آنگاه که رگ دو دستم را در «حمّام فین کاشان» زدند، چون خون از بدنم میرفت، تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید، ناگهان به خود گفتم میرزا تقیخان! دو تا رگ بریدند، این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه(س)؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین(ع) حیا کردم. لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آیت الله اراکی فرمود:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم. جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی، این مرتبت نصیبت گردید؟
شبی خواب امیرکبیر را دیدم. جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی، این مرتبت نصیبت گردید؟