- admin
- Friday 6 February 15
- 22:14
- ۰ نظر
سؤال:
بدون شک درحادثه کربلا بنی امیه نقش اصلی را ایفا کرده اند، از این جهت آنانی که در این جنایت حضور داشته اند سزاوار لعن هستند، اما چرا در زیارت عاشورا با عبارت: « لَعَنَ اللهُ بنی امَیَّهَ قاطِبَهً » همه ی بنی امیه مورد لعن قرار گرفته اند؟ در حالی که پسر یزید که نامش معاویه دوم بود، سزاوار چنین لعنی نبود؟ خوبان بنی امیه چه گناهی دارند که باید مورد لعن قرار گیرند؟چکیده پاسخ:
سؤال فوق به دو پرسش قابل تحلیل است: اول این که آیا در بنی امیه انسان های نیک وجود داشته اند یا نه؟ و دیگر این که در صورت وجود چنین انسان هایی مراد از بنی امیه در زیارت عاشورا چیست؟اگرچه بین دانشمندان در این که معاویة بن یزید و عمر بن عبدالعزیز از صالحان و نیکان بوده اند، اتفاق نظر وجود ندارد، اما شکی نیست که از بنی امیه و لو گروه اندکی از آنان، جزو شیعیان خالص بودند؛ مانند خالد بن سعید بن عاص و ابوالعاص بن ربیع و سعدالخیر. بنابراین؛ از بنی امیه افرادی هستند که مستحق لعن الهی نباشند. پس چگونه است که در زیارت عاشورا همه ی بنی امیه مورد لعن قرار گرفته اند؟ در جواب باید گفت: از بدیهیات دین اسلام آن است که حق تعالی هیچ فرد، گروه، نژاد و نسلی را به جهت گناهان دیگران مورد عقوبت دنیوی یا عذاب اخروی قرار نمی دهد، مگر این که به نحوی در تحقق آن گناه مؤثر یا به آن راضی، یا از آن نهی نکرده باشند؛ یعنی از نظر قرآن و روایات ملاک در الحاق یه گروه یا قبیله ای، هماهنگی فکری و عملی با گروه است؛ چنان که خداوند پسر نوح را از اهل نوح نمی داند و دلیل آن را عدم هماهنگی عملی با نوح بیان می کند.
بر این اساس؛ مراد از بنی امیه که مورد لعن قرار گرفتند کسانی هستند که از نظر فکری و عملی هماهنگ با آنان هستند؛ یعنی آن جماعتی که غاصبانه بر تخت خلافت تکیه زدند و به دنبال خاموش کردن نور الهی بودند و از هر وسیله ای برای دشمنی با اهل بیت (علیهم السّلام) بهره گرفتند و نیز آن گروهی که از اینان حمایت کردند و نسبت به کارهای آنان رضایت داشتند. بنابراین؛ طبق اصطلاح اصول، خروج صالحان بنی امیه از تحت واژه « بنی امیه » تخصّص خواهد بود نه تخصیص؛ یعنی از همان ابتدا بنی امیه در این عبارت شامل نیکان بنی امیه نیست تا بخواهد با تخصیص خارج شود.
پاسخ تفصیلی:
سؤال فوق به دو پرسش قابل تحلیل است: اول این که آیا در بنی امیه انسان های نیک وجود داشته اند یا نه؟ و دیگر این که در صورت وجود چنین انسان هایی مراد از بنی امیه در زیارت عاشورا چیست؟نیکان و صالحانی از بنی امیه
در پاسخ به سؤال اول باید گفت: در میان بنی امیه افرادی و لو اندک بوده اند که گفته شده است از خوبان اند. در ذیل به نمونه هایی از این دست افراد اشاره می کنیم:1. معاویة بن یزید، مدتی کوتاه بر مسند خلافت نشست و پس از آن، پشیمان شد و از خلافت کناره گیری نمود، و آن را غاصبانه قلمداد کرد و پس از مدت کوتاهی که غالباً آن را چهل روز ذکر می کنند، در حالی که بیست و دو سال داشت از دنیا رفت و بنا بر نقل عده ای مسموم گردید و کشته شد. (1)
2. عمر بن عبدالعزیز، دو سال و پنج ماه حکومت کرده و اقدامات شایسته فراوانی انجام داده است از جمله:
الف. سب و ناسزا به حضرت علی (علیه السّلام) را که بر بالای منابر انجام می شد و سال های زیادی استمرار یافته و به صورت سنت درآمده بود، ممنوع ساخت. (2)
ب. فدک را که عثمان به مروان بخشیده بود از فرزندی وی پس گرفت و به فرزندان فاطمه داد. (3)
امام جعفر صادق (علیه السّلام) از پدرش نقل می کند که فرمود: زمانی که عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید عطایای عظیمی به ما داد از این رو برادرش به او اعتراض کرد که بنی امیه رضایت نمی دهند که بنی فاطمه را بر آنان ترجیح دهی، عمر گفت تفضیل می دهم... شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « فاطمه پاره تن من است، مسرور می سازد مرا آنچه او را مسرور کند و آزرده می نماید مرا آنچه او را آزرده سازد » و من مسرت و شادی رسول خدا را می طلبم و نمی گذارم کسی او را آزار کند. (4) شبیه این روایت را ابن شهر آشوب در کتاب مناقبش آورده است. (5)
ج. با منع خلیفه ی دوم تدوین حدیث در میان اهل سنت ممنوع شده بود (6)، اما در زمان عمر بن عبدالعزیز (سال 99 یا 98) بود که این ممنوعیت برداشته شد. (7)
د. همچنین از عمر بن عبدالعزیز درباره احتجاج به حدیت غدیر (8) و زهد علی (علیه السّلام) (9) سخنانی نقل شده است که از حکّام بنی امیه چنین چیزی دور از انتظار بوده است.
ه. شاید از آنچه سیوطی نقل کرده بتوان نتیجه گرفت که او یزید را امیرالمؤمنین نمی دانست. سیوطی می گوید: « نوفل بن ابی الفرات » گزارش کرده است که در نزد عمر بن عبدالعزیز بودم، شخصی از میان جمع، مطلبی را از یزید نقل نمود و او را امیرالمؤمنین خواند عمر بن عبدالعزیز بی درنگ عکس العمل نشان داده، گفت: تو یزید بن معاویه را امیرالمؤمنین می خوانی! سپس دستور داد که او را بیست ضربه شلاق بزنند. (10)
3. خالد بن سعید بن العاص و ابوالعاص بن ربیع با این که از بنی امیه بودند، اما با ابوبکر بیعت نکردند و در پیروی از امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) ثابت قدم ماندند. (11)
خالد از اولین افرادی بود که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده بود (12) و از همراهان و پشتیبانان امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) بوده است به نحوی که امام علی (علیه السّلام) در مأموریتی که در زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی محول گردیده بود، خالد را به عنوان طلایه دار سپاه خود برگزید. (13) بعد از ماجرای سقیفه نیز خالد یکی از افرادی بود که به شدت اعتراض خود را از این جریان اعلام داشته و از امام علی (علیه السّلام) پشتیبانی نموده و امام نیز از وی تشکر کرده است. (14) او در کوفه نیز به همراه آن حضرت بوده است. (15)
4. سعد الخیر از اصحاب خاص امام باقر (علیه السّلام) است. او برادرزاده ی عمر بن عبدالعزیز و فرزند عبدالملک بن عبدالعزیز بن عبدالملک بن مروان است. امام باقر (علیه السّلام) به جهت علاقه ای که به او داشتند و برای این که او را فرد صالحی می دانستند، وی را سعد الخیر نامیدند. (16)
5. محمد بن ابی حذیفه که مادرش دختر ابوسفیان است، از خواص اصحاب حضرت علی (علیه السّلام) بوده و به جرم محبت آن حضرت سال ها در زندان معاویه یعنی دایی خود بسر برد (17) و بالاخره این معاویه بود که مالک بن هبیره کندی را به تعقیب او فرستاد تا او را کشت. (18)
گفته شد که او در آگاهی بخشی به مردم مصر درباره عملکرد نادرست عثمان که از بنی امیه بوده، نقش اساسی را ایفا کرده است. بلاذری می نویسد: « محمد پسر ابوبکر، و محمد بن ابی حذیفه آن سال که عبدالله بن ابی سرح به مصر رفت از مدینه به مصر رفتند. محمد بن ابی حذیفه معایب عثمان را بر می شمرد و از او انتقاد می کرد و گفت: عثمان مردی (19) را به استانداری گماشته که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز فتح مکه خونش را هدر شمرده و آیات قرآن برای اثبات کفرش فرود آمده است آن هنگام که گفته بود: من هم مثل آنچه خدا فرو می فرستد فرو می فرستم. (20)
6. گروهی از زنان نیز جزو نیکان بوده اند؛ همانند: امامه دختر ابی العاص که طبق وصیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) به عقد حضرت علی (علیه السّلام) درآمد. (21)
7. شیخ حر عاملی در کتاب « امل الآمل » ابی وردی اموی شاعر را از علمای شیعه شمرده است. (22)
نکته ای که باید بدان توجه داشت آن است که، بی تردید اقدام معاویه پسر یزید در کناره گیری از خلافت، اقدامی شایسته بوده و به درستی، پی به غاصبانه بودن آن برده بود، اما این اقدام دلیل نمی شود که مطمئن باشیم معاویه شده) مورد رحمت الهی واقع شده باشد و مشمول لعن الهی نباشد. غصب خلافت و لو در مدتی کوتاه، گناه بزرگی است که بی تردید بخشوده شدن آن نیز شرایطی دارد، چنان که در مورد عمر بن عبدالعزیز نیز از امام سجاد (علیه السّلام) روایتی وارد شده است که آن حضرت به عبدالله بن عطاء فرمود:... او (عمر بن عبدالعزیز) می میرد در حالی که اهل زمین بر او بگریند و اهل آسمان وی را لعنت کنند (23)؛ چرا که او بر مسندی نشسته بود که نسبت به آن حقی نداشت هر چند وی نسبت به سایر خلفا، اقدامات شایسته و فراوانی انجام داده بود، البته به طور قطع نیز ادعا نمی کنیم که معاویه بن یزید یا عمر بن عبدالعزیز مشمول رحمت الهی قرار نگرفته باشند. (24) در هر صورت تنها خداوند از سرنوشت آنان آگاه است، اما این نکته قابل انکار نیست که برخی از بنی امیه ولو گروه اندکی از آنان، جزو شیعیان خالص بودند؛ مانند خالد بن سعید بن عاص و ابوالعاص بن ربیع و سعدالخیر. بر این اساس؛ با پذیرش این نکته که از بنی امیه افرادی هستند که مستحق لعن الهی نیستند؛ باید به بررسی قسمت دوم پرسش یعنی مراد از بنی امیه در زیارت عاشورا، پرداخت.
لعن همهی بنی امیه و معنای آن
پیش از هر چیز باید تذکر داده شود: از اصول محکم قرآن آن است که هیچ کس به جهت گناه دیگری، مورد ملامت یا عذاب دنیوی و اخروی قرار نمی گیرد؛ (25) مگر این که به نحوی در تحقق گناه مؤثر، یا به آن راضی، یا از آن نهی نکرده باشد که در همه این موارد، عقوبت و عذاب به جهت همین گناهان است، نه گناه دیگران. شتر حضرت صالح (علیه السّلام) را یک نفر از قوم ثمود پی کرده بود، (26) اما قرآن کریم آن گناه را به همه ی آنان نسبت می دهد (27) و همه ی آنان را مرتکب جرم و مستحق کیفر می شمارد (28)؛ چرا که آنان راضی به این گناه بودند و به تعبیر حضرت علی (علیه السّلام) خشنودی و خشم مشترک قوم ثمود آنان را دارای سرنوشت شوم مشترک کرد. (29)قرآن کریم یهودیان معاصر نبیّ خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به جهت گناهانی مانند گوساله پرستی، ستمکاری، تحریف سخنان خدا، تکذیب و کشتن پیامبران الهی (30) که نسل های گذشته آنان انجام داده بودند، مورد سرزنش قرار داده است؛ علّت این مذمّت ها علی رغم این که یهودیان معاصر پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) مرتکب چنین گناهانی نشدند، این بود که آنان به گذشتگان خود فخر می ورزیدند و از آنان راضی بودند.
به عبارت دیگر؛ از نظر قرآن و روایات، ملاک در الحاق به گروه یا قبیله ای، هماهنگی فکری و عملی با آن گروه است؛ چنان که خداوند پسر نوح را از اهل نوح نمی داند و دلیل آن را عدم هماهنگی عملی با نوح بیان می کند، (31) این در حالی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سلمان فارسی را از اهل بیت می شمارد. (32)
لذا ائمه (علیهم السّلام) نیکان بنی امیّه را از بنی امیه نمی شمردند؛ از باب نمونه سعدالخیر در حالی که مانند زنان با صدای بلند گریه می کرد بر امام محمد باقر (علیه السّلام) وارد شد؛ امام فرمود: چه چیز شما را به گریه واداشت؟ سعد گفت: چگونه گریه نکنم در حالی که من از همان درخت معلون در قرآن هستم؟ امام باقر (علیه السّلام) فرمود: لَستَ مِنهُم أنتَ أمَوِیٌّ مَنَّا أهلَ البَیت؛ تو از ایشان نیستی، تو اموی هستی که از ما اهل بیتی، آیا نشنیدی سخن خداوند را که فرمود: پس هر کس از من تبعیّت کند از من خواهد بود. (33) در نتیجه باید گفت: مراد از بنی امیّه کسانی هستند که از نظر فکری و عملی هماهنگ با بنی امیه بودند؛ یعنی همان هایی که مسبب، مباشر، تماشاگر، خشنود و...، نسبت به غصب امامت ائمه (علیهم السّلام) و شهادت آنان و شیعیانشان بودند. این نکته با تأمل در فقرات قبل و بعدِ این عبارت در زیارت عاشورا، نیز به خوبی روشن می شود؛ زیرا فضای زیارت، لعن و نفرین آن جماعتی است که غاصبانه بر تخت خلافت تکیه زدند و به دنبال خاموش کردن نور الهی بودند و از هر وسیله ای برای دشمنی با اهل بیت (علیهم السّلام) بهره گرفتند و نیز آن گروهی که از اینان حمایت کردند و نسبت به کارهای آنان رضایت داشتند. بنابراین؛ طبق اصطلاح اصول، خروج صالحان بنی امیه از تحت واژه « بنی امیه » تخصّص خواهد بود نه تخصیص؛ یعنی از همان ابتدا بنی امیه در این عبارت شامل نیکان بنی امیه نیست تا بخواهد با تخصیص خارج شود.
مرحوم میرزا ابوالفضل تهرانی در شرح زیارت عاشورای خود، ضمن تأیید این وجه دو مؤید برای آن ذکر می کند:
1. بنی به امیه اضافه شده است و اضافه، حقیقت در عهد است؛ یعنی مراد از بنی امیه آن جماعت معهود از فرزندان امیه هستند که با اهل بیت دشمنی و از آنان نفرت داشتند.
2. در روایتی، امام معصوم (علیه السّلام) واژه ی بنی امیه را به کار می برد، و در ادامه آن را به ابوسفیان و معاویه و آل مروان تطبیق می کند. (34) بنابراین؛ بر فرض این که معاویه پسر یزید مشمول لعن الهی نباشد، باید گفت به قرینه ی مقامیه، مراد از بنی امیه جماعت خاصی از آنان است که فردی مانند معاویه در زمره ی آنها محسوب نمی شود.
نویسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان
پینوشتها:
1. نک: تاریخ طبری، ج 5، ص 531؛ در کتاب البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج 6، ص 17 آمده است که معاویه خطبه ای خواند و گفت: ما گرفتار شمایان شدیم و شما گرفتار ما. نیای من معاویه در امر خلافت با کسی که از او شایسته تر بود به نزاع پرداخت و چندان که می دانید از آن بهره گرفت و رفت و گروگان کارهای خویش ماند. سپس پدرم این کار را به دست گرفت و او شایسته این کار نبود و فرو افتاد و لغزشهای آن را نیک شمرد و من دوست ندارم که خدا را با گناه های [خلافت] شمایان دیدار کنم. شما دانید و کارتان. اینک این شما و این کار خلافت. به خدا سوگند اکه اگر کار خلافت غنیمت و بهره ای بود ما بدان رسیدیم و بهره مند شدیم، و اگر شرّ و بدی بود آل ابوسفیان را همین اندازه که بدان رسیده اند بس است ».
2. امینی، علامه عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص 373؛ علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص 311.
3. نک: الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص 263؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص 357.
4. لما ولی عمر بن عبدالعیز أعطانا عطایا عظیمه قال فدخل علیه أخوه فقال له إن بنی أمیه لا ترضی منک بأن تفضل بنی فاطمه (سلام الله علیها) علیهم فقال أفضلهم لأنی سمعت حتی لا أبالی أن أسمع أو لا أسمع أن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کان یقول إن فاطمه شجنه منی یسرنی ما أسرها و یسوؤنی ما أساءها فأنا أتبع سرور رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و أتقی مساءته. حمیری قمی، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ج 1، ص 53.
5. سهل بن عبدالله نزد عمر بن عبدالعزیز آمد و گفت: قوم تو می گویند که تو فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را بر آنان مقدّم می داری؟ عمر بن عبدالعزیز گفت: از صحابه ثقه پیامبر نقل شده که ایشان فرمودند: « فاطمه پاره تن من است، مسرور می سازد مرا آنچه او را مسرور کند و آزرده می نماید مرا آنچه او را آزرده سازد » پس به خداوند سوگند من سزاوارترم بر این که رضایت پیامبر خدا را به دست آورم، و اکنون رضایت رسول خدا و فاطمه در رضایت فرزندان فاطمه است. ابن شهر آشوب مازندرانی، المناقب، ج 3، ص 380؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 39.
6. تفصیل این ماجرا را در کتاب الغدیر، ج 6، ص 417-428، نوشته علامه ی امینی یا ترجمه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 12، ص 192-208، مطالعه نمایید.
7. نک: صدر، سید حسن، الشیعه و فنون الاسلام، ص 65؛ برای آگاهی از بازار گرم جعل حدیث در این دوران، نک: الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص 308-375.
8. نک: الغدیر فی الکتاب و السنه والادب، ج1، ص 417.
9. او درباره زهد علی (علیه السّلام) گفته است : « در این امت کسی را نمی شناسیم که پس از پیامبر از علی بن ابیطالب زاهدتر باشد. »؛ شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 17، ص 61؛ إربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج 1، ص 163.
10. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص 209.
11. نک: تهرانی، میرزا ابوالفضل، شفاء الصدور فی شرح زیارت العاشور، ص 252.
12. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 18، ص 229.
13. همان، ج 21، ص 356.
14. همان، ج 28، ص 202-201. و نیز ص 210.
15. همان، ج 41، ص 257.
16. شیخ مفید، الاختصاص، ص 85.
17. امینی، علامه عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 2، ص 211.
18. الغدیر فی الکتاب و السنه والادب، ج 10، ص 409.
19. مقصودش عبدالله بن سعد بن ابی سرح بوده است.
20. بلاذری، أبوالحسن أحمد بن یحیی، أنساب الاشراف، ج 2، ص 387.
21. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 192؛ إربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج 1، ص 442؛ طبرسی، امین الاسلام، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 140.
22. این نظر توسط میرزا ابوالفضل تهرانی در کتاب شفاء الصدور، ص 254، مورد نقد قرار گرفته است؛ زیرا ابی وردی در برخی از اشعارش به نسبت و حسب خود فخر فروخته و همین دلیل بر آن است که او شیعه نبوده است.
23. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، ص 170.
24. از این رو برخی از بزرگان مثل میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء، گفته اند، معلوم نیست که لعنت و نفرین بر عمر بن عبدالعزیز جایز باشد. یا سید رضی در دیوانش در مرثیه ی عمر بن عبدالعزیز قطعه ای آورده است که در آن از وی با تکریم و احترام نام برده است. او می گوید:
یا ابن عبد العزیز لو بکت ا لعین *** فتی من أمیه لبکیتک
غیر أنی أقول أنک قد طبت *** و إن یطب و لم یزک بیتک
أنت نزهتنا عن السب و القذف *** فلو أمکن الجزاء جزیتک
و لو أنی رأیت قبرک لاستحییت *** من أن أری و ما حییتک
و قلیل أن لو بذلت دماء *** البدن صرفا علی الذرا و سقیتک
دیر سمعان فیک مأوی أبی حفص *** بودی لو أننی آویتک
دیر سمعان لا أغبک غیث *** خیر میت من آل مروان میتک
ای پسر عبدالعزیز اگر بنا بود که چشم برای جوانی از خاندان « امیه » بگرید، حتماً بر تو می گریستم. فقط می گویم راستی تو پاک شدی اگر چه بیت و خاندانت پاکیزه نیست. تو ما را از این که به ما بد بگویند و نسبت های ناروا دهند منزه ساختی که اگر پاداشی امکان پذیر بود یقیناً به تو پاداش می دادم. و عجب این که من از بنی مروان خشمگین و منزجرم ولی از تو خشمگین و بی زار نیستم. عدل به تو نزدیک شد هنگامی که ستم، آنان را (از انسانیت) دور ساخت و از این رو من از آنها دوری جستم و تو را انتخاب کردم. آری من اگر می توانستم ضربه های کوبنده مرگ را که بر تو وارد آمده، دور کنم بی تردید به آن دست می یازیدم و برای تو قربانی و فدیه می دادم. ای دیر سمعان - مدفن عمر بن عبدالعزیز - هرگز هیچ رونده ای تو را از یاد نبرد که بهترین متوفی از خاندان مروان در تو مدفون است. ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 60.
25. نجم، 38-41. جمله: لا تزر وازره وزر اخری در آیات 164، انعام؛ 15، اسراء؛ 18، فاطر؛ 7، زمر نیز آمده است.
26. قمر، 29. حضرت علی (علیه السّلام) نیز فرموده است: به درستی که شتر ثمودیان را فقط یک مرد پی کرد. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 201، ص 319.
27. اعراف، 77؛ هود، 65؛ شعراء، 157؛ شمس، 14.
28. آن شتر را ثمودیان پی کردند و پروردگارشان به سزای گناهشان نابودشان کرد و سرزمینشان را هموار ساخت. (با خاک یکسان کرد). شمس، 14.
29. ای مردم؛ فقط خشنودی و خشم است که انسان را گرد می آورد، شتر ثمودیان را فقط یک مرد پی کرد؛ خدای متعال عذاب را بر عموم آنان فرود آورد، چرا که عموم آنان از کار او خشنود بودند. نهج البلاغه، خطبه 201، ص 319.
30. بقره، 51 و 92؛ نساء، 153؛ بقره، 51 و 92؛ بقره، 75 و 87 و 91؛ آل عمران، 21 و 112 و 181 و 183؛ نساء، 155.
31. قالَ یا نوحُ إِنَّهُ لیسُ من أهلِکَ إِنَّهُ عَمَلٍ غیرُ صالحٍ فَلا تَسئَلنِ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ إِنِّی أعِظُکَ أن تَکُونَ مَنَ الجاهِلینَ (هود، 46).
32. سلمان منا اهل البیت؛ سلمان از ما اهل بیت است. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 65، ص 55.
33. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 337؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص 85.
34. تهرانی، میرزا ابوالفضل، شفاء الصدورفی شرح زیارت العاشور، ج1، ص255-263.
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشی عرفانی فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول.
نظرات (۰)
هنوز نظری ثبت نشده است، اولین نظر را شما ثبت کنید!