود نائل می‌شدند.

حکمرانان پایه‌هاى حکومتى خود را بر پول و مناسبات مالى یهودیان قرار داده، پشتوانه‌اى قوی از ثروت، به هنگام جنگ و روابط با دست کشورها ایجاد می‌کردند و یهودیان نیز در خلال انباشت‏ ثروت خود در سایر زمینه‌ها نیز دست می‌یافتند. به عنوان مثال بیش از صد سال پیش از آن که‏ تفتیش عقاید مسیحى برپا شود، یهودیان کاستیل با استفاده از نفوذ خود در دستگاه پی یر اول، در سراسر مملکت علیه غیر متعبدان خویش، دستگاه تفتیش عقاید به راه انداختند. و حتی طبق اسناد بایگانى شده اسپانیاى قرون سیزدهم و چهاردهم بسیارى از پادشاهان کاتولیک‏ اسپانیا با فرمان‏ه‌اى مفصل و متعدد خود، متضمن اجراى اکید و دقیق احکام یهودى هم چون‏ سبت بودند. در این میان هر جریمه‏‌اى که به دستور دادگاه خاخامى به خاطر نقض دریافت‏ می‌گردید، نه دهم آن به سلطان تعلق می‌گرفت. 5 در خصوص این بده و بستان‏‌هاى مالى مطالب فراوانى در تاریخ وجود دارد. ویل دورانت در این مورد خاطرنشان می‌سازد که حتى هزینه ازدواج فردیناند و ایزابل با 20 هزار سکه طلایى که‏ یک یهودى به آنان قرض داد، تأمین شد. محققین بر این نکته تأکید دارند که «دربار ایزابل و فردیناند مأواى برجسته‏ترین و ثروتمندترین زرسالاران یهودى سده پانزدهم بود؛ هم آنان بودند که طرح اشغال غرناطه را ریختند، به سرمایه‌گذارى هنگفت در آن دست زدند و سپس کریستف‏ کلمب را به سوى قاره آمریکا گسیل داشتند و موجى نوین از غارت ماوراء بحار را بنیان نهادند.» در کتاب تاریخ تفتیش عقاید نویسنده با اذعان به نفوذ بالاى یهودیان در دربار اسپانیا، صدور و اجراى فرمان تفتیش عقاید را بدون ذکر دلیل به شرح ذیل ضرورى می‌دانست: پادشاهان کاتولیک پس از پیروزى در نبرد گروناد [غرناطه‏] نفس راحتى کشیدند و بالاخره فرصت و امکان برکندن بنیاد یهودیان را به دست آوردند.

هر چند صرافان‏ بزرگ یهودى مانند اسحاق آبرابانل و ابراهیم سینور، مشت مشت طلا از کیسه‏ شخصى در وجه فرمانروایان اسپانیا سرازیر ساخته بودند تا ایشان مخارج روزافزون‏ یک جنگ فرساینده را تأمین کنند. هر چند خزانه اسپانیا به طور مداوم پول و اعتبار یهودیان را از آن خود می‌کرد، لیکن این مسئله مانعى در مورد تصویب و اجراى قانون‏ نفى بلد سال 1492 به شمار نمی‌آمد. 3 این دیدگاه یا غافل از روابط واقعى یهودیان با حکمرانان انکیزیسیون است و یا هدف اصلی انکیزیسیون را در نیافته و در نهایت با اطلاع از این موارد، ذهن مخاطب خود را منحرف می‌کند.

 

2- بنیانگذاران و گردانندگان انکیزیسیون و خط و ربط پیدا و پنهان آنان با یهودیان، از دومین‏ دلایلى است که جریان تفتیش عقاید را به زیر سؤال می‌برد.

پاپ سیکستوس چهارم، کسى که فرمان تأسیس انکیزیسیون را صادر کرد، نیز ضد یهودى نبود. به عکس، به تعبیر دایرة المعارف یهود، او پاپ عصر رنسانس بود و بیانگر دورانى که روح رنسانس در رم پیروز شده بود. در این زمان، برخلاف تصور رایج، رابطه پاپ و دستگاه کلیسا با یهودیان بسیار دوستانه گزارش شده است؛ تا بدان‏ حد که پاپ با یهودیان رابطه شخصى نزدیک داشت. او یهودیان را در کتابخانه‏ واتیکان و نیز به عنوان پزشک شخصى خویش به کار گرفت و حتى زمانیکه سخت‏ بیمار شد پزشکان یهودى خون او را عوض کردند.

در منابع تاریخى همچنین آمده است که طراح و نظریه پردازد و بنیانگذار فکرى انکیزیسیون‏ کشیشى یهودى‌الاصل به نام آلفونسو اسپینا بوده که با تمرکز فعالیت خود در شهر مسلمان نشین مادرید، اقدامات فراوانى علیه آنان را پایه‏ریزى کرد. گویى هدف انکیزیسیون‏ تنها آزار و اخراج مسلمانان بوده است.

اگر به این نکته نیز توجه داشته باشیم که «توماس تورکوئه مدا، دادستان کل انکیزیسیون در سراسر اسپانیا (1494 - 1483) و دیه گو دزا، دادستان بعدى، هر دو یهودى‌الاصل بوده‌‏اند». بیشتر به اهداف انکیزیسیون واقف خواهیم شد.

 

3- قربانیان انکیزیسیون: شاید با بررسى این نکته که چه کسانى در جریان انکیزیسیون بیش‏ از همه ضربه خوردند و از اسپانیا اخراج شده و یا در آن کشتار شدند، به انگیزه‌هاى اصلى در پیدایش این جریان بیشتر آگاه شویم.

برخى از محققین بر آن هستند که نبرد غرناطه و غروب دوران اسلام در جنوب اروپا، نقطه‏ آغازى براى محو آثار اسلامى، در این منطقه بوده است که با برنامه‏‌اى تحت عنوان انکیزیسیون‏ سازماندهى شده است. به طوریکه «محکمه تفتیش عقاید در سپتامبر 1480 در شهر اشبیلیه‏ (سویل) آغاز به کار کرد که یک کانون مهم مسلمان نشین به شمار می‌رفت. در سال 1486 آلفونسو دلاکاو الریا از خاندان یهودى لاوى و وزیر مقتدر فردیناند، محکمه تفتیش عقاید (انکیزیسیون) را در بارسلونا برپا کرد. دایرة المعارف یهود پس از ذکر این مطلب به طور مشروح‏ درباره رابطه دوستانه او با یهودیان سخن می‌گوید [... بدین معنا] که او انکیزیسیون را براى پیگرد مسلمانان و مخالفین الیگارشى یهودى تشکیل داد.» این حقیقت زمانى عیان‏تر می‌شود که‏ وضعیت مسلمانان پس از سقوط غرناطه وخیم‏تر شده زمینه تعدى روزافزون مسیحیان بر مسلمانان فراهم می‌شود تا جایى که آزار و شکنجه و تفتیش عقاید گروه‌هاى میلیونى مسلمانان‏ شروع شده تا نخستین دهه سده هفدهم میلادى، حدود سه میلیون مسلمان آواره می‌شوند. در این میان مسلمانان تنها قربانیان انکیزیسیون نبودند، چرا که یهودیان در این مقطع‏ زمانى فرصت آنرا یافتند که با بعضى از فرقه‌هایى که از داخل یهودیت سر بر تافته بودند برخورد هم‏سان با مسلمانان داشته باشند. این عده قرائیون و مرتدین بودند. قرائیون به عنوان خطرى جدید از درون جامعه یهودى، سلطه الیگارشى(حکومت متنفذین) زرسالار اسپانیا را مورد تهدید جدى قرار داد. که در واقع با مطرح کردن تفکرات جدید، بدنه بیمار و منحرف‏ یهودیت زرپرست را به چالش کشیده بود. این عده متفکرینى بودند که از سده چهارم هجری (دهم میلادى) همراه با ادباى برجسته عربى نویس، در میان قرائیون بوجود آمدند و به نیرویی مقتدر در میان یهودیان بدل شدند که به طور جدى یهودیت خاخامى را به معارضه می‌طلبید. قرائیون و خطر آن‌ها براى کلیت جامعه یهودى با ویژگی‌هاى خاص آن دوران، ذهن خاخام‏‌ها را تا آن حد متوجه خود کرده بود که لزوم برخورد قاطعانه با آن‌ها ضرورى تلقى شده بود.

به عنوان مثال بنا بر تفسیر شولهان عاروخ، نجات یک غیر یهودى در روز سبت در صورتى که‏ جامعه آن‌ها بر یهودیان مسلط هستند، تنها به این دلیل مجاز است که مانع از خصومت آن‌ها علیه‏ یهود شود. در حالیکه قرائیون به دلیل قلت تعداد بر یهودیان مسلط نیستند، فلذا نجات جان آنان‏ در روز سبت مجاز نیست و نمی‌توان بخاطر نجات آنان حرمت روز سبت را نقض کرد. شاید بتوان مرتدین از دین یهود را در راستاى فکر و اندیشه قرائیون ارزیابى کرد. در واقع‏ رهبران این جریان هم چون آبنر برغشى (1340 - 1270) به صورت اصولى پایه‌هاى یهودیت را از داخل یهودیت به لرزه در آورده بودند.

«[وی] یک طبیب یهودى ساکن شهر مسیحى نشین بورگس (برغش)، پایتخت دولت‏ کاستیل بود، در سده سیزدهم میلادى بورگس پرجمعیت‏ترین مرکز یهودى نشین‏ کاستیل شمالى به شمار می‌رفت و در آن 120 تا 150 خانوار یهودى می‌زیستند.

آبنر از جوانى به تشکیک در مبانى یهودیت پرداخت به مدت 25 سال با خاخام‌های یهودى که می‌کوشیدند ایمان او را بازگردانند دست و پنجه نرم کرد. تا سرانجام در سن 50 سالگى رسما مسیحى شد. او از آن پس تکاپویى سخت را علیه یهودیت آغاز کرد؛ شاگردانى تربیت نمود و رساله‌های [رساله‌هایی] به زبان عبرى نوشت و در میان‏ یهودیان توزیع کرد. آبنر را در زمره نخستین مرتدان یهودى می‌شمردند که عقاید جدید و علل ارتداد خود را مدون و سامان‏مند کرد و به دیگران ارائه داد. در واقع تشکیک در مبانى یهودیت با قرائیون و جریان مربوط به آن در داخل یهودیت آغاز شد و در بعضى از موارد به ارتداد قطعى، هم چون آبنر منتهى می‌شد و در بعضى از موارد دیگر این‏ تشکیک در بطن یهودیت مهار شده و یا افرادى هم چون اسپینوزا را در خود متولد کرد. و در یک‏ زمان هم عنان بن داود در فرقه قرائیون این راه را ادامه داد و همگى زمینه‌هایى براى پیدایش‏ هاسکالا یا جنبش روشنفکرى یهودى شدند.
 

اسپینوزا

اسپینوزا از منتقدین جدى یهودیت است و در بعضى از موارد انتقادهاى وى منجر به اطلاق‏ یهودستیز به وى شده است، در حالى که یهودى بوده و جزء علماى معروف یهودى نیز می‌باشد.

«اجدادش از اسپانیا رانده شدند و پدر و مادرش از پرتغال به هلند مهاجرت کردند.» در واقع وی به یک نحو از نسل قربانیان انکیزیسیون در شبه جزیره ایبرى می‌باشد که بعدها علم طغیان علیه‏ یهودیت خاخامى برافراشته است. در حقیقت نه می‌توان وى را جزء قرائیون به حساب آورد و نه‏ می‌توان واژه مرتد را به وى اطلاق کرد. ولى رفتارى همگون با قرائیون و مرتدین دارد و باعث شده‏ که حتى عنوان یهودستیز را هم، یدک بکشد. البته یهودیان سعى در تطهیر این اطلاق به وی دارند. آنان معتقدند: نقد یهودیت و دیدگاه‌هاى یهودیان نزد اغلب این فیلسوفان به معناى آنتى سمیتیسم‏ نیست. نه اسپینوزا یهودستیز بود و نه بعدها هگل، کانت، فیخته، شلایر ماخر، هاینه، نیچه و دیگرانى که دیدگاه خود را نسبت به تاریخ و آراء یهود بیان کردند. در واقع یهودیان سعى دارند که در نقادى یهودیت، یهود ستیزى را از بیان آراء فردى جدا کنند. آن‌ها همچنین بر این اعتقاد هستند که «اسپینوزا در مجموع نه با یهودیان مخالفت داشت‏ و نه با مذهب یهود، مسئله او اقتدار کنیساى یهودیان و جزم‏ه‌اى تحمیلى از سوى آنان بود و زنگ‏‌هاى خطرى شد تا یهودیان به خود آیند و از زمانه و پیشرفت‏‌هاى جبرى آن عقب نمانند». یهودیان بدون اینکه به شرح و بسط عقاید اسپینوزا بپردازند، نه سعى دارند که از او چهره‌‏ای اسطوره‏‌اى از مخالفین یهودى و یهودیت بسازند و نه وى را از هر گونه خطایى که کرده مبرا کنند.

اسپینوزا به دلیل شخصیت علمى برجسته‌‏اش مایه افتخار است و به لحاظ عقاید انتقادیش مایه‏ تزاحم، و آنچه تأمل افزون می‌طلبد آن است که چرا یهودیت با این رویکرد با این رویکرد دوگانه، جوابى برای انتقادهاى اسپینوزا مطرح نمی‌کند. چرا دلیل مخالفت او با فلسفه وابسته به مذهب ابن میمون روشن نیست؟ چرا یهودیان جوابى یا توجیهى در قبال نظر مخالف اسپینوزا در مورد برگزیدگی قوم یهود ارائه نمی‌کنند؟ گویى یهودیان این انتقادات را قبول دارند و علی‌رغم رفتار اسپینوزا، با چشم پوشى و قصد و نیت خاص از آن می‌گذرند.

«اسپینوزا مسیحى نشد. [...] ولى رفتارش هیچ گونه شباهتى با رفتار یهودیانى که به‏ مسیحیت گرویده بودند نداشت.» او «به وحى معتقد بود و هم خرد و اندیشه فلسفى. ولى پاسخ‏ این سوال را که چرا در جامعه یهودى نماند؟ باید در تعارض طرز فکر او با طرز فکر اولیاى معبد جست. با توجه به شرایطى که اسپینوزا براى ماندنش در جامعه معبد پیشنهاد می‌کرد، به او اجازه ماندن ندادند، بلکه به اتهام ناسزاگویى به خدا و موسى (گویا براى اینکه معتقد بود پنج‏ کتاب موسی [علیه السلام‏] در تورات از موسی [علیه السلام‏] نیست) و اعمال غیر قابل تحملش (به احتمال قوی به سبب پیروى نکردن از قوانین مربوط به تشریفات دینى) سرزنشش کردند و دشنامش‏ دادند.» شاید این رفتار باعث شده بود که حتى وى نسبت به یهودیان این اعتقاد را پیدا کند که آن‌ها داراى سرشت شیطانى هستند و حتى مختصات خوب یهودیان نیز ناشى از سرشت شیطانی آنان است. وى تأکید می‌کند که وحدت یهودیان و حمایت آنان از یکدیگر ناشى از نفرت آنان از همه مردم دیگر است و در نتیجه سایر مردم نیز از آنان نفرت دارند. حکومت آنان در فلسطین‏ منقرض شد، زیرا خداوند نیز از آنان نفرت داشت.

سال 1656 جامعه یهودى به قدرى از شیوه زندگى اسپینوزا به خشم آمد که دیگر نتوانست او را تحمل کند. وى را تکفیر کردند و در ادامه «رئیس معبد که مورتریا نام داشت به شهرداری آمستردام نوشت که عقاید اسپینوزا درباره کتاب مقدس با مذهب مسیحى نیز منافات دارد و با استناد بدین نکته خواستار تبعید او از شهر گردید و کلیساى یکى از فرقه‌هاى مسیحى نیز این‏ تقاضا را تاکید کرد. «اسپینوزا» براى چند ماهى از آمستردام تبعید شد به اورکرک رفت و در آنجا زیر حمایت مقامات شهرى به سر برد.

اندکى پیش از خروجش از آمستردام، یهودى متعصبى قصد کشتنش را کرده بود و اسپینوزا با حضور ذهن و حرکتى زیرکانه از دست قاتل جان به در برده بود.» و بنابر روایتى پس از حمله به‏ وى در پله‌هاى کنیسه، ردایى را که با خنجر پاره شده بود همچنان می‌پوشید. اگر چه نمی‌توان در بحث یهود ستیزى از عنوان اسپینوزا، بحثى به میان آورد، ولى یهودیان از این بابت با یک ظرافت برخورد می‌کنند. آن‌ها «مسئولیت تاریخى سوء استفاده آنتى سمیتیسم را از اسپینوزا یکسره به دوش جامعه یهودى آمستردام، [به خاطر تکفیرش‏] می‌اندازند.» در حالیکه براى رد اندیشه اسپینوزا، چاره‌‏اى به غیر از آن برایشان تصور نمی‌شد.

جریان تفتیش عقاید در اسپانیا پیامدهاى دیگرى را نیز در پى داشت. مهمترین جریان که‏ همپاى با تجدید نظر در دیدگاه‌هاى یهودى بوجود آمد، اعلام ظهور ماشیح توسط فردى به نام‏ شبتاى زوى بود که علی‌رغم پذیرش آن توسط جامعه یهودى آثار سوئى بر کشورهایى نهاد که‏ یهودیان اسپانیا به آن مهاجرت کرده بودند. جریان شبتاى زوى که در سن 22 سالگى وى شروع‏ شد - در سال 1648 - سالى که در کتاب زوهر، سال ظهور مسیحا معرفى شده و سالى که با پایان‏ یافتن جنگ‏‌هاى خونین سى ساله، عهدنامه وستفالى در آن منعقد شد و از آن زمان به بعد شاهد برچیده شدن امپراطورى مسیحى و ظهور دولت ملت در عرصه روابط بین الملل هستیم.

در واقع با پایان یافتن جنگ‏‌هاى سى ساله، ملت با ویژگی‌هاى نژادى، جایگزین امت با ویژگی‌های مذهبى شد. و این فرصت براى یهودیتى که بیشتر بر نژاد استوار بود تا مذهب، بسیار مغتنم بود.

امپراطورى عثمانى پذیراى بسیارى از این یهودیان بود که نهایتاً بواسطه شیطنت‏‌هاى مالی و سیاسى یهودیان حکم به پذیرش اسلام آنان، یا مرگ داده شد. و بسیارى از یهودیان، اسلام را و لو در ظاهر پذیرفتند. از این زمان به بعد شاهد ظهور مسلمانان دروغین در امپراطورى عثمانی تحت عنوان «دونمه» هستیم که نقش بسزایى در تحولات آینده این امپراطورى داشتند. یهودیت با جریان انکیزیسیون هم موانع داخلى و خارجى خود را از میان برداشت و هم با مهاجرتى که متعاقب آن صورت گرفت، فصل جدیدى از تحولات موجود در تاریخ این قوم را ورق‏ زد. چرا که با مهاجرت یهودیان برخى «به فلسطین آمدند و همین امر موجب شد که بار دیگر پاره‌‏اى از محافل یهودى خواب شیرین بازگشت به ارض موعود را ببینند. نخستین فریادى که در این راه بلند شد، از آن «داوید روبین» و شاگردش «سولومون مولوخ» بود که در سال 1501 تا 1532 میلادى کوشیدند یهودیان را براى مهاجرت به فلسطین متشکل کنند و از همین تاریخ، آئین یهودى، به صورت رابطه‌اى قومى در آمد که یهودیان را از هر ملت و کشورى به سوى خود می‌خواند. این تحول، یکى از مقدمات ظهور صهیونیسم بود که به زودى پرده از روى ماهیت‏ شوونیستى خود برگرفت». انکیزیسیون و مهاجرت یهودیان از شبه جزیره ایبرى و هم زمانى آن با سفر کریستف کلمب‏ به آمریکا نقطه آغاز یک تحول اساسى است که با بهانه تفتیش عقاید در اسپانیا شکل گرفت و نهایتاً در قرن بیستم منجر به تمرکز فعالیت سیاسى و اقتصادى یهودیان در دو منطقه مهم از جهان شد. نیمى از جمعیت چهارده میلیونى یهود، در آمریکا مستقر شد و بخشى دیگر در منطقه مهم خاورمیانه و این گونه مهاجرت به شرق و غرب، الیگارشى یهود را در بسط سیطره‏ اقتصادى خود به هدف نزدیک کرد.

 

پوگروم‏‌ها در روسیه‏

جمعیت فراوان یهودیان زرمدار روسیه تزارى، بستر مناسبى براى فعالیت‏‌هاى اقتصادى و سوداگری‌هاى معمول در جامعه یهودى فراهم کرده بود. که البته به لحاظ فقر اقتصادى مردم و نابسامانى روسیه، رضایت یهودیان را برآورده نمی‌کرد. ضمن آنکه فزونخواهى یهودیان نیز نهایتاً منجر به محدودیت براى آن‌ها می‌شد. در خلال چنین اوضاعى در سال 1881 الکساندر دوم، طی یک سوء قصد کشته شد و از میان تمام متهمین، انگشت نشانه بسوى یهودیان اشاره رفت. با این‏ حادثه، فصل جدیدى از یهود ستیزى در جامعه روسیه آغاز می‌شود که به پوگروم معروف است.

در پى این وقایع آمارهاى ضد و نقیضى از تعداد کشته شدگان یهودى مطرح می‌شود و متعاقب آن سیاست‏‌هاى محدود کننده‏‌اى علیه آنان اتخاذ می‌گردد. «امپراطور این کشور در سال‏ 1882 میلادى برنامه‌هایى را تصویب می‌کند که به موجب آن، یهودیان از روستاهایى که در آنجا صاحب زمین بودند، محروم شدند و آن‌ها را در شهر و مراکز معینى محدود کردند. این دگرگونی سبب شد، بسیارى از فعالیت‏‌هاى یهودیان در زمینه بازرگانى و صنعتى با مشکل مواجه شوند.» محله‌هاى مورد نظر براى سکونت یهودیان همچون گتو در اروپا بود که‏ Pale نامیده می‌شد.

الکساندر سوم یهودیان را از مشاغل قضائى و حق رأى و انتخابات مجلس محلى محروم ساخت‏ همچنین قانونى گذراند که یهودیان را از اختیار نام‏ه‌اى مسیحى منع می‌کرد. تاکنون با تمام تفاصیل مذکور که در منابع تاریخى یافت می‌شود، هرگز به این سؤال جواب‏ داده نشد که بر چه اساسى و چه مدرکى یهودیان عامل قتل و الکساندر دوم بوده‌‏اند؟ و آیا اصلاً پوگروم‏‌ها آن حد و اندازه‏‌اى که تبلیغ کرده‏ اند، کشته یهودى در بر داشته است؟ صرف نظر از موارد مذکور، پیامد مهم پوگروم‏‌ها در روسیه که بعدها در اوایل قرن و نیز هم زمان‏ با جنگ اول در روسیه تکرار شد، مهاجرت یهود به سرزمینى بهتر بود که اتفاقا به سفارش مؤکد بزرگانى از قوم یهود، هم چون لیلیان بلوم صورت می‌گرفت. یکى از این سرزمین‏‌ها فلسطین بود که در آن زمان رقم مهاجرین به آن سه هزار نفر برآورد شده است. سرزمین اصلى براى مهاجرت‏ یهودیان در آن زمان، اروپاى غربى و به ویژه آمریکا بود. بر اساس آمارهاى موجود بین سال‏‌های 1881 و آغاز جنگ اول جهانى در سال 1914 تقریبا دو میلیون نفر در ایالات متحده، بیش از سیصد و پنجاه هزار نفر در اروپاى غربى، دویست هزار نفر در بریتانیا و چهل هزار نفر در آفریقای جنوبى و صد و پانزده هزار نفر در آرژانتین و صد هزار نفر در کانادا ساکن شدند.

سازماندهى این مهاجرت با این گستردگى و پراکندگى را سازمان‏‌هاى صهیونیستى «از جمله‏ 372 مورد در روسیه، 260 مورد در مجارستان و 3 مورد در فرانسه و 6 مورد در آمریکا» بر عهده‏ داشتند. در این میان مهاجرت به آمریکا از رونق خاصى برخوردار بود.

رهبران یهود متقاعد شدند که باید وسایل مهاجرت بآمریکا را فراهم کنند. لذا دست‏ بکار تشکیلات مفصلى شدند، تا مهاجرین براحتى رهسپار آمریکا شوند [...] خوراک‏ و مایحتاج مورد لزوم براى اشخاص مذهبى و متعصب از هر جهت فراهم گردید خوراکی‌هاى «کاشر» [...] حلال مهیا و طومارهاى تورات را در لفافه‌هاى ابریشمین‏ ضد آب پیچیدند و کتاب‏‌هاى دعا [...] مخصوص این مسافرت چاپ گردید و در دسترس مسافرین گذاشته شد. گویى پوگروم‏‌ها باید اتفاق می‌افتاد تا این برنامه‌ها محقق شود.
این جابجایى وسیع جمعیتى یهودیان پیش از این در تفتیش عقاید نیز صورت گرفت. در واقع شاید هیچ بهانه‌‏اى بهتر از آن یافت نمی‌شد که یهودیان به بهانه محدودیت‏‌هاى عمده و کشتارهاى مشکوک، سرزمینى جدید، براى منافع و تکاپوهاى مالى خود فتح کنند.

در اواخر قرن نوزدهم، آمریکا زمینه بارور نمودن بیش از انتظار یهودیان را فراهم نمود و بدین وسیله یک چنین مهاجرت وسیعى صورت گرفت. آبا ابان صراحتا اذعان می‌کند: یهودی‌هاى روسیه شروع به مهاجرت دسته جمعى کردند سال‌هاى 1882 - 1881 در تاریخ مهاجرت کلیمی‌هاى روسیه به کشورهاى آمریکا و بوجود آمدن مراکز وسیع‏ یهودى نشین در نیمه غربى دنیا مشخص و معلوم است. عده‌‏اى از این مهاجرین نیز بطرف سرزمین‌هاى آباء و اجدادی [!] خود رو آورده، اساس کشور آینده اسرائیل را پایه گذارى کردند. عده‌‏اى نیز بطرف غرب بانگلستان و متصرفات آن بخصوص‏ آفریقاى جنوبى رفتند. یهودیان همواره بدنبال تقویت این نظر غالب هستند که دشواری‌هاى زندگى در روسیه، عامل اصلى مهاجرت آنان بوده است و شاید در آن زمان حربه‏‌اى بهتر از این براى پوشش‏ سودجویى خود در مناطق مساعد جهان، نیافتند.

نقشى که شخصیت‏‌هاى برجسته یهودى در خلال پوگروم‏‌ها و پس از آن در ضرورت حل‏ مسئله یهود ایفا کردند، جاى بسى تأمل در پیدایى این پدیده در جامعه یهودى زده روسیه آن‏ دوران داشت.

لئو پینسکر [...]، پزشک یهودى اهل اودسا در کتابش به نام «در راه آزادى خویش» [به بهانه بروز این وقایع‏] مسأله را این گونه مطرح می‌کند که در هر جا یهودیان در اقلیت هستند، فشارها و محدودیت‏‌هایى که بر آنان اعمال می‌شده است، در حد اعلى خود بوده است و این مهم به ناچار آنان را وادار می‌سازد، تا در پى ایجاد وطنی و سرزمینى از آن خویش باشند. و یا در جاى دیگر به منظور حداکثر بهره گیرى از این وقایع عنوان می‌کند «تا زمانى که‏ یهودیان براى خود موطن ملى نداشته باشند، یهود - ستیزى پایان نخواهد یافت.» بدیهى است که صهیونیسم با طرح این چنینى از جریان یهودستیزى توانست در تشکیل‏ پایه‌هاى جمعیتى حکومت خود، مهاجرینى را از کانون‏‌هاى مهم تمرکز یهودیان دنیا از جمله‏ روسیه به سرزمین فلسطین رهسپار نماید.

حتى اکنون هم پس از سال‏‌ها از تأسیس رژیم صهیونیستى، جماعت یهودیان روسى تبار که‏ در اسرائیل حزبى به رهبرى ناتان شارنسکى با نام اسرائیل با آلیا براى خود بنیان نهاده‏‌اند، همواره در حال افزایش هستند که البته به تقویت مواضع آنان در این رژیم کمک نموده است.

به عنوان مثال طى 6 ماهه اول سال 1999، تعداد 7933 یهودى روسیه، راهى اسرائیل شده‌‏اند که 116% افزایش را نسبت به زمان مشابه در سال گذشته آن، نشان می‌دهد. در واقع محققان‏ این افزایش مهاجرت از روسیه را که تا پیش از انتفاضه الاقصى در حال اوجگیرى بود، ناشى از افزایش یهود ستیزى در روسیه می‌دانستند. مؤید این مطالب گزارش آژانس یهود در 5 اوت‏ 2001 می‌باشد که در آن یک گروه سازمان یافته در آمریکا که کار خود را بر روى یهودیان اتحاد جماهیر شوروى سابق متمرکز کرده است، از نامه 98 تن از سناتورهاى ایالات متحده به ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه تقدیر و ستایش کرد. این نامه از افزایش یهود ستیزى در روسیه ابراز نگرانى کرده و همچنین به تعهد آمریکا مبنى بر رعایت حقوق اقلیت‏‌ها و آزادى مذهب به عنوان‏ یک مسئله غیر قابل انفکاک در روابط دو جانبه، بین آن کشور و روسیه، تأکید نموده است.» این‏ نظر زمانى قوت می‌گیرد که شعبه‌هاى محلى حزب کمونیست در تظاهرات اخیر خود در اعتراض‏ به قانون ارضى جدید، پوسترهاى یهود ستیزى حمل کردند که در آن جهودها به پول پرست بودن‏ متهم شده‌اند. صرف نظر از این سؤال که آیا می‌شود، در روسیه رهیده از کمونیزم و شیفته لیبرالیسم باز هم‏ یهود ستیزى وجود داشته باشد؟ به این نکته باید توجه کرد که روسیه از جمله کشورهایى است که‏ حضور طولانى مدت یهودیان در این کشور نابسامانی‌هاى فراوانى را براى مردم فراهم نموده‏ است و زمینه یک اقدام اساسى در بطن جامعه همچون آتشى زیر خاکستر نهفته است.

 

پایان بخش دوم مقاله

 

نویسنده: علی اکبر رائفی پور

نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن ۱۳۸۷ - ساعت 9:35

 

برگرفته از:

http://antisemitism.blogfa.com/post/2

 


 

بخش سوم: واقعیت یهود ستیزى 3

 

یهود

 

قضیه دریفوس‏

آبا ابان از حسادت همیشگى فرانسویان به یهودیان یاد می‌کند. دلیل این حسادت معلوم‏ نیست و اینکه چرا فرانسویان به آن شهره هستند ولى این نظر، بهانه خوبى براى پیدایى قضیه‏‌ای به نام دریفوس بوده است.

جریان از آنجا آغاز شد که یک سروان یهودى فرانسوى به نام آلفرد دریفوس که در قسمت‏ توپخانه ارتش خدمت می‌کرد، در سال 1894 متهم به جاسوسى براى آلمان می‌شود و محاکمه‏ شده و محکوم به حبس ابد می‌گردد. عده‌‏اى از یهودی‌ها به دفاع از دریفوس، اتهام جاسوسى او را رد می‌کنند و کسانى بر خیانت دریفوس و دیگر یهودی‌ها اصرار می‌نمایند. این قضیه، آشفتگى و بلواى سیاسى بسیارى را در محافل حقوقى، روشنفکرى، نظامى و حکومتى فرانسه ایجاد می‌کند که نهایتاً منجر به تبرئه دریفوس در سال 1906، یعنى 12 سال پس از شروع آن می‌شود.

این جریان، آثار عدیده‏‌اى بر جامعه سیاسى فرانسه نهاد و منجر به تحولات مهمى در بدنه‏ سیاسى و نظامى این کشور شد که پرداختن به جزئیات آن ما را از هدف این مقال باز می‌دارد.

آنچه مد نظر این قلم است، بررسى پیامدهاى ناشى از این قضیه به عنوان یک پدیده یهود ستیزانه‏ براى جنبش ملى یهود یا صهیونیسم است که ما به عنوان دلایل سیاسى از پیدایى یهود ستیزی بدنبال تحقیق در مورد آن هستیم.

واقعه دریفوس بنا بر عقیده بسیارى از متفکرین یهودى تنها از این بابت بوجود آمد که‏ دریفوس یک یهودى بود. در غیر اینصورت دلیلى وجود نداشت که یک محاکمه براى یک جرم‏ جاسوسى، با این تبعات مواجه شود. اما در خصوص دریفوس، زمینه‌ها و پیامدها متفاوت است و یا حداقل نتیجه آن بسیار قابل تأمل است.

صهیونیسم، با تمام زمینه‌هاى از پیش فراهم شده، تنها سه سال از گذشت محاکمه اولیه‏ دریفوس، نمود عینى در کنفرانس بال سوئیس می‌یابد. و در این میان فردى به نام تئودر هرتصل، یک روزنامه نگار گمنام در اطریش، به رهبرى یک جریان مهم جهانى در سوئیس تبدیل‏ می‌شود. اگر به ابعاد، اهمیت و ویژگی‌هاى کنفرانس بال توجه کنیم، درخواهیم یافت که قضیه‏ دریفوس نه تنها نقطه آغاز یک برنامه هدفمند است، بلکه زنگ هشدارى به تمام دنیا براى اعلام‏ یک فعالیت و جریان قدیمى است که باید در 1897 علنى شود. اگر هفت سال پس از آن هرتصل‏ در سال 1904 بمیرد و یا در 1906، دریفوس تبرئه شود، تغییرى در این پروسه طولانى ایجاد نمی‌کند. این‌ها عناصرى از یک برنامه هستند که توسط طراحان اصلى آن در جریان است.

واقعه 12 ساله دریفوس که هم زمانى معنى دارى با برپایى اولین کنگره صهیونیست‏‌ها در بال‏ سوئیس داشت، جرقه‌‏اى بود که جنبش ملى یهود از بطن آن متولد شد و اگر تا پیش از این، ضرورت‏‌هایى در باب تشکیل دولت یهود از سوى بزرگان یهودى مطرح می‌شد، با وقوع جریان‏ دریفوس، هرتصل انگیزه لازم براى علنى کردن این خواست درونى را با توجه به فضای ایجاد شده، پیدا کرد. وى در یکى از اظهاراتش قضیه دریفوس را عامل اصلى پیوستن خود به‏ نهضت صهیونیست عنوان می‌کند. در واقع وى به هنگام رویت این واقعه (به اصطلاح) تکان دهنده، به عنوان خبرنگار یک روزنامه در پاریس به سر می‌برده است. عده‌‏اى معتقدند که: قضیه دریفوس تأثیر بسیار زیادى بر احساسات یهود ستیزانه نهاد و بر ضد روند ادغام یهودیان مؤثر بود و تئودر هرتصل که پوشش خبرى محاکمه دریفوس را بر عهده‏ داشت، اولین بار به فکر یافتن خانه‌‏اى براى یهودیان افتاد. چرا که هرتصل معتقد بود اولاً یهودیان در سراسر جهان، در هر کشورى که ساکن هستند، ملت واحدى را تشکیل می‌دهند.

ثانیاً آن‌ها در هر زمان و مکانى مورد شکنجه و آزار بوده‌‏اند و ثالثاً آن‌ها قابل تشابه و یا تحلیل در مللی که در میان آن‌ها زندگى می‌کنند، نیستند. و این خود دلیل مسلمى بر تمام احساسات ضد یهود و نژاد پرستانه است. تئودر هرتصل در سال 1896، یعنى دو سال پس از محاکمه دریفوس، کتاب «دولت یهود» را به نگارش در آورد. در مقدمه این کتاب هرتصل اعلام کرد: که اندیشه‌هاى او در این کتاب، یعنى تأسیس دولت یهود، تازه‏گى ندارد. هیجانات و التهاباتى که ناشى از اندیشه‌هاى ضد سامى می‌باشد، ضرورت و فوریت برپایى چنین‏ مهمى را در اسرع وقت در دستور کار قرار داده است. وى در ادامه می‌افزاید: واقعیت نشأت گرفته از ابزار قدرت، این امر را به ثبوت رسانده است که یهودیان هرگز نخواهند توانست در بطن ملل دیگر تحلیل روند و با آنان یکسان و یکسو شوند.

یهودیان هر گاه به صورت جمعیت‏‌هایى هر چند نامحدود و حتى انبوه هم در کنار یکدیگر جمع می‌شده‌‏اند، باز هم در معرض خطر و نابودى فیزیکى توسط ملل دیگر قرار می‌گرفته‌‏اند [...] هرتسل می‌خواهد یهودیان خود، سرورى و سیادت حکومت‏ خویش را در سرزمینى محدود و در چارچوبى که نیازهاى ملیشان را برآورده سازد برعهده گیرند. علاوه بر پیامدهاى مشخص قضیه دریفوس در ایجاد صهیونیسم، این جریان منجر به ایجاد یک مهاجرت جدید از اروپا نیز شد که جمعیتى بالغ بر سه میلیون یهودى به سوى بریتانیا، کانادا، استرالیا، آفریقاى جنوبى رهسپار شدند. در این زمان، مهاجرت به آمریکا و فلسطین، باز هم در اولویت بود که خود حکایت از جریانى هدفمند می‌کند.

قضیه دریفوس در فرانسه، تحولات سیاسى ویژه‌‏اى را نیز علیه جمهورى خواهان به راه‏ انداخت و افرادى همچون «ادوارد درومونت» که از اعضاى فعال محافظه‏کار بودند، براى جلب‏ طرفدار بیشتر به جریان ضدیهودى پیوستند. وى در کتاب خود تحت عنوان «فرانسه جهود» کوشیده بود که با دستمایه‌هاى حقیقى از رفتار و اعتقادات یهودیان آن‌ها را مسبب خرابى اوضاع‏ اقتصادى و فساد اخلاقى در فرانسه معرفى کند. گر چه عده یهودی‌ها نسبت به کل جمعیت‏ فرانسه بیش از یک ربع یک درصد نبود. درومونت معتقد بود که نصف ثروت فرانسه را همین عده‏ معدود مالک شده‌‏اند. پیشنهاد او این بود که از یهودی‌هاى فرانسه سلب مالکیت شود، چون‏ معتقد بود که همه ثروت کلیمی‌ها از راه‌هاى نامشروع فراهم شده است. وى همچنین اظهار می‌کرد که یهودی‌ها و فراماسون‏‌ها با هم توطئه‌‏اى ترتیب داده‌‏اند تا مسیحیت را ضایع و خراب‏ کرده کنترل مردم را به دست گیرند. درومونت با چاپ 140 میلیون نسخه از این کتاب (به‏ زبان‏‌هاى گوناگون در سراسر جهان) شهرت خاصى در میان مردم فرانسه به دست آورد. صرف نظر از درستى یا نادرستى اظهارات درومونت باید اعتراف کرد که این کتاب‏ دستمایه‏‌اى شد تا فرانسویان سال‏‌ها بعد با تمسک به آن رفتارى یهود ستیزانه در پیش گیرند که‏ نمونه بارز آن را می‌توان در حکومت ویشى آشکارا مشاهده کرد؛ آن هنگام که با روى کار آمدن‏ حزب نازى در آلمان این جمله در افواه پخش شد: «آنچه را درومونت بمردم پیشنهاد کرد هیتلر انجامش داد.» حکومت ویشى آخرین پایگاه مهم یهودستیزى در فرانسه بود که البته در پیدایى و پیامدهاى رفتار یهود ستیزانه آن شباهت‏‌هاى ویژه‏اى با رفتار نازی‌ها و تبلیغات مربوط به آن‏ وجود دارد. و حتى بعضى از محققین بر این اعتقاد هستند که «رژیم مارشال پتن فراتر از احکام‏ اشغالگران نازى، خود مبدع قوانین ضد یهودى بود که در زمان خود سیاست فراترى از [...] سختگیری‌هاى رایش سوم محسوب می‌شد.» تا جایى که مدعى هستند: [حکومت‏] ویشى قبل از صدور فرمانى از سوى آلمان‌ها شروع به نشانه روى علیه‏ یهودیان کرد. تنها دو ماه پس از متارکه جنگ، حکومت ویشى قانون مجازات حمله‏ علیه گروه‌هاى مذهبى و نژادى را ملغى اعلام کرد و در اکتبر 1940 اولین قانون ختصاصى ضد یهودى به تصویب رسید.

در این قانون یهودیان از احراز هر گونه شغل‏ دولتى، موقعیت‏‌هاى تدریس، نیروهاى نظامى منع شدند، همچنین تعداد زیادى از یهودیان در مشاغل دیگر نیز دچار محدودیت شدند. این قانون بر اساس تئوری نازی‌ها، یهود را به عنوان بخشى از خاندان بزرگ یهود می‌داند. این بدین معناست که‏ یک شخص یهودى تبار که والدینش به مذهب کاتولیک گرویده باشند و یا خودش‏ کاتولیک شده باشد، هنوز به عنوان یک یهودى مطرح است. به معناى دیگر این قانون‏ یهودیان را به عنوان یکى از اعضاء نژاد دیگر به رسمیت می‌شناسد و نه از یک مذهب‏ دیگر. متعاقب تصویب چنین قانونى «در مارس 1941 حکومت ویشى یک سازمان ویژه دولتى را که مربوط به امور یهودیان بود تأسیس کرد [...] و در ژانویه دستور داد که تمام مایملک یهودیان‏ [هم چون مشاغل‏] باید به آریائی‌ها تعلق گیرد و یا به غیر یهودیان منتقل شود.» در خصوص صحت و سقم آنچه به حکومت ویشى نسبت داده شده و می‌شود یقینا اسناد متقن و محکم گویاى حقایق خواهد بود که البته طرف پیروز در استفاده از آن‌ها، مصلحت و نفع‏ خود را در نظر می‌گیرد. نکته قابل ذکر در این میان، آن است که زمینه مساعد در فرانسه برای طرح این مباحث، مورد سوء استفاده تبلیغاتى یهودیان قرار گرفت و با تحریف وقایع از حکومت‏ ویشى به ریاست مارشال پتن تصویرى ارائه کرد که خوشایند هیچ کس نیست.

پس از 50 سال از جنگ دوم جهانى، یهودیان و صهیونیست‏‌ها موقعیتى در فرانسه دارند که‏ بعضا با تعدى نسبت به حقوق دیگران ایجاد شده است و تنفرى را ایجاد کرده است که ما پیش از این به عنوان دلایل عقیدتى و رفتارى یهود ستیزى بر شمردیم. شاید این جمله بزرگ شده در مجله لوپوئن، منظور این نوشتار را به گونه‏‌اى شفاف‏تر، بیان کند که آیا با این اظهارات صریح باز می‌توان از عوامل حقیقى یهود ستیزى به سادگى گذشت و احساسات یهود ستیزانه را مهار نمود؟ «ما همه عامل موساد هستیم»؛ «این جمله از سوى کمیته همکارى براى آزادى یهودیان‏ متهم به جاسوسى در ایران به شکل ناشیانه‌‏اى برگزیده شده است. این عنوان در حقیقت تقلید احمقانه‌‏اى است از شعار ما همه یهودیان آلمانى هستیم» که به وسیله رهبر شورش‏‌های دانشجویى ماه مه 1968 ارائه شده بود.

حقیقت آن است که «یهود ستیزى در فرانسه طى ده سال گذشته دچار تحول زیادى شده‏ است. نفرت از یهودیان در میان نسل‌هاى جوان بسیار محسوس است. مدارس ابتدایى و راهنمایی و دبیرستان‏‌ها و دانشگاه‌ها را به یکسان فرا گرفته است و به ویژه در حومه شهرهاى بزرگ در حال‏ گسترش است. یهودى ستیزان امروز اغلب هنگام صحبت از یهودیان واژه یهودى را با معکوس‏ کردن سجاها آن وارونه می‌خوانند: فیوژ؛ به جاى ژویف‏ [که در زبان فرانسه به معناى یهود است‏].

آن‌ها خود را آنتى فیوژ می‌خوانند.» و به همین دلیل «جمله از یهودیان خوشم نمی‌آید، جمله‌‏ای است که تمام یهودیان فرانسوى زیر بیست و پنج سال، آنرا شنیده‌‏اند.» و این مصداق واقعى از عملکرد یهود در فرانسه است که حتى به عنوان یک مستمسک صهیونیستى مورد سوء استفاده‏ نیز خواهد بود.

 

اندیشه دولت یهودی

آماده سازى و سپس درگیرى ذهنى با موضوع بازگشت به سرزمین موعود و در پایان تشکیل‏ دولت یهود، ذهن بسیارى از نویسندگان برجسته یهودى در قرن نوزدهم را به خود مشغول کرد.

آن‌ها بر آن بودند که قلم و فکر خود را مبناى یک اقدام قرار دهند که هم غیر یهودیان توجیه شده و متقاعد به آن آرمان شوند و هم یهودیان عمل‏گرا الگو گرفته برنامه عملى خود را از بطن این‏ نوشته‌ها دریابند. طریقتى که با عنوان زمزمه‌هاى ادبى در ابتداى هر جریانى وجود دارد.

ادبیات صهیونیستى شاید مهمترین وظیفه را در برپایى دولت یهود به عنوان مطرح کننده‏ شالوده بحث، برعهده داشته و در این میان اشعار، رمان‏‌ها و آثار نویسندگان یهودى در این قرن‏ قابل تأمل است. آن‌ها در بسیارى از آثار خود با این مسائل روبرو هستند:

« - برترى مطلق یهودى و معصومیت قهرمان آن؛ - موضعگیرى در مقابل اعراب به طور اخص و دیگر ملت‏‌ها به طور اعم؛ - شخصیت یهودى و روابط آن با اسرائیل؛ - دلایل صهیونیستى براى اشغال فلسطین از جمله تأکید بر سرکوب یهود» سرکوب یهود به دلیل مظلومیت وى اتفاق می‌افتد. چرا که وى سرگردان و آواره است.

سرگردانى یهود تم بسیار مؤثرى است که یهودیان از آن بهره فراوان برده‌‏اند. داستان یهودی سرگردان که توسط اوژن سو و بسیارى دیگر به رشته تحریر در آمده، بازگویى ستم غیر یهودیان‏ به یهودیان است.

منشاء پیدایش این واژه در ادبیات یهود به سرگذشت آن یهودى بر می‌گردد که به دلیل اهانت‏ به حضرت عیسى [علیه السلام‏] تا پایان قرون و اعصار محکوم به سرگردانى است. داستان این جریان از کتاب «گلچین‌هاى تاریخ» اثر راجر وندوور مندرج در کتاب تاریخ تمدن شنیدنى است: وقتى از یک نفر اسقف اعظم ارمنى، که در اوایل قرن سیزدهم از صومعه سنت آلبنز دیدن می‌کرد، پرسیدند که آیا این شایعه درست است که آن یهودى که با مسیح‏ صحبت کرده بود، هنوز در خاور نزدیک زنده است، وى راهبان آن صومعه را به‏ حقیقى بودن آن شایعه اطمینان داد. ملازم وى نیز اضافه کرد که اسقف اعظم پیش‏ از ترک گفتن خاک ارمنستان با آن یهودى فناناپذیر غذا خورده است؛ و نام لاتینى او کارتافیلوس؛ است و هنگامى که عیسی [علیه السلام‏] از زادگاه پیلاطس خارج می‌شد، همین کارتافیلوس بود که دست به پشت پسر خدا گذارد و گفت تندتر برو و عیسى به‏ وى پاسخ داد: من می‌روم، اما تو سرگردان خواهى ماند تا بازگردم. 4 غسان کنفانى در کتاب خود نام آن اسقف ارمنى را ژوزف گیر عنوان می‌کند و از قول وی می‌نویسد: [یهودى سرگردان‏] حدود 12 قرن است که در گشت و گذار است. وى در زمان‏ مسیح، کارتافیلوس نامیده می‌شد، و دربان دادگاهى بود که مسیح را به مصلوب شدن‏ محکوم کرد. هنگامى که مسیح، پس از صدور حکم از دادگاه خارج می‌شد، کارتافیلوس بر پشت او زد و گفت:

برو اى مسیح، درنگ چرا؟ مسیح به آرامى به او نگریست و گفت من می‌روم، اما تو، در انتظار خواهى بود تا بازگردم، از آن زمان تا به‏ امروز، کارتافیلوس، از گشت و گذار دست برنداشته است. او ساکت و غمگین، فقیر و فروتن است و امیدوار است در برابر جنایتى که بر اثر جهل مرتکب شده، بخشیده‏ شود زیرا مسیح، هنگامى که بر روى صلیب بود گفت:پدر، آن‌ها را ببخش، چون‏ نمی‌دانند چکار می‌کنند.»

لازم به ذکر است: ارمنی‌هاى دیگرى که در سال 1252 از شهر سنت آلبنز دیدن کردند همین داستان را تکرار کردند. داستانپردازى عامیانه آن را شاخ و برگ داد و نام آن یهودى سرگردان را عوض کرد و به دنباله روایت افزود که چگونه هر صد سال‏ [...] وى دچار بیماری مهلکى می‌شد و در بیهوشى عمیق فرو می‌رفت و سپس دوباره چون جوانى برومند، با خاطراتى تازه از محاکمه، مرگ و رستاخیز مسیح، از آن حالت بیرون می‌آمد. این داستان توسط ادباى متعددى در قالب رمان و نثر ادبى در آمده است که یکى از معروف‏ترین آن‌ها اثر ولفگانگ گوته است که در سال 1836 منتشر شد. در کنار آن داستان‏ یهودى سرگردان اثر اوژن سو نیز داراى یک چنین اعتبارى می‌باشد.

داستان یهودى سرگردان علی‌رغم موضوع اولیه خود، نتیجه‌اى معکوس براى یهودیان در بر داشت. در واقع یهودیان به دلیل مجازاتى که باید می‌شدند، مظلومانه جلوه کردند و این داستان‏ عوض آنکه مایه شرمسارى آنان باشد، مایه مظلومیت آنان شد و نویسندگان صهیونیست از این‏ زمینه براى مطرح کردن سرکوب و ستم بر یهودیان استفاده فراوانى بردند.

نویسنده صهیونیست مسأله سرکوب قوم یهود از سوى جهانیان را به طور مستمر تکرار می‌کند. بزرگ جلوه دادن سرکوب یهودیان، به این علت است که جهانیان هنوز سرکوب یهودیان‏ را باور ندارند تا همبستگى خود را با یهودیان در مقابل این سرکوب نشان دهند و به همین دلیل‏ در بیشتر رمان‏‌هاى صهیونیستى: قهرمان مرد یا زن یهودى غالبا گرفتار عشق و محبت شخص غیر یهودى می‌شود.

[...] با ایجاد ارتباط میان این یهودى و طرف دیگر نویسنده فرصت می‌یابد به شرح‏ کامل نظرها و اهداف خود بپردازد و طولى نمی‌کشد که در گفت و شنود آن دو، داستان رنج یهود به میان می‌آید. به شکلى که اصل داستان را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد، در نتیجه طرف غیر یهودى بر آنچه که بر سر یهود در جاى دیگر اتفاق افتاده‏ خود را تا حدى مسئول می‌بیند و به منظور کاستن از گناه خود به دعوت صهیونیسم‏ ایمان می‌آورد و آن را مسئله خود قلمداد می‌کند. مضمون کتاب اکسدوس نوشته لئون اوریس و بعدها بسیارى از فیلم‏‌هاى صهیونیستى، حاکى از این واقعیت است. از سوى دیگر لرد بایرون با سرودن قطعه شعرى تحت عنوان نغمه‌هاى یهودى احساسی آکنده از اندوه و حسرت را می‌پراکند. در واقع: شعر صهیونیستى در میان شاعران غیر یهود، بیش از همه، مدیون و مرهون لرد بایرون است. شعر نغمه‌هاى یهودى تاکنون بارها به عبرى ترجمه شده و بیت زیر از این قطعه، از شهرت بسیارى برخوردار است.

کبوتر وحشى از براى خود آشیانه‌‏ای و روباه نیز براى خود لانه‌‏اى دارد انسان‌ها براى خود میهنى دارند و یهودیان جز گور، هیچ ندارند. بایرون در جاى دیگر براى القاى ستمدیدگى و سرکوب قوم یهود، این گونه اظهار می‌دارد: تاریخ قوم یهود، داستان انسان‏‌هایى است که از سرزمین خود بیرون رانده شده و به‏ اقصى نقاط جهان پناه برده‏‌اند و دریافته‌‏اند که همه براى نابودى آن‌ها اتفاق نظر دارند.

یهودیان قربانى فجایع بی‌شمار بوده‌‏اند و زندگى آن‌ها چیزى جز عذاب پایدار نبوده‏ است. وى در جاى دیگر با تأکید حیرت‏آورى، مظلومیت قوم یهود را این گونه بیان می‌کند: نفى بلدهاى بی‌شمار، سرکوب، توقیف اموال و اخاذى، انواع مجازات‌ها، کشتارهای جمعى و فجایع گوناگون که یهودیان، در هر دوره و هر کشورى از ابتداى آوارگی تاکنون با آن دست به گریبان بوده‌‏اند و عوامل متعددى که هدف آن پاک کردن نام و یاد یهودیان از چهره روزگار بوده است، آن چنان شدید و گسترده‏‌اند که قلم از تشریح‏ آن‌ها، عاجز است.

یهودا هالوى نیز در اثر خود «به بردگى نژاد پرستانه بر ضد یهودیان حمله می‌کند.» و به‏ نحوى به تشریح سرکوب یهودیان در این قالب می‌پردازد. منتهى همه این نویسندگان، فعالیت‏ خود را در این مرحله به پایان نمی‌برند. بلکه مخاطب خود را به چاره‏جویى واداشته تا حق این قوم‏ ستمدیده‏ [!] ستانده شود. داستان کوتاه آلروى نوشته بنیامین دیزرائیلى در سال 1833 و یا کتاب کانیتگزباى که در سال 1844 توسط همین نویسنده و دولتمرد به رشته تحریر در آمد، مبلغ ویژگی‌هاى برجسته یهود به عنوان یک ملت واحد و ضرورت برپایى فرمانروایى با سلطه‏ خودشان است. این مفهوم در تانکرد با رنگ و صبغه‌‏اى افزون‌تر به تشریح جایگاه برگزیده قوم‏ یهود می‌پردازد.

اگر قرار باشد که اندیشه برپایى دولت یهود، نقطه پایانى از این سناریوى ادبى نویسندگان‏ صهیونیست باشد، می‌بایست کتاب دانیل دروندا اثر جورج الیوت در سال 1876 را نماینده‏ این قسمت دانست. چرا که از قول یکى از شخصیت‏‌هاى کتاب مذکور می‌خوانیم که مأموریت قوم‏ یهود، هنوز به پایان نرسیده و آنان همچنان در راه بازگشت و باز پس گیرى فلسطین باید همت‏ کنند. با این سیر مختصر از مفهوم نظرى دولت یهود می‌توان نتیجه گرفت ادبیات صهیونیستى با نغمه‌هاى عبرى بایرون مظلومیت را و با دیوید آلروى دیزرائیلى، عظمت حکومت خیالى یهود در بیت المقدس را و با دانیل درونداى جورج الیوت، اندیشه صهیونیسم را در قالب ادبیات بیان کرد.

اما این سرزمینى که قرار است دولت یهود بر آن حکمفرمایى نماید کجاست؟ در این خصوص‏ «روایت‏‌هاى چندى از مرزهاى توراتى ارض اسرائیل، که بنابر تأویل مقامات خاخامى، طبق‏ حقوق الهى به دولت یهود تعلق دارد، رایج است؛ عظیمترین ارض اسرائیل در درون مرزهایش‏ شامل ممالک زیر است.

در جنوب، همه سینا و بخشى از مصر سفلا تا حدود قاهره؛ در خاور همه‏ اردن، یک تکه درشت از عربستان سعودى، کویت و در عراق، جنوب غربى فرات؛ در شمال همه‏ سوریه (از جمله لبنان) و یک جزء وسیع از ترکیه (تا دریاچه وان)؛ در باختر قبرس.» بدون توجه به اختلاف نظرى که میان طیف حداقل‏گرا و حداکثرگرا از محدوده سرزمینی دولت یهود وجود دارد، به این نکته باید دقت کرد که مقامات صهیونیست به صراحت خواستار تحقق مرزهاى توراتى هستند. آن‌ها براى عملى نمودن این نیّت خود از ابزارهاى استعمارى بهره‏ فراوان بردند. اگر در یک زمان نفوذى داشتند، آن را بکار گرفتند و در غیر این صورت، منافع خود را به منافع قدرت‏‌ها گره زده، با فشار و تطمیع خود را متحد قدرت‏‌ها نامیدند و این رویدادى بود که‏ خاخام‏‌ها در سراسر دوران کلاسیک (همچنان که در دوره مدرن) وفادارترین - اگر نگوییم‏ متعصب‏ترین - حامیان قدرت‏‌ها بودند. در همین خصوص مصاحبه هرتصل در 20 اکتبر 1902 با ژوزف چمبرلین وزیر امور خارجه‏ بریتانیا مؤید این مطلب است: چمبرلین که خود داراى گرایشات ضد یهودى بود و نسبت به افزایش بی‌رویه یهودیان‏ مستقر در انگلیس بیمناک بود، تحت تأثیر عقاید هرتسل قرار گرفت که می‌گفت، اسکان یهودیان در مناطق تحت نفوذ بریتانیا با توجه به جمع‏آورى سرمایه‌های پراکنده‌‏اى که دارند سبب رونق و افزایش منافع امپراتورى انگلیس خواهد گردید. او حتى در جاى دیگر مدعى شده بود که ما در آنجا باید بخشى از برج و بارو و استحکامات‏ اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم. یک برج دیده‏بانى تمدن علیه وحشیگرى بسازیم. بسیارى بر این اعتقاد هستند که این خوى استعمارى هرتصل حاصل معاشرت وى با بعضی از شخصیت‏‌هاى استعمارى است به طوریکه یادداشت‏‌هاى وى «نشانگر آن است که او عقاید خود را با الهام از نفوذ فکرى و فعالیت‏‌هاى سیسیل جان رودس استعمارگر بزرگ انگلیسى که نام‏ خود را بر روى کشورى در آفریقا نهاده، گرفته است».

او همچنین ضرورت برپایى دولت مورد نظر خود را از زبان منافع قدرت‏‌ها، این گونه بیان می‌کند که «بازگشت ما به فلسطین از بزرگترین‏ مسائل مورد علاقه قدرت‏‌هایى است که در آسیا، چیزى را می‌جویند.» و به همین ترتیب‏ صهیونیست‏‌ها با فعالیت در دستگاه سیاسى قدرت‏‌ها، هر یک با طرح منافع مشترک بدنبال‏ تحقق نیّات خود بودند. هرتصل، حییم وایزمن، اسرائیل زانگویل در انگلیس و آلفرد نوسیگ در آلمان و زیمرمن در روسیه تزارى و قاضى براندیس در کاخ سفید این مسئولیت را بر عهده‏ داشتند. و کار را به جایى رساندند که ماکس نوردو پیرامون ضرورت طرح این قضیه، خاطر نشان‏ می‌سازد که «آن زمان فرا رسیده بود که اگر هم صهیونیسمى وجود نمی‌داشت بریتانیاى کبیر آنرا اختراع می‌کرد.» رهبران صهیونیسم علاوه بر همراهى قدرت‏‌ها، به همراهى افکار عمومى و تصویر ظاهری حق بجانب هم نیاز داشتند. در این میان عده‌‏اى هم لازم بود که مسئولیت ظلم کردن بر یهودیان‏ را بر عهده گیرند تا چهره آن‌ها مظلوم جلوه‏گر شود.

در این مرحله صهیونیسم نیاز به اتحاد با یهود ستیزان داشت. آن‌ها بر این اعتقاد بودند که باید با دهنده زدن به یهود ستیزى بر جنبه شیطانى آن غالب شده، یهود ستیزان را به خدمت بگیرند. به قول هرتصل «آنتى سمیتیست‏‌ها، [یهود ستیزها] در آینده کارگزاران شایسته‌‏اى براى نگهداری منافع و اموال یهودیان پس از مهاجرت به فلسطین خواهند بود.» در جاى دیگر نیز خطاب به‏ کنت دوهرش می‌گوید: آنتى سمیتیس‌ها [یهود ستیزان‏] در آینده نزدیکى به صورت دوستان مورد اعتماد ما در خواهند آمد و کشورهاى آنتى سمیتیست با ما متحد خواهند شد. وى بر این مطلب به گونه‌‏اى دیگر در سال 1902 تأکید کرده بود که یهود ستیزها ما را در اخراج‏ یهودیان از کشورهاى خود و ایجاد کشور یهود کمک خواهند کرد. در واقع «از نظر تاریخی صهیونیسم هم واکنشى در برابر یهود ستیزى و هم اتحادى محافظه‏کارانه با آن است.» و اگر در یک زمان «هرتصل با پلهو وزیر یهودستیز تزار نیکولاى دوم عقد اتحاد بست» نباید تعجب کرد همچنین پیمان «ژاپوتنسکى با پتلیورا رهبر اوکراینى ضد بلشویک، که لشکریانش صد هزارى از یهودیان را در فاصله 1918 و 1921 قتل عام کردند، پیمانى منعقد نمود»، نباید سؤال برانگیز باشد. چرا که بر اساس همین دید و رویه، بن گوریون نیز با یهود ستیزان در راست افراطى فرانسه‏ طى جنگ الجزایر متحد شده بود. حال اگر متحدانى نبودند، و یا متقاعد نشدند و یا با صهیونیست‏‌ها ارتباطى نداشتند که این‏ هدف را برآورده سازند، چه باید کرد؟ صهیونیست‏‌ها در جواب این سؤال تأکید می‌کنند که «باید مردم را مجبور کرد که روانه فلسطین گردند.» اجبارى که کلاسنر، متصدى افراد جابجا شده از آن یاد می‌کند، بعضا با خشونت و کشتار یهودیان توسط صهیونیست‏‌ها نیز عملى می‌شود چرا که‏ زندگى توأم با امنیت براى یهودیان ساکن، در هر جا بغیر از اسرائیل به نفع صهیونیست‏‌ها نیست.» در واقع بنابر نظر هرتصل آنچه به نفع صهیونیست‏‌هاست، یهود ستیزى و برانگیزاندن‏ یهودیان به مهاجرت می‌باشد و رشد یهود ستیزى برابر با رشد صهیونیسم است. عبارت شفافتر از این، اظهارات بن گوریون است به شرح ذیل: من از اعتراف بدین نکته شرم ندارم که اگر قدرت می‌داشتم - چنان که آرزویش را دارم - گروهى از جوانان کارى را جدا می‌کردم. جوانانى هوشمند، شایسته، فداکار نسبت به آرمان ما و آرزومند کمک به رهایى یهودیان. آنگاه این جوانان را به‏ کشورهایى می‌فرستادم که یهودیانشان، غرق در خودخواهى گناه آلودند. وظیفه این‏ جوانان این می‌بود که خود را غیر یهودى جلوه دهند و یهودیان را با شعارهای آنتى سمیتیستى به ستوه آورند. شعارهایى از قبیل قاتل!یهودى!برگرد به فلسطین! من قول می‌دهم که نتیجه این کار از لحاظ مهاجرت، هزاران بار بیش از نتایجی می‌بود که موعظه هزاران فرستاده به بار آورده است که در گوش‌هاى ناشنوا خوانده‌‏اند.

البته بن گوریون و همراهان وى قدرت این اقدام را داشتند و حتى بسیار فراتر از آن هم عمل‏ کردند. یکى از نمونه‌هاى بارز این اقدام یهود ستیزانه که خود سازماندهى کرده بودند، ماجرای کشتى پاتریا در سال 1940 در بندر حیفا است. که به منظور برانگیختن نفرت علیه انگلیسی‌ها که تصمیم گرفته بودند، یهودیانى را که در معرض تهدید هیتلر!بودند، نجات دهند، بی هیچ‏ تردید و درنگ، کشتى حامل یهودیان را منفجر کردند. فرمان انفجار این کشتى که منجر به مرگ‏ 252 یهودى و خدمه انگلیسى آن شد، توسط رهبران صهیونیست هاگانا (به فرماندهی بن گوریون) صادر گردید. این کشتى «حامل 1771 یهودى مهاجر غیر قانونى از اروپا بود.» که‏ به دلیل عدم صدور مجوز ورود یهودیان به فلسطین از سوى انگلیس‏‌ها در خلیج حیفا لنگر انداخته بود.

نمونه عملى دیگر از اقدامات آرزومندانه بن گوریون، انفجار کنیسه یهودیان در بغداد توسط نیروهاى اعزامى بن گوریون است. در حالى که جامعه دیرینه یهودیان در عراق بدون مشکل‏ روزگار می‌گذراندند و بنابر اعتقاد قدورى ساسون (خاخام اعظم عراق) این جامعه در عراق‏ به خوبى ریشه گرفته بود، چرا که آنان و اعراب حتى از هزار سال پیش از همان حقوق و امتیازات‏ بهره‌‏مند شده‌‏اند و به عنوان عناصر جدا از هم در این ملت تلقى نمی‌گردند. مسلمانان نیز پذیرفته‌‏اند که دین یهود دین رسمى است و یهودیان عراق، اهل عراق هستند. یهودى عراقى تا آن زمان هیچ مشکلى از حیث منزلت اجتماعى و جایگاه اقتصادى نداشت، زمانى تعداد ساکنین یهودى بغداد بر مسلمانان آن می‌چربید، در این قرن، آنان‏ به صورت جامعه‌‏اى سعادتمند و تحصیل کرده توانسته بودند از رشد سریع و مدرنیزه شدن روز افزون کشور بیشترین بهره را ببرند. آنان بسیارى از مؤسسات ملى و قسمت اعظم بانک‌ها و فروشگاه‌هاى بزرگ را در اختیار داشتند، وضع فقیرترین‏ یهودى بهتر از وضع یک عراقى متوسط بود. یهودیان طبق قانون اساسى کشور از امتیازى برابر با دیگر شهروندان برخوردار بودند. آنان در مجلس این کشور از امتیازی برابر با دیگر شهروندان بهره‏مند بودند. یهودیان عراق در مجلس این کشور نماینده‏ داشتند، در ادارات دولتى کار می‌کردند و از 1920 تا 1925 یک یهودى وزارت‏ دارایى را برعهده داشت. در حالیکه تصور رایج در این زمان نسبت به یهودیان در بعضى از مناطق جهان خلاف این‏ وضعیت بود.

تنها واقعه مشکوکى که این وضعیت بسیار آرام را کمى در میان یهودیان عراق دچار تلاطم‏ کرد، ناآرامی‌هاى حاصل از سفر سر آلفرد موند صهیونیست انگلیسى در سال 1928 بود که‏ مردم مسلمان عراق را براى اعلام مواضع خود در قبال تحرکات صهیونیستى، به تظاهرات‏ واداشت که البته با تدبیر از سوى خود یهودیان و هوشیارى مسلمانان چنین غائله‏‌اى خاموش شد و «دیگر هرگز چنین خشونتى دیده نشد. یهودیان بر این اساس و به خاطر رفاه اقتصادى که‏ داشتند بار دیگر امنیت احساس کردند.» همان گونه که پیش از این ذکر شد، امنیت یهودیان در سایر کشورهاى جهان به غیر از اسرائیل‏ به نفع رهبران صهیونیست نبود. از این رو تدابیرى اتخاذ شد، تا یک ناامنى، همه چیز را به نفع‏ صهیونیست‏‌ها تغییر دهد.

وقوع سه انفجار در بغداد چنین هدفى را به مقدار زیادى براى یهودیان فراهم کرد. اولین‏ انفجار در آوریل 1950 مقارن با آخرین روزهاى عید فصح در خیابان ابونواس صورت گرفت. که‏ کشته یا مجروحى در بر نداشت. پس از این انفجار 10 هزار نفر از یهودیان در کنیسه «عزرا داود» براى مهاجرت ثبت نام کردند. انفجار دوم پس از چندى در مرکز ستاد اطلاعاتى آمریکا که محل‏ رفت و آمد یهودیان بود رخ داد. این انفجار هم کشته یا زخمى در بر نداشت و تعداد ثبت نام کنندگان در کنیسه عزرا داود کمتر از مرحله قبل بود. اما سومین انفجار که از اهمیت‏ بالاترى برخوردار بود، در کنیسه مسعوداشم توو مرکز گردهمایى یهودیان بالأخص یهودیان‏ کرد عراقى که از سلیمانیه آمده بودند، رخ داد و کشتگانى بر جاى گذاشت. این سه انفجار تا حد زیادى در میان یهودیان عراقى رعب و وحشت ایجاد کرد و صهیونیست‏‌ها را به هدف خود نزدیک‏تر می‌کرد. از همین رو «بوق‌هاى تبلیغاتى در ایالات متحده‏ آمریکا با آخرین شدت کار می‌کردند. دلارهاى آمریکایى قرار بود یهودیان عراق را نجات بدهد و اصلاً مهم نبود که این یهودیان به نجات نیازى دارند یا نه. در روزنامه نیویورک تایمز هر روز [خبر] قتل عام یهودیان در عراق برقرار بود و کمتر کسى توجه می‌کرد که منبع اکثر این اخبار تل آویو است.» این فعالیت‏‌هاى سازمان یافته نهایتاً منجر به طراحى عملیاتى تحت عنوان «على بابا» که‏ زمینه لازم براى مهاجرت یهودیان پس از آن سه انفجار را فراهم نمود و بدینوسیله مهاجرت‏ خیل عظیمى از جمعیت صد و سى هزار نفرى یهودیان عراقى به فلسطین اشغالى فراهم آمد و چندى نگذشت که کل جمعیت یهودیان عراق به 5000 نفر رسید. که البته بعضى از منابع‏ جمعیت آنان را در سال 1952 یعنى فقط 5 سال از شروع عملیات مهاجرت 6000 نفر تخمین‏ زده‏‌اند. یعنى مافیاى مهاجرت یهودیان به فلسطین ظرف حداکثر 5 سال موفق به انتقال‏ نزدیک به 120000 یهودى عراقى شده است.

ویلبور کرین اولند، مشاور پیشین سى. آى. اى در عراق طى یادداشت خود پیرامون‏ دست اندرکاران این وقایع می‌نویسد: درست پس از آنکه وارد بغداد شدم، یک شهروند اسرائیلى مورد شناسایى قرار گرفت... بازجویى از وى منجر به کشف 15 قبضه اسلحه شد که جنبش زیرزمینی صهیونیست وارد عراق کرده بود. تلاش در راه جلوه دادن عراقی‌ها به عنوان افرادی ضد آمریکایى و به وحشت انداختن یهودیان منجر به آن شد که صهیونیست‏‌ها، کتابخانه دفتر اطلاعات آمریکا و کنیسه‌ها را بمب گذارى کنند، و دیرى نپایید که‏ اعلامیه‌هایى انتشار یافتند که طى آن‌ها از یهودیان خواسته شده بود که به اسرائیل‏ فرار کنند. دولت عراق که از این امر پریشان شده بود، بررسى و بازجویى تمام عیاری را به اجرا در آورد و یافته‌هاى خود را با سفارت ما در میان گذاشت.

متعاقب این تحولات، «بیست و هشت یهودى و نه عرب به جرم جاسوسى و داشتن اسلحه‏ غیر قانونی [در ظهر روز 22 مه 1951 در عراق توسط پلیس حکومت دستگیر و تا ژانویه 1952 محاکمه آنان طول کشید.] برخى از آنان به پرتاب نارنجک به قهوه خانه البیضه در بغداد که طی آن چهار یهودى در آوریل 1950 زخمى شدند، و بمب گذارى در دفتر ثبت نام مهاجران یهود در کنیسه مسعوداشم توو که طى آن سه یهودى در ژانویه 1951 کشته شدند، در دفتر اطلاعات‏ سفارتخانه آمریکا در مارس 1951، در خانه یک یهودى در ماه مه 1951 و در یک مغازه یهودی در ژوئن 1951 متهم شدند.» بعدها ضربه‏‌اى که به یهودیان عراقى پس از مهاجرت وارد آمد بسیار بدتر از ضرباتى بود که‏ آن‌ها در عراق توسط صهیونیست‏‌ها، متحمل شدند و مجبور به رها کردن زندگى ایده‌‏آل خود شدند. ذکر اشعارى که سال‏‌ها ورد زبان یهودیان عراقى در فلسطین اشغالى بود گویاى این مفهوم‏ است: تو چه کردى بن گوریون؟ همه‏مان را مخفیانه از مرز رد کردی ما به خاطر گذشته‏مان ترک تابعیت کردیم‏ و به اسرائیل آمدیم.

کاش سوار قاطر بودیم و هنوز به اینجا نمی‌رسیدیم‏ آه چه ساعت شومى بود! لعنت بر آن هواپیمایى که ما را به اینجا آورد. شاید بهتر از این اشعار نتوان مطلبى بیان کرد که گویاى اوضاع یهودیتى باشد که آلت دست‏ صهیونیست‏‌ها شده و به بدترین جایگاه خود افول کرده است. این اشعار بارها و بارها توسط یهودیان عراقى خوانده می‌شد. حتى در مراسم نامزدى و اعیاد مذهبى آنان نیز بر سر زبان‏‌ها بود تا هم چنان به عنوان یک سند از کارنامه سراسر مصیبت صهیونیست‏‌ها، به وجدان جهانیان‏ ارائه شود. مصیبتى که پیامد ظالمانه آن، متوجه یهودیان می‌شد، یهودیانى که وعده شیر و عسل‏ در سرزمینى بدون مردم به آن‌ها داده شده بود. یهودیانى که در جامعه خود بر بخش عمده‌‏اى از منابع عراق تسلط داشت، ولى هم اکنون به گروهى تحت فرمان مبدل شده که به هر بهانه‏‌اى و در هر موقعیتى بر آنان فشار وارد می‌آید. یهودیانى که همیشه به تعداد دانشجویان و تحصیلکرده‌هایش فخر می‌فروخت و هم اکنون به عنوان یک جامعه کوچک در اسرائیل زمینه‏ مساعدى براى رشد مجرمینى از هر نوع می‌باشد. در حال حاضر تنها این سؤال مطرح است که آیا صهیونیسم با این کارنامه، تا چه حد برای اعتلاى آمال یهودیت گام برداشته است؟

 

هولوکاست‏

هولوکاست به معناى «سوزاندن با آتش است که به طور کامل از میان برود» و «از واژه‌های یونانى «holos به معناى تمام و Kalein به معناى سوزاندن است» و به جریان کشتار وسیع‏ [!!!!؟؟؟؟؟] یهودیان در جنگ دوم جهانى اطلاق می‌شود که توسط فردى به نام الى ویزل براى اولین بار ابداع شد. معادل این واژه در عبرى کلاسیک، اولم کالیل و در عبرى مدرن شوآه است.

به عنوان مثال در اعلامیه به اصطلاح «استقلال دولت صهیونیستى در سال 1948 از کلمه‏ هولوکاست در نسخه انگلیسى استفاده می‌کند و از کلمه شوآه در نسخه عبرى».

بسیارى از مورخین و صاحبنظران بکارگیرى اختصاصى بعضى از اصطلاحات و واژه‌های فرهنگ لغات را براى بیان بعضى از وقایع خاص نپذیرفته و نظرات مخالف خود را به طرق مختلف‏ بیان می‌کنند. ولى تبلیغات و رسانه‌ها و پیروزمندان جنگ که وسایل ارتباطى در اختیار آنان‏ است به زعم خود تاریخ را می‌نویسند، لغات را به یک واقعه اختصاص می‌دهند و آنرا از طریق‏ رسانه‌ها تکرار می‌کنند تا همه گیر و ماندگار شود.

[آنچه‏] به یهودیان مربوط می‌شود، حتى استفاده از کلماتى که براى نامیدن قتل عام‏ آن‌ها بکار می‌رود، نشان دهنده مطالبات هویتى است. در حالى که مدت زمان درازی اصطلاح راه حل نهایى - اصطلاح نازی‌ها - ورد زبان‏‌ها بود، در سال 1944، حقوق‏دان لهستانى را فائل لمکین واژه نسل کشى را بکار برد. یهودکشى (پیشنهاد شده از سوى آرنومه یر، مورخ) و بعد هولوکاست (که به لطف یک سریال تلویزیونى به‏ همین نام معروف شد) واژه‌هایى بودند که در پى آمدند. اما کلمه شوآه‏ [...] که یک‏ کلمه عبرى و به معناى فاجعه است، واژه مورد علاقه همان کسانى است که بر منحصر به فرد بودن قتل عام یهودیان تأکید دارند. این واژه نیز به لطف فیلم کلود لانزمن معروف گردید. قبل از ورود به بحث هولوکاست، خاستگاه و زمینه‌هاى پیدایى این قضیه می‌بایست مورد مداقه قرار گیرد که در این میان اندیشه‌هاى رایج و مورد استفاده در آلمان دوره نازى از اهمیت‏ بسیارى برخوردار است. از آن جمله می‌توان به ایده‌هاى هوستون استوارت چمبرلین (1855 - 1927) انگلیسى که بعدها آلمانى شد، اشاره کرد. وى در کتاب خود به عنوان یک‏ دکترین نژادى که «در سال 1899 در مونیخ آلمان به چاپ رسید [...] بر آن است که «ردپاى تاریخ‏ اروپا را باید منطبق با ایدئولوژى نژادى آن یافت. چمبزلین، تیوتن‏‌ها را از قدیمی‌ترین نژادهای آلمانى می‌داند. موجوداتى با خلقتى که قدرت احیاءکنندگى دارد. او به یهودیان بر چسب‏ خارجى یا بیگانه می‌زند که داراى نفوذ ویرانگرى هستند.» آبا ابان در این مورد می‌نویسد: اساس عقیده برترى نژادى آلمان‌ها بوسیله کتابى که یکنفر عیسوى مرتد انگلیسى، به نام‏ [... چمبرلین‏] نوشته شده بود، پایه گذارى گردید. این کتاب‏ [...] در قرن نوزدهم‏ منتشر شد. در این اثر چمبرلائین‏ [چمبرلین‏] کوشش کرده بود، تاریخ و سابقه نژاد ژرمن را با مدارک متیقن‏ [متقن‏] جستجو کند. بنظر او حتى عیسى مسیح به نژاد آریایى تغییر شکل داده بوده است. به عقیده او نژاد یهودى از همه نژادها پست‏تر و بی‌ارزشتر بوده و او استکه‏ [است که‏] نژاد ژرمن را آلوده و ملوث کرده و یک دسته‏ تازه عبرى نما در بین ملت آلمان بوجود آورده است. این نویسنده معتقد بود قوم‏ یهود ذهنا و اخلاقاً فاقد روح و جسم است. می‌گویند که «وى روابط دوستان‌هاى با ریچارد واگنر (1883 - 1813) داشته و حتى با دختر وى نیز ازدواج کرده است». واگنر از جمله شخصیت‏‌هاى مهم و قابل تأمل در نظرات اساسی یهود ستیزى است. این موسیقی دان شهیر آلمانى نیز مخالف سلطه فرهنگى یهودیان بر آلمان‏ و خواستار از بین رفتن حقوق سیاسى آنان بوده است.

او می‌گوید: ما باید حقیقتى را اعتراف و اقرار کنیم:موجبات خرابى و فساد ملت آلمان نفوذ قوم‏ یهود در میان ما و رخنه رفتار ایشان در تمدن و فرهنگ ما است که در مقابل آن‏ بیدفاع شده‌‏ایم. یکى دیگر از مهمترین نظریه‏پردازان نژادى که نازی‌ها بسیار متأثر از او بودند، جوزف آرتور دوگوبینو (1882 - 1816) است.

وى در مهمترین اثر خود به نام رساله نابرابرى نژادهاى انسان معتقد است: بین نژادهاى انسانى اختلاف و تمایز وجود دارد و این امر را تاریخ باستانشناسى و زبانشناسى تأیید می‌کند. آریائیان هندى از نژاد عالى هستند. اما بین آن‌ها، سامیان با نژاد پست‏تر سیاه آمیخته شده‌‏اند. از نژادهاى اروپائى، سلت‏‌ها و اسلاوها هم بعلت‏ آمیزش با نژاد زرد، پست و فاسد شده‌‏اند. تنها یک نژاد خالص باقى می‌ماند که ژرمن‌ها هستند، منظور ژرمن‌هایى نیستند که با اسلاوها و سلت‏‌ها آمیزش پیدا کرده‏ اند، بلکه‏ نژاد بور و چشم آبى که در انگلستان، بلژیک و شمال فرانسه سکونت دارند، می‌باشند. بر اساس این نظریه «نژاد آریا از میان سفیدپوستان تمدن ساز و داراى خلوص والاى انسانی در سعادت، عشق به آزادى و غیره است». در واقع در این کتاب چهار جلدى عمدتا در ضمن‏ بحث پیرامون نژاد برتر، به معرفى نژاد پست‏تر نیز پرداخته شده بود. این دیپلمات و مقاله نویس‏ فرانسوى با تمام فعالیت‏‌هاى ادبى، تنها از روى همین کتاب به شهرت رسیده است؛ آن هم پس از مرگش و توسط ریچارد واگنر که رفاقت خاصى با گوبینو داشت و موجبات این شهرت را جامعه‏ ادبى (Bayreuth) متشکل از نویسندگان و دانشمندان علوم انسانى در سال 1894 فراهم نمود. بدون شک وى از جمله افرادى بود که با کتاب خود، مستمسک مناسبى جهت یهود ستیزی در آلمان را فراهم نمود چرا که سیاستمداران آلمانى با الهام از نظریه نژادى گوبینو و چمبرلین، نظریه‏‌اى پی‌ریزى کردند که به «نظریه آلمانى ملت» معروف شد.

اساس این نظریه بر یکى بودن ملت و نژاد است و می‌گوید، نژادها بنیان ملت است. این تفکر تا سال 1945 در میان مردم آموزش داده شد. بر طبق این نظریه در قله هرمى که نژادها پیرامون‏ آن به صورت سلسله مراتب وجود دارند، نژاد آریایى ناب است و نژادهاى رنگین و دو رگه در پایه‏ هرم قرار دارد. نژاد آریایى ناب که از روزگار کهن تا به امروز پاکى خود را حفظ کرده، نژاد ژرمن یا آلمانى است که ملت آلمان را پدید آورده است. آشنایى با نظریات مذکور و اطلاع از ابعاد و استفاده از نتایج آن، گام بعدى سیاست‏مداران‏ آلمانى بود که با الگوسازى و فعالیت‏‌هاى فرهنگى موثرى همچون سینما پی‌گیرى شد. سه فیلم‏ زوس جهود، سهم روچیلدها در واترلو و یهودى بی مرگ (سرگردان) از جمله مهم‏ترین‏ فعالیت‏‌هاى هنرى و سینمایى است که در جهت تقویت تفکر نژادى دستگاه نازى تولید شد. به روشنى معلوم نیست که یهود ستیزى در اروپا، به ویژه در دوره معاصر، خاستگاهى آلمانی داشته باشد اما بسیار واضح است که پیامدهاى این جریان در آلمان، ثمرات بسیار مثبتى برای جنبش صهیونیسم در برداشته است؛ یعنى از آن زمان که بیسمارک در سال 1873 جبهه‌‏ای سیاسى به نام Kultur Kapt بر خلاف متعصبین مذهبى یهودى برانگیخت. و در سال 1879 به‏ دنبال یکسرى از وقایع داخلى، مبارزه‏اى به نام ضد سامیگرى را آغاز کرد.

در آن زمان این گونه تبلیغ می‌شد: هر آلمانى وطن پرست و خوب باید از این قوم دورى جسته و از آن‌ها بپرهیزد. طولی نکشید که این ضدیت و مخالفت با یهودی‌ها بشکل احساسات آنتى سمیتیزم‏ [آنتى سمیتیسم‏] بین ملت آلمان رواج پیدا کرد و حملات دامنه‏دارى بر ضد یهودی‌ها آغاز گردید. برخى محققین دلایل رواج یهود ستیزى را در این زمان موارد ذیل بیان می‌دانند:

1- حملات بی‌باکانه به اصول عقاید، شخصیت‏‌ها، احزاب، افتخارات تاریخى و مفاخر مذهبى مسیحیان در بسیارى از روزنامه‏‌هایى که در ملکیت یهودیان بود و یا توسط سردبیران یهودى اداره می‌شد و بیشتر در برلین انتشار می‌یافت.

2- برخوردارى کلیمیان از موقعیت ممتاز اجتماعى که تا اندازه‏‌اى هم بر اثر بی‌توجهى مسیحیان بود.

3- رسوخ غیر عادى یهودیان در بسیارى از زمینه‌هاى فعالیت‏‌هاى گوناگون مانند نویسندگى روزنامه، تئاتر، موسیقى، بازرگانى و صنعت (پارچه بافى و دوزندگى و بسیارى لوازم پیش ساخته).

4- رفتار خودپسندانه بسیارى از نودولتان یهودى که بر اثر بورس بازى به نوایی رسیده بودند.

5- انحصارى شدن برخى از فعالیت‏‌هاى بازرگانى و صنعتى در دست یهودیان.

6- پشتیبانى مادى و معنوى کلیمیان از حزب سوسیال دموکرات‏ [...]

7- همبستگى یهودیان در سراسر جهان.

8- حساسیت یهودیان در برابر هر گونه انتقاد و اشاره به موارد ضعف و ناتوانی ایشان.

9- احساس عمومى دایر بر اینکه یهودیان بیگانه و بیگانه پرست هستند. زیرا در محله مخصوص خود به سر می‌برند. از نظر خوراک و پوشاک مجزا هستند، با مسیحیان ازدواج نمی‌کنند و فلسطین را وطن اصلى خود می‌شمارند. در میان دلایل فوق آنچه اهمیت بیشترى دارد آن است که مردم آلمان بر این تصور بودند که‏ اقتصاد آلمان تحت کنترل یهودیان است.

سرمایه‌گذارى یهودیان در بانک‏‌هاى اروپایى و افتتاح‏ شعب متعدد بانک‏‌هاى خاندان روتشیلد در پایتخت‏‌هاى مهم کشورهاى اروپایى، این تصور را قوی‌تر می‌کرد. در واقع آن‌ها با دیدن وضع رو به بهبود یهودیان و اوضاع وخیم معیشتى خود، روحیه‏‌اى ضد پول پرستى پیدا کرده بودند که مصداق آن را در یهودیان می‌دیدند.

آنچه ذهن دولتمردان آلمان را متوجه خود کرده بود، ریشه کن کردن سیطره یهودیان بر مقدرات ملت آلمان بود. نام این برنامه و طرح به زعم آنان «راه حل نهایى» بود که به استراتژی نازی‌ها جهت انهدام دشمن خود اطلاق و پس از نتیجه ندادن سایر روش‏‌ها، اتخاذ می‌شد. هیتلر به عنوان رهبر این جریان خواستار آن شد که «یهودیان باید اروپا را ترک کنند و بهترین‏ راه این است که همه آن‌ها به روسیه بروند.»

از سوى دیگر هیملر اظهار امیدوارى می‌کرد «که‏ روزى برسد که با تخلیه یهودیان از اروپا و فرستادن آن‌ها به سوى آفریقا و یا مستعمره‌‏اى دیگر، ملت یهود به طور قطعى از بین برود.» در واقع آنان خواستار خروج یهودیان از آلمان و ثانیا رفتن آن‌ها به یک جاى دیگر بودند. در ابتدا روسیه و بعد آفریقا و در مراحل بعدى مکان‏‌هاى دیگر.

یکى از روش‏‌هایى که بدین منظور اتخاذ شد، «بلوایى بود که علیه یهودیان در 9 نوامبر 1938 اجرا گردید. طى تحقیقات که موثق بودن آن قطعى نیست، یک خشونت همه جانبه علیه‏ یهودیت، در رأس کار دولت آلمان قرار گرفت. در تمام شهرهاى آلمان، نظامیان آلمانى حمله‏‌ای را به خانه‌ها، فروشگاه‌ها، کنیسه‌ها، آغاز کردند.

در نتیجه خیابان‏‌هاى آلمان مملو از شیشه‏ شکسته بود. درخشش دروغین در آن خیابان‌ها، شبى را بوجود آورد که آنرا کریستال ناچ، به‏ معناى شب بلورین یا شب شیشه‌هاى شکسته نامیده‌‏اند.» جالب این که هرمان گورینگ و وکیلش در محاکمه نورنبرگ، در خصوص این واقعه مدعی شدند که در این ماجرا هیچ ضررى متوجه یهودیان نشد، چون بیمه آرین تمام زیان‌‏هاى وارده به‏ آن‌ها را جبران کرد و این دولت آلمان بود که ناچار شد بابت شب بلورین تاوان سنگینى را بپردازد.

تا اینجا بحثى بر سر کشتار نیست و اینکه راه حل نهایى لزوما باید با محو یهودیان از صحنه‏ روزگار، اتخاذ شود. در حقیقت اگر این راه حل با محو یهودیان از صفحه آلمان به انجام برسد، برای آلمان‏‌ها کفایت می‌کند. آن‌ها معناى راه حل نهایى را از طرق متون مختلف، اخراج تمام یهودیان از اراضى تحت حاکمیت هیتلر، ذکر کرده‏ اند. و حتى در اساسنامه حزب ناسیونال سوسیال هم آمده‏ است که تمام یهودیان می‌بایست از آلمان و سپس از کل اروپا (زمانى که بر این قاره چیره‏ می‌شوند) اخراج شوند و هیچ یهودى نمی‌تواند شهروند کامل آلمانى به حساب آید. در باب ضرورت اجراى چنین سیاستى، «روزنامه نیویورک تایمز، قابل اعتمادترین شواهد را در مورد سیاست هیتلر درباره یهودیان چاپ کرد و آمارى به دست داد که در آن گفته شده بود هیتلر حدود چهار صد هزار نفر از یهودیان آلمان را از سرزمین رایش به مهاجرت وادار نمود.

از این رو اگر وى حقیقتا بر نابودى یهودیان مصمم بود، دیگر به این چهار صد هزار نفر اجازه‏ مهاجرت نمی‌داد.» نازی‌ها این رویه خود را در کنفرانس معروف ونسى، براى اجرا به تصویب رساندند. این‏ کنفرانس در 20 ژانویه 1942 در کنار دریاچه ونسى، به منظور هماهنگى کلیه فعالیت‏‌هاى اجزاء و سازماندهى کسانى که در طرح راه حل نهایى شرکت دارند، تشکیل شد. این کنفرانس متشکل از وزیرانى بود که در حل قضیه یهود مرتبط بودند و در آن، پیرامون‏ انتقال یهودیان به شرق اروپا توافق حاصل شده بود و هیچ بحثى در مورد اتاق‏‌هاى گاز و نه از قلع و قمع یهودیان نشد. پرده ساک نیز در کتاب خود به عنوان یک تجدید نظر طلب تاریخى، اظهار می‌دارد که راندن یهودیان به سوى مشرق زمین، محور اصلى گفتگوهاى ونسى بوده است. ریمون آرون و ژاک فوره نیز پس از یک کنفرانس در سوربن در مراسم اختتامیه، به عنوان نتایج‏ بررسی‌هاى خود، اظهار داشتند که «برغم دقیق‏‌ترین تحقیقات کارشناسى انجام شده، به یافتن‏ دستورى مبنى بر قتل عام یهودیان موفق نشدیم».

علی‌رغم وجود بسیارى از شواهد و اسنادى که بر انکار قتل عام یهود در آلمان نازى دلالت‏ دارد، تبلیغات صهیونیستى به دلیل انتفاعى که از این رهگذر نصیب آرمان صهیونیسم می‌شود، همواره به افسانه قتل عام یهودیان ابعاد تازه‏ترى می‌بخشد.

«قتل عام شش میلیون یهودى» این جمله‏‌اى است که تمام مردم دنیا باید در ذهن خود حک‏ کنند، تا هیچ وقت، آن را از یاد نبرند و اگر فراموش کردند که بیش از 50 میلیون نفر، قربانى منافع‏ قدرت‏‌ها در جنگ جهانى دوم بوده‏‌اند، ایرادى ندارد؛ چرا که بر اساس تعالیم تلمودى این شش‏ میلیون یهودى بشر هستند و 50 میلیون دیگر غیر یهودى بوده و احکام مربوط به آن‌ها نیز در فقه تلمودى روشن است. و اگر افرادى همچون گاستون پرونو، دکتر حقوق و فرمانده لژیون دنور این سئوال را مطرح کردند «که چرا فقط باید از قربانیان یهودى صحبت و درباره غیر یهودیان مهر سکوت بر لب زد؟ آیا غیر یهودیان حق یادبود ندارند؟» هیچ نباید گفت چرا که تعاریف در مورد نوع بشر متفاوت است.

حال این سئوال مطرح است که آیا واقعا شش میلیون یهودى در جنگ دوم جهانى و در اردوگاه‌هاى آلمان نازى قتل عام شده‏‌اند؟ همانطور که پیش از این نیز بیان شد، هیچ دستور و یا فرمانى از سوى سران حزب نازى مبنی بر قتل عام یهود وجود ندارد. «کسانى که در دادگاه نورنبرگ محکوم شدند، مکررا و با وجدانی آسوده می‌گفتند که در تمام دوران جنگ، آنان چیزى راجع به قتل عام‏‌هاى جمعى یهودیان و یا زندان آشویتس و یا تربلینکا نمی‌دانستند و اولین بارى که نام آن‌ها را شنیدند از دهان دادستان‏ همین دادگاه بوده است. از سوى دیگر تنها توافق حاصله علیه یهود هم در کنفرانس ونسى بوده که تنها بر تبعید یهودیان به سوى شرق، تأکید داشته است و هیچ کس در آن زمان از نابودى صنعتى یهودیان‏ سخنى نگفته و بالطبع از این طریق نمی‌توان ادعایى را ثابت کرد.
در خصوص آثار به جاى مانده از قتل عام نیز بیان نتایج تحقیق یک افسر یهودى سازمان‏ اطلاعات آمریکا در سال 1949 گویاى این مقصود است که اصلا در این اردوگاه‌ها صنعت‏ سوزاندن و یا خفه کردن از طریق گاز وجود نداشته. این افسر یهودى، «اطلاعاتی [...] از یک‏ لهستانی [...] به دست آورده بود [که بر اساس آن‏] به حفارى و کاوش در باغ سبزیجات یک اردوگاه‏ در مقیاس وسیع اقدام کرد. اما على رغم همه زحمات سنگین و خستگی ناپذیر وى و بودجه‏ زیادى که خرج این کار کرد هیچ گونه اثرى از خاکسترهاى فوق الذکر و یا اجساد یهودیان به دست‏ نیامد، که البته جاى تعجبى هم نبود!به خصوص این که یکى از کوره‌هاى اردوگاه را اصلا پس از جنگ و براى فیلمبردارى صحنه‌هاى فیلم «آسیاب مرگ» ساخته بودند.» پیرامون تعداد کشته شدگان در جنگ نیز، روى رقم شش میلیون از سوى بسیارى از محققین تشکیک شده است. از جمله روژه گارودى در «محاکمه آزادى» بیان می‌کند که رقم شش‏ میلیون را که تا سال 1971 واقعى می‌پنداشته، با ناهوم گلدمن، رئیس کنگره جهانى یهود، مطرح کرده و گلدمن نیز اعتراف کرده است که این رقم را وى تعیین کرده است آن هم براى این که‏ مقدار بیشترى غرامت بابت کشته شدگان یهودى دریافت نماید.

در واقع گلدمن اذعان نموده‏ است که هیچ سندى در این خصوص وجود ندارد. حتى در دادگاه نورنبرگ نیز یک افسر یهودی مرموز آمریکایى به نام ویلهلم هوتل به عنوان شاهد پیگردهاى آمریکایی‌ها رقم شش میلیون را بدون هیچ سندى گواهى کرده و این گواهى تنها دلیل این ادعا بود. آشویتس یکى از بزرگترین اردوگاه‌هایى است که در کنار اردوگاه‌هایى همچون چل منو، میدانک، تربلینکا، داخائو و بلزک کار به اصطلاح قتل عام را در کوره‌ها و یا اتاق‏‌هاى گاز انجام‏ می‌داد.

در مورد تعداد کشته شدگان در این اردوگاه گزارشات ضد و نقیضى ذکر شده است از جمله:

1- بنا به گزارش شوروى و باز بینی‌هاى پیوسته مورخین، چهار میلیون نفر در اردوگاه‏ آشویتس کشته شده‏‌اند.

2- بنابر اظهار نظر پولیاکف، مورخ صهیونیست، در کتابش با عنوان «ادعیه نفرت» دو میلیون نفر در این اردوگاه، قتل عام شده‌‏اند.

3- بنا به گفته رائول هیلبرگ، یکى دیگر از مورخین صهیونیست، یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر در این اردوگاه به قتل رسیده‌‏اند.

4- بداریدا، مدیر موسسه تاریخ معاصر در مرکز پژوهش‌هاى علمى فرانسه، در این باره می‌نویسد: از آنجا که رقم چهار میلیون نفر بر هیچ قاعده محکمى استوار نیست، قابل قبول نیست.

او همچنین در روزنامه لوموند مورخ 23 ژوئیه 1996 می‌نویسد: اگر به قابل اعتمادترین آمار و ارقام اعتماد کنیم، به رقم تقریبى یک‏ میلیون کشته خواهیم رسید. جالب اینجاست که نتایج این گزارش‏‌ها منجر به تعویض تابلویى شد که در آن رقم چهار میلیون کشته در اردوگاه آشوتیس را نشان می‌داد و به جاى آن تابلویى نصب شد که رقم یک‏ میلیون کشته را جایگزین کرده بود. هم اکنون در اصل رقم به صورت جدى مباحث مستندى وجود دارد و «اشغالگران آمریکایی نیز به آن رسیده‌‏اند. آن‌ها براى آگاهى از رقم حقیقى کسانى که در اردوگاه‌ها جان باخته بودند، گزارشى تهیه کردند که رقم کلى براى تمام اردوگاه‌ها را 1/2 میلیون نفر ذکر کرده بود. و این‏ در حالى است که رقم ذکر شده در مورد آشویتس فقط یک میلیون بوده است. این تناقض، زمانی آشکارتر می‌شود که خبر یک روزنامه آلمانى در 12 ژوئن 1946 را با هم مرور کنیم.

خبر این‏ روزنامه حاکى از برگزارى کنفرانسى خبرى با شرکت اعضاء برجسته کنگره جهانى یهود بود که در آن دکتر ام. پرلزولیگ نماینده نیویورک در این کنگره، عبارت زیر را به زبان آورده بود: بهاى سقوط ناسیونال سوسیالیسم و فاشیسم این حقیقت است که در نتیجه یک‏ یهودستیزى بی‌رحمانه و ظالمانه، هفت میلیون نفر از یهودیان جان خویش را از دست دادند. امروزه تعداد یهودیانى که در اروپا باقى مانده‏‌اند حدود یک و نیم‏ میلیون نفر است.

این ادعاى محیر العقول، روزنامه را واداشت که در این خصوص گزارش و تحقیقى را تهیه‏ نماید و در شماره بعد خود چنین بنویسد: چنانچه این رقم ادعایى صحیح باشد، در آن صورت باید گفت لطمات جانى قوم یهود در جنگ بیشتر از مجموع تلفات نیروهاى آمریکایى، انگلیسى، استرالیایى، کانادایى، نیوزلندى، فرانسوى، بلژیکى، هلندى، دانمارکى بوده است.

مارشالکو با ارائه آمار ادامه می‌دهد که: کل تعداد یهودیان اروپا در سال 1933 بالغ بر 5600000 نفر بوده است و این رقم مورد تأکید یهودیان امریکا نیز می‌باشد. از این تعداد یک‏ میلیون یهودى بیرون خط مولوتف - روبین تروپ، اگر کسر شود و اگر یهودیان ساکن در کشورهای بی‌طرف و متفقین را هم کسر کنیم، رقم دو میلیون و پانصد هزار باقى می‌ماند؛ در حالى که بنابر نظر کارشناسان، کل یهودیان ساکن در قلمرو هیتلر و هیملر به نیم میلیون هم نمی‌رسید. «دقیق‏‌ترین بر آورد [ادعایی] از شمار یهودیان که در داخل و خارج از اردوگاه‌هاى کار اجبارى، به دلیل فجایع نازی‌ها، بی‌غذایى، بیمارى، عوامل مرتبط با جنگ‏ [نه اتاق گاز و کوره‌های آدم سوزی] جان خود را از دست دادند، 300 هزار نفر است» و اگر بخواهیم این تناقض و ادعاها را با وسواسى افزون‌تر ادامه دهیم، ارقام تفاوت بیشترى پیدا خواهد کرد. از جمله اینکه بنابر نظر روژه گارودى «در آوریل 1944، هیتلر پس از یازده سال قدرت مطلق‏ [...]، نتوانسته بود، یهودیان‏ را از بین ببرد، زیرا دست کم یک میلیون یهودى را همچنان در اختیار داشت»

در فرانسه این‏ تعداد به گفته هانا آرنت محقق معروف در موضوع یهود ستیزى، به 250 هزار نفر یهودى می‌رسید و در جاى دیگر «ناهوم گلدمن در کتابى تحت عنوان «تناقض یهودى» می‌نویسد که در سال‏ 1945 حدود 600 هزار یهودى بازمانده از اردوگاه‌هاى نازى وجود داشتند که هیچ کشورى مایل‏ به پذیرش آن‌ها نبود.» اما بشنویم از آن عده یهودیانى که از مهلکه به اصطلاح هیتلرى جان سالم بدر برده‌‏اند و جهانیان آن‌ها را کشته می‌پنداشتند. لوئیس لوین رئیس شوراى یهودیان آمریکا در 30 اکتبر 1946 در کنفرانسى در شیکاگو اظهار می‌کند که در «ابتداى جنگ، یهودیان در زمره اولین‏ گروه‌هایى بودند که از نواحى غربى شوروى که در معرض تهدید مهاجمان هیتلرى قرار داشت، تخلیه و با کشتى به مناطق امن شرق کوه‌هاى اورال فرستاده شدند. بدین ترتیب جان دو میلیون‏ یهودى حفظ گردید» ولى آمار آن‌ها جزو قربانیان ثبت شد.

 

انتفاع طرفین از هولوکاست‏

هانا آرنت معتقد است که «سیاست ناسیونال سوسیالیست‏‌ها در مورد یهودیان، سیاستى بود که کاملا طرفدار صهیونیسم بود» مؤید چنین نظرى از سوى هاینتس هوهنه، روزنامه‏نگار آلمانى، بیان شد که می‌گوید «صهیونیست‏‌ها استقرار فاشیسم در آلمان را نه به مثابه یک مصیبت‏ ملى بلکه به عنوان فرصتى تاریخى و بی‌مانند در وصول به هدف‏‌هاى صهیونیستى خویش‏ می‌دیدند.» در واقع می‌توان چنین ارتباط دو جانبه سودمندى را در موارد ذیل خلاصه نمود:

1- انعقاد قرارداد هاوارا که تسهیلات لازم جهت مهاجرت یهودیان به فلسطین را از طریق‏ انتقال سرمایه‌‏شان با صدور کالاهاى آلمانى فراهم می‌نمود.

2- همکارى گروه صهیونیستى بتار با نازی‌ها.

3- مهاجرت وسیع یهودیان آلمان از طریق کمیته «رستگارى» که فردى با نام کاستنر مسئولیت آن را بر عهده داشت و در قبال آن خدماتى به نازی‌ها ارائه می‌کرد.

4- اخذ غرامت از آلمان از 1952 به انحاء مختلف و ادامه آن تا سال 2002 به بازماندگان‏ به اصطلاح قتل عام یهود.

بر اساس توافق‏‌هاى حاصله «دولت آلمان زیر فشارهاى باج خواهانه صهیونیست‏‌ها مجبور شد، موافقت خود را با اعطاى سالانه 50 میلیون مارک تا سال 2002 به رژیم صهیونیستی [...] اعلام نماید.

این غرامت‏‌ها آنقدر مهم و مورد نیاز دولت صهیونیستى بود که کسب آن براى سران‏ صهیونیستى را می‌توان در بیان بن گوریون خطاب به گلدمن (مجرى طرح) دریافت. وی می‌گوید: تو و من این سعادت را داشته‌‏ایم که دو معجزه را تجربه کنیم، ایجاد دولت اسرائیل و امضاى توافقنامه با آلمان. من مسئول اولى بودم و تو مسئول دومى. گلدمن به عنوان فعال اصلى در تحقق این طرح می‌گوید: هدف از این افسانه سازی‌ها و دروغ پردازی‌ها صرفا گرفتن غرامت براى قربانیان‏ جنگ نبود. بلکه هدف از آن تهیه بودجه لازم در جهت پایه ریزى حکومتى بود که‏ کوچک‏ترین حقى در این رابطه نداشت زیرا زمانى که این جنایات انجام شد چنین‏ دولتى وجود خارجى نداشت. اما از این مسئله براى فراهم آوردن تسلیحات لازم‏ براى جنایات جدید بهره گرفت.

 

احیاء هولوکاست‏

مقوله هولوکاست به عنوان یکى از مصادیق یهودستیزى از منظر صهیونیست‏‌ها، فرصت‏ مغتنمى را به وجود آورد که به طرق مختلف و در مقاطع مناسب به کمک سیاست‏‌هاى بی‌پایه و بی‌منطق صهیونیسم آمده، اهداف مورد نظر آن‌ها را محقق سازد.

یهودیان با استفاده از شیوه‌ها و بسترهاى مناسب ذیل در مسیر احیاء هولوکاست اقدامات‏ گسترده‌‏اى را انجام داده‌‏اند تا این موضوع همچنان در مخیله جهانیان زنده بماند:

1- انجام فعالیت‏‌هاى علمى تحقیقاتى گسترده و تهیه اسناد جهت اثبات هولوکاست.

2- برپایى موزه‌هاى یادبود در سراسر جهان به ویژه در فلسطین اشغالى (یادواشم)، آمریکا و اروپا.

3- ساخت فیلم‏‌ها و سریال‏‌هاى متعدد و استفاده از فرصت‏‌هاى هنرى دیگر جهت‏ تأثیر گذارى عمیق بر روى مخاطبان.

4- اعلام روز یادبود و توافق بر آن در کشورهاى مختلف، به ویژه در اروپا و آمریکا.

5- تعقیب نازی‌ها با هدف زنده نگه داشتن کینه و نفرت و اثبات مظلومیت.

6- تأسیس سازمان‏‌هاى متعدد به منظور صیانت از این دستاوردها، همچون لیکرا و یا سیمون ویزنتال.

7- محاکمه و مجازات کسانى که در این موضوع شک کنند.

 

انکار هولوکاست‏

با تمام تدابیر و امکانات به کار گرفته شده جهت اثبات یک واقعه کذب تاریخى، عده‌‏اى با استناد به شواهد و یافته‌هاى تحقیقى این داعیه صهیونیست‏‌ها مبنى بر وقوع هولوکاست را زیر سؤال برده‌‏اند. این عده عمدتا با «مؤسسه بازنگرى تاریخى» در ارتباط بوده و به‏ «تجدید نظر طلبان» مشهور هستند.

افرادى همچون مارک وبر، روبرت فوریسون، فردریک توبن، روژه گارودى، دیوید ایروینگ، آرمان امادروس و داریوژ راتایژاک معتقدند که هولوکاست مهمترین حربه صهیونیستى است که‏ واقعیت آن یقینا با اسناد موجود زیر سؤال رفته و مدارک و شواهد ادعایى یهودیان بدون اعتبار و ابطال پذیر است.

 

یهودستیزى به عنوان یک حربه صهیونیستی

اسرائیل شاهاک از هم کیشان یهودى خود تمنا می‌کند که به خاطر تحمل تاریخ ترسناک‏ یهود ستیزى، حق ندارند که آنچه می‌خواهند انجام دهند. تنها به این دلیل ساده که رنج‏ برده‏‌اند. ولى صهیونیست‏‌ها خود در بوق یهود ستیزى می‌دمند و اتفاقا همین کارى که نباید، انجام‏ می‌دهند. آن‌ها می‌خواهند به واسطه وقوع آشویتس خود را مستحق برپایى یک دولت بنمایانند؛ به همین دلیل نیز آبراهام هشل می‌گوید که دولت اسرائیل پاسخ خدا به آشویتس است و یا موشه زیمرمن، رئیس گروه مطالعات آلمانى در دانشگاه عبرى اورشلیم تأکید می‌کند که‏ «هالوکاست‏ [هولوکاست‏] توجیه اصلى تأسیس دولت اسرائیل است». در واقع برپایى دولت‏ اسرائیل بنا بر عقل سلیمى که آن‌ها ترویج می‌کنند، نتیجه منطقى ظلمى است که بر یهودیان در هولوکاست رفته است.

در این خصوص آیزا برلین در کتاب فلسفه سیاسى خود این مفهوم را چنین بیان می‌کند: یهودیان هم مثل همه انسان‏‌هاى دیگر [نیازی] دارند. این نیاز را در مورد یهودیان‏ باید در بستر تاریخى درک کرد که، تاریخ مردمى تحت تعقیب و آزار است. بنابر همین دلیل و همین نیاز، برلین «خواست تأسیس وطنى براى یهودیان را خواستی قاطع و پاسخ ناپذیر می‌داند. چنین وطنى باید تأسیس شود، زیرا بدون آن یهودیان در هر جای جهان هرگز نمی‌توانند از تعقیب و آزار مصون بمانند.» و بنا بر همین منطق و ضرورت است که صهیونیسم، همواره باید مایه حیات خود به نام‏ یهود ستیزى را همراه خود داشته باشد و این دو باید آن چنان با هم تلفیق شوند که هیچ کس توان‏ و جرأت جدا کردن آن‌ها را از یکدیگر نداشته باشد. یعنى حتى اگر به صهیونیسم انتقادى وارد بود، دیگر نمی‌توان آن را مطرح کرد. چون منتقد به مثابه یهودستیز مطرح می‌شود و یهودستیز به‏ عنوان کسى که حق مسلم یک یهودى مظلوم و ستمدیده را محترم نشمرده است، محکوم است.

مخالفین سیاست‏‌هاى صهیونیستى در طول تاریخ حیات این جنبش همواره با انگ‏ یهود ستیز مواجه بوده‌‏اند «و این امر باعث شده است همه از ترس اینکه مبادا به یهود ستیزی متهم شوند از افشا کردن انحراف طرح صهیونیسم خودارى کنند» و این فضا وقتى سنگین‏تر می‌شود که یهودیان نیز بر آن تصریح می‌کنند. همچون «خاخام آیزنبرگ که معتقد است انتقاد از صهیونیسم یعنى یهود ستیزى... زیرا یهودیت بدون صهیونیسم قابل تصور نیست».

افرادى که‏ با این منطق از سوى صهیونیست‏‌ها مورد هجمه قرار گرفته‌‏اند، در تاریخ 50 ساله اخیر کم‏ نیستند. در انگلستان که تفکر صهیونیسم در آن متولد شد، شخصیت‏‌هایى همچون ارنست‏ بیون، وزیر خارجه حکومت کارگرى اتلى است که به جرم حمایت از منافع استعمارى انگلیس در مناطق نفت‏خیز عربى و مخالفت با طرح‏‌هاى دشمن‏زاى صهیونیستى در کشورهاى عربى، یهود ستیز لقب گرفت. و یا می‌توان از جیمز فورستال وزیر دفاع سابق آمریکا یاد کرد که به دلیل‏ صیانت و دفاع از منافع ملى کشورش در مناطق استراتژیک دنیا همچون فلسطین، یهودستیز نامیده شد و زندگى خصوصی اش صحنه تاخت و تاز صهیونیست‏‌ها قرار گرفت، به طورى که دیگر توان ادامه زندگى برایش نماند و خودکشى کرد. از میان یهودیان نیز اگر عده‌‏اى باشند که از سیاست‏‌هاى صهیونیستى حمایت نکنند، مشمول این منطق می‌شوند.

خاخام یهودى شهر اودسا در شوروى نمونه، موید این گفتار است‏ که تنها به این علت که حاضر به سخنرانى به سود اسرائیل در کنیسه نشده بود، وى را آنتى سمیتیست خواندند. در اسرائیل نیز شکایت بر ضد صهیونیست‏‌ها از سوى خود یهودیان نیز جرأتى ستودنی می‌خواهد و بعضى از احزاب همچون ماتزپن نیز بر آن اعتراف داشته، از آن ترسان‏اند. این سازمان‏ خاطر نشان می‌سازد که همه «از این ترس همگانى آگاهند و بدین جهت است که همواره در این‏ ساز می‌دمند. این نغمه خوانى را نمی‌توان از شانتاژ عاطفى باز شناخت.» در حقیقت رمز موفقیت صهیونیست‏‌ها همواره این بوده است که حقایق را قلب و تعریف کنند. در قبال چنین روش بی‌منطق و بی‌استدلالى می‌توان رویه‌‏اى مناسب در پیش گرفت تا این‏ ترفند صهیونیستى بی‌اثر شود.

الگوى عملى این رویه را باید از زبان کشیش پی یر خطاب به روژه‏ گارودى در خلال محاکمه ‏اش دریافت، که می‌گوید: من فکر می‌کنم تو باید ابتدا کلمه صهیونیسم را تعریف کنى. در این صورت مخالفان‏ تو نخواهند توانست کوچکترین اتهامى مبنى بر یهودستیزى به تو وارد کنند. یعنى رویه‌‏اى که آن‌ها براى آمیختگى آن دو در پیش گرفته‌‏اند، بالعکس شده و سعى شود که‏ این دو مفهوم از یکدیگر به صورتى جداگانه بازشناخته شود و آنگاه در خصوص هر کدام‏ موضع گیرى مستدل منطقى و مستند صورت گیرد.

 

پایان بخش سوم مقاله

 

نویسنده: علی اکبر رائفی پور

نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن ۱۳۸۷ - ساعت 9:40

 

برگرفته از:

http://antisemitism.blogfa.com/post/3

 

ویرایش متن:

وبگاه مهدی موعود (عج) | mahdimouood.ir

 



mahdimouood.ir